نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطرات سفیر

 

 

معرفی کتاب «خاطرات سفیر»

شنیدید خانم ها هم باید در فعالیت ها شرکت کنند و در اجتماع نقش موثر داشته باشند...؛ این کتاب را خانم ها با لذت بخوانند و ببینند یک دختر جوان  چطور می تواند در جامعه پر شور و پر شعور در جامعه باشد....داخل و خارج هم ندارد

همراه دختر داستان شوید در دانشگاه فرانسه...

 

خلاصه:

دختری ایرانی و باهوش که برای دکترا، بورس فرانسه می شود و در خوابگاه ، جریاناتِ زیادی برایش اتفاق می افتد. در دانشگاه و خوابگاه، افراد به عنوان یک ایرانی مسلمان، انتظارات زیادی دارند و او را خود ایران و اسلام می دانند که باید به سوالاتشان و تمام اعمال و رفتار مسلمانان و ایرانیان پاسخ دهد! که البته او به خوبی این سوالات را پاسخ می دهد و روشنگری می کند و تعصب بی جا هم نشان نمی دهد و افرادی را با خود همراه می کند و عده ای را به اسلام علاقمند می کند.

جمله حضرت آقا:

کتاب خاطرات سفیر را توصیه کنید که خانم هایتان بخوانند. این کتاب توسط سرکار خانم نیلوفر شادمهری نوشته شده و شامل خاطرات دوران تحصیل ایشان به عنوان دانشجوی ممتاز ایرانی در فرانسه است.

 

این اثر بخشی از مجموعه خاطرات نویسنده از دوران دانشجویی اش در کشور فرانسه به عنوان یک مسلمان ایرانی است.

این کتاب شامل خاطراتی است که ابتدا در وبلاگی به همین نام «سفیر» توسط نویسنده نوشته شده و سپس به مرور بر آن خاطرات افزوده شده است.

نویسنده می گوید: آن زمانی که من شروع به مکتوب کردن این خاطرات کردم تعدادی از دانشجویان را می دیدم که همان اتفاقاتی که برای من پیش آمده برای بعضی از این ها نیز افتاده بود. اینها در برخورد با این اتفاقات واکنش های خوبی بروز نداده بودند. زیرا در آنجا با پوشش و حجاب خانم ها برخورد خوبی ندارند از این رو تصمیم گرفتم خاطراتم را که بخشی از آن مربوط به برخورد با این گونه رفتارها بود را مکتوب کنم تا از این طریق آموزشی نیز داده باشم.

گزیده کتاب:
و من شدم «ایران»! من باید پاسخگوی همه نقاط قوت و ضعف ایران می بودم. انگار من مسئول همه شرایط و وقایع بودم . چاره ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا آن طور که باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش.

 

 

بریده کتاب(۱):

“هروه” دستش رو آورد جلو که دست بدهد. دکلمه م رو شروع کردم: 🙃ببخشید… خیلی عذر می خوام! من مسلمونم، و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلا قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمی تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام. هروه دستش رو یهو کشید عقب و گفت اوه … که این طور، متوجه شدم.

بریده کتاب(۲):

عمر با لحنی آروم تر گفت: خب اگه اون خودزنی ها توی مذهب شما نیست، پس چرا توی ماه محرم یه سری شیعه قمه میزنن؟
نمی دونید چقد از این سوال بدم می آد؟😒 گفتم به همون دلیل که پوشش برای زن واجبه و رعایت نکردنش حرامه؛ ولی اغلب زنان اهل تسننی که من دارم توی فرانسه می بینم متاسفانه از فرانسوی ها بدتر لباس می پوشند.

