نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید تهرانی مقدم» ثبت شده است

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

خط مقدم

کتاب خط مقدم: روایتی داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران

 

کتاب خط مقدم
نویسنده: فائضه غفارحدادی
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب:

همه به جز تیم آموزش ایرانی به سمت غذاخوری ها حرکت کردند. دیروز که سرهنگ دوم عملیات که مسئول هماهنگی جشن بود از حسن آقا پرسیده بود که شما هم سر ناهار مشروب میل دارید یا نه؟ حسن آقا طوری برخورد کرده بود که سرهنگ از سؤال خودش خجالت کشیده بود.

  • ما مسلمانیم. در اسلامی که ما می شناسیم و در قرآنی که ما می خوانیم، شراب خوردن حرامه. مگه شما مسلمان نیستید؟!
    سرهنگ به تته پته افتاده بود.
بریده کتاب(۲):

سیزده ثانیه طول می کشید تا فرایند پرتاب شروع شود.
دل توی دل هیچکس نبود. صدایی هم از کسی در نمی آمد. یعنی واقعاً تا چند ثانیه ی دیگر این موشک چند تنی از زمین کنده می شد و چند دقیقه ی بعد جایی در سیصد کیلومتری این نقطه فرود می آمد؟!

بریده کتاب(۳):

تقریبا هر روز هواپیماها می آمدند و بمب هایشان را خالی می کردند و برمی گشتند. طوری که اگر چند روز نمی آمدند، مردم نگران می شدند و می گفتند: «نکنه یه نقشه جدید برامون سوار کرده ن؟» بعضی حتی خوابیدن و بیرون رفتنشان را هم با ساعت بمباران تنظیم می کردند! یعنی مثلا صبر می کردند بمب های شبانه انداخته شود بعد سرشان را روی بالش بگذارند…

بریده کتاب(۴):

داخل شاهین واقعاً به همان زیبایی بود که حسن آقا شنیده بود. اتاق خواب مجلل و حمام و دستشویی های بزرگ و اعیانی و اتاق جلسات مجاز به سیستم هایی که می شد از آنجا در حال پرواز با همه ی نقاط دنیا تماس تلفنی برقرار کرد و خلاصه صندلی های آن چنانی و کف و دیوارها و همه چیز. در ساخت بعضی از قسمت های آن واقعاً از طلا استفاده شده بود. حسن آقا با حیرت و تعجب به همه جا نگاه کرد و در دلش شاه را لعنت کرد. چطور می توانسته چنین ریخت و پاشی بکند، درحالیکه اکثریت مردمش در فقر و کمبود امکانات دست و پا می زدند؟ آن هم برای یک آسایش موقتی در چند ساعت کوتاه سفر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مردی با آرزوهای دوربرد

مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران

مردی با آرزوهای دوربرد : زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم، پدر موشکی ایران

 

مردی با آرزوهای دوربرد : عقار حدادی – فائضه، انتشارات لوح نگار

معرفی:

هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده می خواست اسلام « ابرقدرت » شود.

خلاصه:

این کتابی است بسیار زیبا از زندگی و کارهای حاج حسن تهرانی مقدم معروف به پدر موشکی ایران.
همت و اراده، استقلال، خودکفا بودن، تولید داخلی، اطاعت از ولایت فقیه، بی ریا بودن، اخلاص در کار، عزت اسلامی و پشتکار زیاد و نا امید نشدن و بسیار صفات عالی دیگر از ویژگی های پدر موشکی ایران است. با خواندن این کتاب با تمام وجود درک می کنم کار نشد ندارد.

بریده کتاب(۱):

موشک داشتن که دردی را دوا نمی کند. تا بلد نباشی چطور آتشش کنی و بفرستی و بنشیند روی نقطه ای که می خواهی فایده ای ندارد. موشک هایی که دشمن به زور و با پیگیری های فراوان از قذافی گرفته بود خودشان خدمه پروازی داشتند. یعنی تیمی از متخصصان موشکی هم برای پرتاب موشک از لیبی آمده بودند. غافل از اینکه تا اولین محموله موشکی از لیبی برسد، حسن مقدم ۱۲ نفر از بچه های تونچانه را دستچین کرده و همراه خودش برده بود سوریه. توی ۳ ماه یک دوره فشرده طاقت فرسای موشکی دیده بودند و برگشته بودند. درسی که سی چهل نفر توی یک سال باید می گرفتند سیزده نفر توی ۳ ماه یاد گرفته بودند و…

