نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شنام

 

کتاب شنام: یک کتاب متفاوت از یک تجربه ی متفاوت… هم عاشقانه و هم طنازانه

کتاب شنام نویسنده: کیانوش گلزار راغب انتشارات سوره مهر

بریده کتاب :

روز و شب در کوه و بیابان، آواره و سرگردان بودیم.

گاهی به روستایی متروکه می رسیدیم و اطراق می کردیم. بعضی وقت ها هم از صبح تا غروب ما را در درّه ها و گردنه ها و کوه ها می چرخاندند و دوباره به محل سابق باز می گرداندند.
نیش غضب آن ها همیشه بر پیکر برادرم پرکار بود.
یک روز رئیس نیروهای کومله با کبکبه و دبدبه مقابل برادرم قرار گرفت و با تمسخر گفت:
راست میگن پاسدارای خمینی کلید بهشت دارن؟ کلید بهشت تو کجاس؟ نشونم میدی؟ داداش با اقتدار به چشم های او خیره شد و با صلابت گفت: بیچاره، کلید بهشت من همون گلوله ایه که از لوله ی تفنگ تو بیرون می آد و قلبم رو می شکافه.
رئیس خشکش زد. هیچ واکنشی نمی توانست نشان دهد. ص۶۳

 

بریده کتاب(۲):

وقتی بعد از کوره راه ها و پیچ و خم های زیاد به کوچه پس کوچه های یک روستا می رسیدیم، مردان و زنان با چهره هایی خسته و درهم و با نگاه های شکسته، کودکانشان را با مشت هایی پر از گردو و مویز به سمت ما روانه می کردن.


این مهمان نوازی نجیبانه مردم کردستان در بحبوحه ی جنگ و ترس، برای ما عجیب بود و البته شادی آور و باعث می شد لحظاتی کوتاه وجود نیروهای کومله را فراموش کنیم.

هیچ وقت در آن مسیر بی سرانجام، کسی از مردم خونگرم کردستان به ما آزاری نرساند. اما امان از کومله که همچون غارتگران غریبه، به اموال مردم یورش می بردند. بارهای گردو، کندوهای عسل، بزهای بسته شده در کنج آغل و… همه و همه را چنان می ربودند که گویی مغولان به قومی حمله برده باشند.

انگار نه انگار که آن ها هم از این آب و خاک اند و درمیان همین مردم زیسته اند. ص٩٠

بریده کتاب(۳):

اوایل زمستان بود. کنار کوره ی آشپزخانه مشغول سیب زمینی پوست گرفتن بودم که دیدم تمام نیروهای دختر و خانواده های وابسته به کومله، شال و کلاه کرده اند و قصد رفتن دارند. لغزش گام های «شیلان» و آخرین اشارات او که خبر از سفری دائمی می داد، منقلبم کرد.

مرا زیرچشمی دید می زد و مستقیم به چشم هایم نگاه نمی کرد.
او سفر کرد و اندک گرمای منطقه را هم با خود برد. ترانه ی رود از سرودن دست شست. زمستانی سرد و ستمگر آغاز شده بود. با رفتن «شیلان» کورسوی امید و توانم نابود شد.

اندوهی عجیب و تازه قلبم را فرا گرفته بود.ص١٢٣

مرتبط با کتاب شنام 👇👇👇

بیشتر بخوانیم…. مسافران جاده های سرد : دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

بیشتر ببینیم… مستند پیشمرگان – پا به پای پدر – شرایط کردستان در سال های نخست پس از پیروزی انقلاب

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۱۲
نمکتاب ...

نظرات (۱)

۱۲ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۰ سیّد محمّد جعاوله
سپاسگزارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">