نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمد رضا سرشار» ثبت شده است

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

غریبه ها

کتاب غریبه ها: داستان های کوتاه و جذابِ نوجوانانه ی انقلابی

کتاب غریبه ها
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

بابا با تمسخر لبخندی زد و گفت: ( مگر آمریکا می‌ گذارد کسی شاه را از بین ببرد!)
گفتم: ( اصلاً به آمریکا چه مربوط است ما می‌ خواهیم چکار کنیم! مگر آمریکا ارباب ماست؟!)
بابا ساکت شد. مثل اینکه حرفی نداشت.
ص۶۲

بریده کتاب(۲):

مگر ممکلت شهر هرت است؟ یک مشت غریبه آمده‌ اند توی ده و زده‌ اند بیست و سه تا بچه را لت و پاره کرده‌ اند، آن ‌وقت ولشان کنند که بروند؟! نه… اگر اینطور باشد، من یکی که طاقت نمی ‌آورم…

بریده کتاب(۳):

مادر گفت: ( مگر چه ‌شده؟)
بابا آهی کشید و گفت: ( کار این ولگردها به جایی رسیده که مزاحم ناموس مردم هم می ‌شوند.)
و ادامه داد: ( امروز سر چشمه بوده‌ اند و به دختر حسنقلی، حرف ‌های نامربوط زده ‌اند…
مادر، با دست صورتش را کند و گفت: ( استغفرالله!…)

بریده کتاب(۴):

با تمام قدرتی که در بدن داشتم، به طرف کوچه دویدم صدای پای مأمورها، روی موزاییک ‌های پیاده‌ رو، از پشت سرم، به گوشم رسید.
سرعتم را بیشتر کردم، تا به کوچه رسیدم، خود را توی آن پرتاب کردم. در همین وقت، چیزی سوت‌ کشان از کنار سرم گذشت و به دیوار خورد.
ص۲۲

بریده کتاب(۵):

یک ‌دفعه چند مرد قوی هیکل، جلویمان سبز شدند. نقاب زده بودند و چماق داشتند. جلوتر که آمدند، یکی از بچه‌ ها که کنار من ایستاده بود، گفت: (حالا چکار کنیم؟)
گفتم: (باید راهمان را کج کنیم و از کوچه‌ ی سمت چپ برویم.)
به کوچه ‌ی سمت چپ نگاهی کردم. اما از آنچه دیدم خشکم زد؛ چند نفر نقاب ‌دار دیگر، آنجا را بسته بودند. دلم هری ریخت پایین. قلبم تاپ تاپ می ‌زد. گلویم خشک شده بود. به زور، آب دهانم را قورت دادم و گفتم: ( با ما چکار دارید؟ بروید کنار بگذارید راهمان را برویم.)

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...