نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ساکنان ملک اعظم

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.

ساکنان ملک اعظم : سعید عاکف

معرفی:

ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه و مدل لباس و مو و آخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.

بریده کتاب(۱):

دختر یک آدم طاغوتی بود یک روز آمد در مغازه، یادم نیست چی می خواست، ولی می دانم محمود چیزی نفروخت به اش. دخترعصبانی شد تهدید هم کرد حتی شبی با پدرش آمد دم خانه مان. نه برد ونه آورد، محکم زد تو گوش محمود، محمود خواست جوابش را بدهد بابام نگذاشت می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم برو بیایی دارد هرجور بود قضیه را فیصله داد.
ضد انقلاب برای سربعضی هزار تومان جایزه می گذاشت، خیلی که ارزش طرف شان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند. محمود که آمد، به یکی دوهفته نکشید؛ رفت توی لیست سه هزارتومانی ها.
دو،سه هفته بعد محمود باخنده گفت: خبرجدید رو شنیدی؟
گفتم: چی؟
گفت: قیمت سرم زیاد شده.
گفتم:چقدر؟
گفت:بیست هزار تومن.

بریده کتاب(۲):


نزدیک سحر همه بیدارمی شدند، همه هم نماز شب می خواندند. اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند. آب گرم می کردند برای بقیه، خودشان ولی بیرون ازآسایشگاه با آب سرد وضو می گرفتند. قطره های آب تا می رسید به زمین، یخ می زد. همان ها نمازشان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند هرکدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان می رفتند بیرون.
محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شهید علم(شهید رضایی نژاد)

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم: روایتی خواندنی از زندگی شهید رضایی نژاد که جانش را داد به بهای پیشرفت کشورش.

شهید علم : سید محمدحسین حسینی

بریده کتاب:

یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار میخواست آرمیتا را بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت :”من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”
بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار میشد. آن را با یکی از نزدیکان شهید مطرح کردم.
ایشان گفت:”مثل اینکه یادتون رفته شهدا زنده ان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شهید گمنام

کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

کتاب شهید گمنام: سرنوشت آدم هایی خوب که خوب زندگی می کنند و خوب هم می میرند.

 

کتاب شهید گمنام : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

تا حالا شنیدی که آدمای خوب خوب زندگِی میکنن و خوب هم میمیرن. آدم های بد هم…
راستی آدم های بد چی؟ اصلا” تو خودت آدم خوبی هستی یا بد؟ راه باز است و تو هم صاحب اختیار.. انتخاب با تو.. ولی بد نیست سرنوشت آدم خوبا رو بخونِی، شاید تو هم خواستی آخرش همه چیز خوب تموم بشه!

بریده کتاب:

به ما گفته بودن ایرانی ها مجوس آتش پرست هستن و به خاطراسلام به ایران حمله کردیم. اما وقتی مؤذن شما اذان گفت بدن ما به لرزه در آمدو یکباره یاد کربلا افتادیم او یک اذان گفت یک تپه آزاد شد، یک عملیات پیروز شد و ۱۸ نفراز جهنم به سوی بهشت راهی شدند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

گلستان یازدهم(شهید چیت سازیان)

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم : بهناز ضرابی زاده

بریده کتاب:

گفتم: «علی آقا، این حرفا چیه! راضی به رضای خدا باش.»
گفت: «تو هستی؟»
با اطمینان گفتم: «بله که هستم.»
با خوشحالی پرسید: «اگه من شهید بشم، باز راضی‌ای؟ ناراحت نمی‌شی؟»
کمی مکث کردم، اما بالاخره جواب دادم.
– ناراحت چیه؛ ازغصه می‌میرم. تو همسرمی، عزیزترین کسم، فکرش هم برام سخته. اما وقتی خواست خدا باشه، راضی می‌شم. تحمل می‌کنم.
یک دفعه خوشحال شد. زود پرسید: «واقعاً؟!»
از این حرف‌ها گریه‌ام گرفته بود. منتظر جواب من نشد. ادامه داد: «فرشته، این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام می‌شه. همه بالاخره می‌میریم. اما، فرصت شهادت همین چند روزه‌ست». بعد رو به قبله نشست. دست‌هایش را به شکل دعا بالا گرفت و با التماس گفت: «خدایا، خودت ازنیازهمهٔ بنده‌هات آگاهی، میدانی برام تو رختخواب مُردن ننگه، خدایا، شهادت نصیبم کن.»
هیچ‌وقت پیش کسی گریه نمی‌کرد. دراوج غم و ناراحتی سرخ می‌شد. اما گریه نمی‌کرد. اما، این بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم.
دستشِ گرفتم و گفتم: “مصیب، من و تو همه راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رو خدا این راهکار آخری به من بگو.” مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. می‌دانستم اَگه تو خواب دست مرده رِو بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: “ولت نمی‌کنم تا راهکارِ بهم نگی.”
فکر می‌کنی مصیب چی گفت؟ گفت: “راهکارش اشکه اشک.” فرشته، راهکار شهادت اشکه.»
دوباره دستش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: «بارالها، اگه شهادت با اشک می‌دی، اشکا و گریه‌های من عاجزِ روسیاهِ قبول کن.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۷ ق.ظ