بریده کتاب(۲):

روز ۳۱ شهریور آن سال برای اولین بار ایران ۶ سکوی موشکی برده بود توی دژ. دهان وابستگان نظامی کشور های خارجی بار مانده بود. خیلی هایشان از تعجب روی پا ایستاده بودند و گردن گرفته بودند که موشک های جدید را بهتر ببینند. این تازه اول ماجرا بود. توی دنیا پیچید که قدرت دفاعی ایران رشد ناگهانی داشته. همه محاسبات و برنامه ریزی هایشان دچار تزلزل شد.

بریده کتاب(۳):

تخصص اش « راه انداختن » بود. می گفت :« راه بندازد، جا بنداز.» منتظر نمی شد بستر کاری که روی زمین مانده کامل درست شود و ردیف بودجه بگیرد و چارت تشکیلاتی ومکان و پرسنل و اینهایش فراهم بشود.
سازمان جهاد خودکفایی را هم خودش راه انداخت. وقتی که احساس کرد مفهوم کار جهادی کردن دارد از دایره المعارف مردم پاک می شود.

بریده کتاب(۴):

این درست که سال ۵۷ انقلاب بود و مردم درست روی پیچ تاریخ ایستاده بودند… ولی مگر یک جوان ۱۹ ساله تک و تنها چقدر میخواست تاثیرگذار باشد؟ اصلا یک نفر یا کم یا زیاد چه تاثیری بر اراده مردم داشت؟ اگر آن روز ها حسن آقا آن تصمیم را برای زندگی اش نمی گرفت و همراه عموزاده هاش می رفت فرانسه و کانادا؟

بریده کتاب(۵):

اهل ریسک نبود که بود. ماجراجو نبود که بود. استعداد رشک برانگیز و نمره های بالا و هوش سرشار نداشت که داشت. موهای فرفری بلند روشنفکری نداشت که داشت. شلوار تنگ دمپاگشاد و بلوز چهارخانه چسبان نمیپوشید که میپوشید. که اگر آقا روح الله بیاید، به کمک جوان هایی مثل تو باید کاری بکند، مانده بود.

بریده کتاب(۶):

بارها رفته بود خدمت آقا. ولی نه مثل خیلی ها با دست خالی و دل پر. می گفت :« پیش آقا باید با دست پر رفت … ولی این بار آقا آمده بود بالای سرش. برای یک رهبر سردار سپاه از دست دادن خیلی سخت است. چه آنکه سرداری باشد که درباره اش بگوید :« شد حسن آقا قولی بدهد و انجامش ندهد ؟»

بریده کتاب(۷):

هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود، حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه ی قدرتمند هم نبود… صاف و پوست کنده، می خواست اسلام ابر قدرت شود… می خواست دشمنان قسم خورده ی اسلام جرأت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند… می‌خواست اسرائیل نابود شود و سرزمین‌های اشغالی طعم آزادی را بچشند.

بریده کتاب(۸):

حاج‌ حسن دستش را مشت کرد و گفته بود:« من اگر مُردم هم روی قبرم بنویسید” اینجا مدفن کسیه که می خواست اسرائیل را نابود کنه. صفحه ۴۸

بریده کتاب(۹):

بس که زمان جنگ توی دوربین نگاه کرده بود، افق دیدش شبیه دوربین شده بود انگار همیشه از بقیه چند سالی جلوتر را می دید….!

