نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ق.ظ

تاب طناب داااااااار


 


************
تاریخ دوباره تکرار میشود ...
غافل شوی شکست را  مجدد تجربه خواهی کرد...
رمانی در مورد وقایع ۸۸ ،کاملا مستند و با تحقیق فراوان📚

برشی_از_کتاب ✂️

با عجله ای که برای فهمیدن داشتم ،
سر جمع با ترافیک یک ربعه داخل کوچه پزشکی قانونی بودم
حواس پرتی ام به حدی بود که حتی کیوسک نگهبانی را هم ندیدم چه برسد به خود نگاهبان
از غر و نق  های نگهبان که خلاص شدم موتور را بردم توی کوچه معراج
کوچه بغلی پزشکی قانونی
اولین بار بود بی هیاهو می دیدمش
توی دلم خالی شد ....
#تاب_طناب_دار 

پوستر کتاب تاب طناب دار را از اینجا دانلود کنید.

 

نقد کتاب تاب طناب دار: وجود شخصیت پردازی های آرام و عمیق با خوانش افکار و همراهی روحیات آن ها، تسلط به اتفاقات و روال زندگی انسان ها، فضاسازی درست و شکیل و تسلط به وقایع آن تکه تاریخ و معما گونه در آوردن رمان از نقاط قوت آن است.

نقد کتاب تاب طناب دار ، نویسنده: مهدی پناهیان

اولین بار نیست که کسی، قلمش را، داستانش را، هنرش را، بر روی کاغذ می آورد برای بیان گوشه ای از تاریخ کشورش.
اولین بار هم نیست که کسی اولین رمانش را با برگی از تاریخ می نگارد و حقایق را با ظرافت و دقت همراه می کند تا نسل امروز و فرداها بدانند .

اما قطعا این کتاب اولین کار مهدی پناهیان است که قوت و موضوع بی نظیری دارد و البته نویسنده شجاعتی به خرج داده است که در این زمان و با این هجمه زیاد فضای مجازی، موضوعی را به نگارش در می آورد که با چاپ آن تیرهای فراوان سمتش پرتاپ می شود.

داستان چند بعدی کتاب چه از لحاظ شخصیت ها و چه از نظر وقایع با قلم و ذهن نویسنده چنان خوب بر ورق ها نشسته است که:
خواننده مطمئن می شود با یک نویسنده و یک خبرنگار در صحنه، یا حتی یک فراری از زندان اشرف یا شاید هم با یک جوان دانشجوی بازی خورده طرف است.
نگاهی که از کنه وجود سمانه، از مجتبی، از واقعیت فتنه، از اردوگاه اشرف، از طراحی چند تکه ای چشم آبی ها در داستان وجود دارد این را به خواننده القاء می کنند.

وجود شخصیت پردازی های آرام و عمیق با خوانش افکار و همراهی روحیات آن ها، تسلط به اتفاقات و روال زندگی آن ها در طول داستان، فضاسازی درست و شکیل و تسلط به وقایع آن تکه تاریخ و معما گونه در آوردن رمان که تا آخرین صفحه باقی می ماند
همه نقاط قوتی است که در کنار نقطه اوج ها ی زنده به چشم می خورد.

هر چند فضای مجازی امروز جوانان ما را ترغیب می کند به ندانستن درست و قایع و نخواندن آنها
و حقایق را به صورت گزینشی و برشی و گاها به دروغ در اختیار مردم می گذارد اما باید به همت و شجاعت این نویسنده جوان آفرین گفت و منتظر آثار دیگر از او بود.

بهر حال کتاب داستان پسری دانشجو است بنام مجتبی که فریب دوستان تشکیلاتی اش به نام سهرابی و آتوسا را می خورد و برای نشان دادن فضای بد کشور در دانشگاه نمایشگاهی درست می کند تا انتخابات را به سمتی سبزگونه ببرد.

سهرابی و آتوسا نماینده های منافقین در ایران هستند که توانسته اند تشکیلات خوبی از ناراضی ها راه بیندازند.آتوسا خودش داستانی جدا دارد از نحوه و علت پیوستنش به منافقین و با آموزش و برنامه دقیق جلو می رود.
در این میان متین و مصطفی بچه های بسیج دانشگاه مورد اتهام قرار می گیرند و در جریان فتنه ۸۸ مجتبی متوجه اشتباهش می شود که قبل از آنکه متین را متوجه کند با تیر آتوسا کشته می شود….

 

 

برای شنیدن بعضی حرف ها همیشه ی خدا شرط اول، اندازه ی طاقت آدماست، آقا متین گل. گاهی می شنوی و باور می کنی و می گذری… گاهی می شنوی و باور می کنی، اما نمی تونی بگذری، چون دلت درگیر می شه. وجودت باهاش در می افته و وادارت می کنه تا عکس العمل نشون بدی و یه راهی برای آروم شدن خودت پیدا کنی.

بریده کتاب(۲):

می گویم: ببین مصطفی. ربیعی رو یادته؟ یادته چه جوری جریان اپوزیسیون توی دانشگاه راه انداخت و سرایتش داد به دانشگاه های دیگه؟ نشریه هاشو چی؟ یادته یا نه؟ ندیدی چه جوری از منافق های اعدامی حمایت می کردن؟ حالا می خوای چشمم رو روی همه ی این ماجراها که ریشه توی این تشکیلات داره ببندم و انگار نه انگار؟!

بریده کتاب(۳):

پدر مصطفی تازه دور گرفته بود و لحظه به لحظه به عصبانیتش اضافه می کرد: اون از اون آبروریزی که توی دانشگاه راه انداختی و هر وقت منو می دیدی، راهتو کج می کردی تا نکنه با بابات روبه رو بشی، اینم از امشب.
فکر کردی من احمقم؟ اون همه نشستم باهات حرف زدم، بچه! چرا نمی ره تو مخت، بچه؟! این طیف دارن نفسای آخرشونو می کشن. خودتو بدبخت نکن، بچه!

بریده کتاب(۴):

من می خوام به بعضیا ثابت کنم که شما عکسات حرفه ای تر از اون درسی هست که براش خوندی و مدرک گرفتی. اما اصلا انگار نه انگار یه هفته است یه مرد داره بهت اصرار می کنه و با نه گفتنات داری غرورشو می شکونی.
ابروهای زهرا درهم شد. یک بار دیگر توی چشم مجتبی نگاه کرد و خیلی محکم گفت: اون مردی که واسه ی موضوع ساده ای مثل این غرورش بشکنه، باید بره به مرد بودنش شک کنه.

بریده کتاب(۵):

این برای مجتبی باور نکردنی بود. حتی فکر نمی کرد یک نمایشگاه توی یک دانشگاه توان جریان سازی داشته باشد و این همه آدم را به حیطه ی افکار انجمن اختر دانشگاه وارد کند. رنگ سبزی هم که مجتبی خیال می کرد یک سلیقه ی شخصی است و از ذوق هنری چند نفر سرچشمه گرفته، داشت تبدیل می شد به یک آرم تبلیغاتی با هوادارانی زیاد.

بریده کتاب(۶):

چه اتفاقی قراره بعد از این بیفته؟… توی این فرصت کم تا انتخابات و با پول های دود شده، دیگه چه کاری از دست بچه ها برمیاد؟… حتی اگر عامل آتش سوزی رو وسط میدان اعدام کنیم، باز هم کار از کار گذشته… جهت دهی فکر مردم چی می شه؟… بازخورد نمایشگاه توی کشور؟… رقم زدن نتیجه ی انتخابات…

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">