بریده کتاب(۳):

سرم رو کردم توی منو، بلکه چیزی پیدا کنم، اما فایده نداشت، ای بابا … معقول ترین غذاش حلزون 🤢و سبزیجات بود که هیچ تناسبی با عقل ایرانی نداره. ناچار قید غذا رو زدم و رفتم سراغ سوپ ها. یکی یکی خوندم ببینم توی هر کدوم چی پیدا می شه غالبشون یا گوشت پرنده داشت یا چرنده، جز یکی…
چشمتون روز بد نبینه! کاسه سوپ رو که گذاشتن جلوم، چشام گرد شد، اون قدر ازش فاصله گرفتم و چسبیدم به صندلی که نزدیک بود صندلی چپ شه. توی دلم بد و بیراه بود که نثار طباخی چینی می شد. نامردا! حالا چون من حلزون و گوشت و صدف نمی خورم، باید سوپ ملخ بهم می دادید؟🤮🦗

بریده کتاب(۴):

مامانم میگه یه دختر به سن تو پارتی میره، با پسرا توی شب نشینی شرکت می کنه ، می رقصه، شاده … اما من اصلا اینجوری نیستم. دکتر هم همینو بهم گفت و دارو داد. یه ساله که دارو می خورم. دکتر گفته باید بیشتر با بقیه برم قاتی این برنامه ها. اما من نمی تونم.😑

بریده کتاب(۵):

هر چی فکر می کنم می بینم باید قانونی برای لباس پوشیدن وجود داشته باشه. لباس پوشیدن ربطی به دین نداره. به شعور مربوطه بعد با هیجان بیشتری ادامه داد حتی به امنیت… متوجهی؟ به امنیت یه زن می تونه مربوط بشه. نگاهی به مانتو و شلوار و مقنعه من انداخت. چند لحظه ای سکوت کرد و بعد آرام گفت: تو چه میدونی من درباره چی حرف می زنم… خوش به حالت!😔

بریده کتاب(۶):

پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوال هایی که درباره ی حجابم می شد و به خصوص درباره ی وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا کسی من را نمی بیند. آن که آن ها می دیدند و با او سر صحبت را باز می کردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری. آن ها چیز زیادی از ایران نمی دانستند. اگر بخواهم دقیق تر بگویم، شناختی که از ایران داشتند فاصله ی زیادی حتی تا واقیت داشت؛ چه رسد به حقیقت…

 

نظرات (۱۳)

حتما میخونمش

مرسی:)
خواهم خواند ممنون:)
۲۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۴۱ سارا سماواتی منفرد
سلام

فکر کنم خواندنی باشه   (:
پاسخ:
شک نکنید در فوق العاده بودن کتاب
لایک!! 
ممنونم
خوندم قبلا
خوب بود:)
یاعلی مدد
خوبه خانم نشدیم :)
خیلی کتاب قشنگیه... توصیه می کنم حتما بخونیدش..
سلام بازم ممنون کتاب زیباست محتوای کلی جذابه اما اخراشو بایدبزورمتوسل شد تابخونیش
من 11 سالمه و کتابو خوندم. بسیار زیبا بود و بیان خوبی داشت. یاد گرفتم که به خاطر تمسخر دیگران از هدفم دست برندارم. من خیلی از کتابای دیگه شمارو هم خوندم. ممنونم ازتون.
پاسخ:
سلام دوست عزیز

احسنت به شما
سلام
یه جاهایی از کتاب خنده دار بود، یه جاهایی فلسفی، یه جاهایی عمیق بود یه جاهایی جالب . . .
.
.
.
ولی اسمش خیلی غلط اندازه!!!
من تا مدت ها اینو نمی خوندم چون فکر میکردم سیاسیه!!!!!!!!
سلام
کتاب ساده و روان و کاربردی بود و حاکی از فکر کردن یک دانشجو که در هر شرایطی اعتماد به نفس خودش رو حفظ کرده و هویتش رو از دست نداده. قطعا امام زمان همین رو از ما میخوان که هر جا هستیم به مسلمان بودمون افتخار کنیم و پیام آور پاکی باشیم. نه تنها من لذت بردم که پسر و دختر نوجوونم هم کتاب رو خوندن و دوستش داشتن. به خیلیای دیگه هم کتابو دادم که بخونن.
با آرزو موفقیت برای شما و نویسنده
خیلیی باش خندیدم ودر عین حال کللی چیز یادگرفتم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">