چهل سالگی انقلاب

چهل سالگی انقلاب

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۵۷
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دلم برایت تنگ شده

کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده: خاطرات مردی از جنس دریا با دلی پر از محبت مولا

کتاب دلم برایت تنگ شده : محمدعامری

معرفی:

شنیده بودم روز بعد از تشییع، صبح زود بعد نماز صبح، آقا سر قبرشون حاضر بودن و به خانوادشون که بعد از ایشان رسیدن اونجا گفتن « دلم برای صیادم تنگ شده بود »
وقتی این کتاب رو خوندم فهمیدم که باید چه دل دریایی ای داشته باشی، دلی پر از محبت مولا که دل نائب امام زمان برایت تنگ شود…

بریده کتاب:

وقتی مراسم تمام شد، در راه برگشت پرسیدم: علی آقا، موقع سخنرانی آقا چی می نوشتی؟
گفت: خب معلومه صحبت های آقا رو یادداشت می کردم.
گفتم: صحبت های ایشون رو که تلویزیون پخش می کنه؟
گفت: نه دیگه، شما حقوق خونده ای، نه؟
گفتم: بله ولی چه ربطی داره؟
گفت: ببینم مگه اجرای امر فرمانده برای ما لازم نیست؟
گفتم: چرا لازمه؟
گفت: تاخیردراجرای امرفرمانده هم برای ما زشته، مگرنه؟
با بی صبری گفتم: بله زشته، ولی من جوابم رونگرفتم.
گفت: خیلی خب، من که باید از صحبت های آقا یادداشت بردارم، دیگه چرا باید منتظر اخبار ساعت ۲ بشم؟ همون موقع یادداشت می کنم. بعد توی فاصله ای که می شینیم توی ماشین، این صحبت ها رو تبدیل می کنم به دستور العمل. وقتی به ستاد کل رسیدیم می دم اونا روتایپ کنند بعد هم می ره برای اجرا. تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست دستوره. از همون لحظه ای که می شنوم تکلیف به گردنمه که امری رو که از فرمانده گرفتم باید اجرایش کنم. برای همین هم تا موقعی که به ستاد کل برسم وقت را تلف نمی کنم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطرات مرضیه حدیدچی

خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی

خاطرات مرضیه حدیدچی : محسن کاظمی

معرفی:
مرضیه ناآرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.
این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی است.

بریده کتاب(۱):
در شهر بهار همدان قهوه خانه ای پاتوق معتادان بود و مواد مخدر پخش می کردند. ادامه این وضعیت به صلاح نبود و باید یک فکر اساسی برایش می شد.
شبی با چهارنفر از برادران به آنجا حمله کردیم. من در حالی که مسلسلی به دست داشتم محکم با لگد در را باز کردم و داخل قهوه خانه شدم، با غضب میزهایشان را واژگون کردم و فریاد زدم: “خجالت نمی کشید لانه فساد درست کرده اید”
قماربازها و معتادها با اینکه فکر می کردند تنها هستم از شدت وحشت به تته پته افتاده بودند و نمی توانستند چیزی بگویند. در این لحظه بچه ها وارد شدند و آن ها را دستگیر کردند و آن مکان پلمپ شد.

بریده کتاب(۲):
من با همسرم بیش از ۱۵ سال اختلاف سنی داشتم و به همین دلیل در ابتدای زندگی فهم برخی مسائل برایم سخت بود. من دختر بچه و نوجوان، با آن طبیعت ناآرام و بی تجربه باید همراز و همسر کسی می شدم که سرد و گرم روزگار را چشیده بود. ازاولین برخوردهای همسرم دریافتم که با او بودن فرصت مغتنمی است برای هرچه بهتر یافتن خودم و دنیای پیرامونم … دل به او سپردم …

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطره ی مهمانی

خاطره ی مهمانی

خاطره ی مهمانی

«خاطره ی مهمانی»
راستش رو بخواین، یکم استرس داشتم.نمی دونستم چه برخوردی باهام میشه و خودم رو حتی برای طعنه و کنایه شنیدن از فامیل آماده کرده بودم.
یک ساعتی از مهمونی و خوردن و خندیدنش گذشته بود که دیگه می خواستم با هماهنگی صاحبخونه شروع کنم.
زیر لب صلوات خاصه حضرت زهرا (س)رو خوندم و چند بار “یا صاحب الزمان ارشدنی” گفتم. از تو کیفم درشون آوردم و جلوی خودم چیدم روی هم.