بریده کتاب(۱۰):

در طول زندگی اش کسی از او نشنید که توپخونه رو من تاسیس کردم! یا اینکه من پدر موشکی ایرانم یا هر چیز شبیه دیگر…
هیچ باری نشده بود که بایستد جلوی کاری که کرده و عکس یادگاری بگیرد…
اگر اینطور نبود که آقا درباره اش نمی گفت”ایشان نه اینکه در کارش اخلاص داشته باشد، سر تا پایش اخلاص بود…” صفحه ۸۱

بریده کتاب(۱۱):

حسن آقا آدم خوش مشربی بود. وقتی میخواست شوخی کند و شور وحال مجلس را عوض کند کسی جلودارش نبود! گاهی شده بود با جماعتی از فامیل شبی را توی طبیعت باشد برایشان آتش روشن کرده بود، مجبورشان کرده بود مثل سرخ پوستان دور آتش گومبا گومبا کنند.یا اگر فامیل را توی مهمانخانه ی مادر دور هم می دید همه را جمع می کرد ومجلس گرمی می کرد. گاهی می گفت همه دستها بالا. فلانی دستاش خوب بالا باشه، تو فلانی یه دستت کمی بالاست. بعد ازشان می خواست موج مکزیکی راه بیندازند وبلند بگویند”زنده باد مادر جون، زنده باد مادرجون”!..بس که مامانی بود حاج حسن.
حاج حسن یک فوتبالی دو آتیشه بود. از بچگی با توپ و گل کوچیک بزرگ شده بود جوان تر که بود استادیوم هم می رفت. حتی در شرایط سخت. مثل آن دفعه که با یکی دیگر از فرماندهان سپاه عازم جبهه بود. سر راهشان از تماشای دربی هم جانمانده بودند. همان جاکه وقتی وسط بازی اذان شده بود حاج حسن مهرش رادر آورده بود ومیان آن همه سروصدا وهیجان و زنگ نمازش را خوانده بود….

بریده کتاب(۱۲):

حسن اولین کسی بود که خودش را به انبار مهمات رسانده بود و بزرگ‌ترین اسلحه‌ای را که دیده بود را برداشته بود، غافل از این‌که اسلحه اش قسمت به درد نخوری از یک سلاح بزرگ است که اشتباهاً آن‌جا افتاده است. چقدر دوستانش به این اشتباه او خندیده بودند؛ در واقع آن روز دوستان حسن به تفنگ نشناسی کسی خندیده بودند که در آینده قرار بود طراحی و ساخت پیچیده‌ترین سلاح‌های دنیا را انجام دهد.
همین بود که همیشه به بچه‌های تازه وارد گروه شان می‌شدند می‌گفت: هیچ از بقیه عقب نیستید من خودم از جایی شروع کردم که فرق لوله و اسلحه را نمی‌دانستم.» ص۱۶

بریده کتاب(۱۳):

شاید آن جمله معروف حاج حسن که چند ماه مانده به شهادتش توی جلسه خطاب به «بچه‌هایش» گفته بود برای ما مردم عادی عجیب باشد، آن قدر که دیوار نوشته‌اش کنیم بد نیست و بشود دست زینت اتوبان ها و نمایشگاه‌ها و جشنواره‌هایمان. ولی برای آن‌ها که آن روز توی جلسه بودن و حاجی را می‌شناختند حرف عجیبی نیامده بود وقتی که حاج حسن دستش رو مشت کرده بود و گفته بود من اگر مردم هم روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند.ص ۴۸

بریده کتاب(۱۴):

اگر می‌رفت شاید دانشمند برجسته ای می‌شد از دانشمندان ناسا یا جاهای دیگر معروف فوق فوقش فضاپیمای اختصاصی می‌داشت برای خودش! ولی اگر ساعت اجلش روی پنجاه و دو سالگی تنظیم شده بود نمی‌توانست که بیشتر زنده بماند می‌توانست وقتی از جلوی آزمایشگاه بزرگش می رفت سمت ماشین آخرین مدل قرمزش راننده مستی بزند و پرتش کند توی خیابان‌های غربت. می‌توانست هنگام پرواز با پاراگلیدرش بخورد به سقف و پایش سالم به زمین نرسد می‌توانست وقتی که رفته بود توی بانک پول کلانی را بین حساب‌هایش جابه جا کند یکی از رگ‌های قلبش بگیرد و سکته کند و بمیرد. اما بعید بود شهید شود، بعید بود با پارسایی کامل و وجودی سر تا پا اخلاص از دنیا برود، بعید بود نشان سرداری سپاه یک کشور شیعی روی دوشش باشد و آرزویش سربلندی اسلام باشد بعید بود بلندترین مقام حکومتی و نفوذی کشورش بیاید سر جنازه‌اش….ص۸۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...