ده- دوازده تا کتاب بود، بیشترشون کوچولو ، لاغر و باریک. وفقط چندتا رمان و یه دفتر خط کشی شده:

نام /نام خانوادگی /نام کتاب /رفت /برگشت
نگاه بعضی افتاده بود به کتاب ها که شروع کردم:
خخخببببب حالا میرسیم به مهمون های خاص و ویییییییییژه!
همین کتاب های خیلی قشنگ و جذاب که تا حالا دل خیلی ها رو بردن.
الآن هم هرکی بخواد می تونه امانت ببره و بخونه تا مهمونی بعدی.

یه چند نفر شروع کردن “ریز ریز غر زدن” که نمی رسیم و خودمون کلی کار داریم و… بحثی نکردم باهاشون.
چند نفر دیگه هم انگار دلشون نمی اومد برای این همه طلا پول بدن، ولی خیالشونو راحت کردم و مهربون گفتم: امانته، پولی نیست. حالا شاید بعدهاااا براتون نقشه هم کشیدم اما الآن نه.
کتاب به دست بلند شدم، دور مجلس دور میزدم و مثل چای تعارف میکردم:

-زن عمو به شما چی بدم؟
+من خیلی لاغر می خوام، حوصله ام نمیکشه.
(می دونستم مذهبی دوست دارن، لاغر هم باشه، پس… آهاااان: “فریادرس”)
-عمه جون شما که اهل کتابی چی؟ رمان “نامیرا” عاااالیه.
-مهناز جون، فاطمه جون(عروس عمه هام) شما چطور؟ این کتاب کوچیک، یه داستان عاشقانه واقعی و فوووق العاده ست: “اینک شوکران” .
-عمه زهرا؟
-کوثر جون، دختر عموی گلم؟
-عطیه جان شما چی؟
-زینب جون به شما چی بدم؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

114 داستان

۱۱۴ داستان از بزرگواری ائمه: راه حل هایی برای گشایش درمسائل زندگی

۱۱۴ داستان از بزرگواری ائمه: محمد حسین محمدی و محمد مقدسی

معرفی:

خیلی از مسائل زندگی است که می مانیم چگونه با آنها برخورد کنیم و مضطرانه دنبال راه حل برای گشایش می گردیم اما غافلیم ازاینکه داستان های اهل بیت پر از راه حل هایی است که هم مارا به نتیجه مطلوب می رساند هم آرامش بخش است.

بریده کتاب(۱):

روزی جماعتی نزد امام زین العابدین مهمان بودند . یکی ازغلامان آن حضرت مقداری غذا در ظرفی مسی نهاده و با سرعت برای مهمانانی که در طبقه ی دوم ساختمان بودند می برد. در این میان ظرف سنگین مسی از دست آن غلام رها شد و بر سر یکی از اطفال آن حضرت افتاد باعث مرگ آن کودک گردید. غلام حیران و مضطرب شد. آن حضرت که غلام را به آن حالت دید، در نهایت بزرگواری خطاب به وی فرمود: تو را در راه خدا آزاد نمودم و میدانم که این عمل تو از روی عمد نبود. آنگاه آن حضرت مراسم تجهیز آن کودک را به جا آورده، او را دفن نمود.

بریده کتاب(۲):

روزی امام حسن مجتبی حین غذا خوردن، جلوی سگی که در نزدیکی ایشان نشسته بود، چند لقمه غذا انداخت. کسی گفت: یابن رسول الله! اجازه می دهید سگ را دور کنم؟ حضرت فرمود: به آن حیوان کاری نداشته باش! من ازپرودگارم حیا می کنم که جانداری به غذای من نگاه کند ومن آن را ازخود برانم وغذایش ندهم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آداب عشق ورزی

آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: آموزه هایی پیرامون رفتارهای خانوادگی و عاطفی همسران

آداب عشق ورزی: علی اکبر مظاهری

معرفی:

کتاب مجموعه­ ایست از آموزه­ هایی پیرامون رفتارهای جنسی و عاطفی همسران با یک نگاه جامع به جنبه­ های مادی و فیزیولوژیکی و روان­شناختی زن و مرد (که شامل تفاوت­های آن­هاست) و جنبه­ هایی معنوی و الهی. البته نگاهی عاقلانه و دقیق در آسیب­ها و مشکلات جنسی مطرح در کتاب که به صورت داستان­های کوتاه و واقعی ذکر شده است.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...