نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

معلم فراری

 

کتاب معلم فراری (قصه فرماندهان۲)
نویسنده: رحیم مخدومی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

دانش آموز اگر از مدرسه فرار کند همه می گویند چه بچه شری.
حالا این کتاب داستان معلم فراری است، چه معلم عجیبی!

بریده کتاب:

ص۳۱-ابراهیم فقط حرف خودش رامی زد”من باعث شدم سربازها کتک بخورند. حالا هم خودم باید جبرانش کنم. باید شر سرلشکر را از سربچه ها کم کنم)”
گروهبان باعصبانیت می گوید:(اوسرلشکر است….توسربازی می فهمی چه می گویی؟))
ابراهیم به شوخی می گوید: ((او سرلشکر است …من هم آشپزم. آشی براش بپزم که یک وجب روغن باشد.))
حالا برو قفل آشپزخانه را بازکن فقط مواظب باش سرنخوری، کف آشپزخانه طوری شده اگر زنجیرچرخ هم به کفشهایت ببندی بازهم سرمی خوری! یونس با احتیاط به طرف در رفته قفل آن را بازمی کند. ابراهیم درحالی که وضومی گیرد می گوید: حالاکف شور را بردار و خودت را مشغول شستن کف آشپزخانه نشان بده. ابراهیم سجاده اش را روی تخت پهن کرده به نماز می ایستد.

ازبیرون صدای ماشین می آید اول ماشین سرلشکر بعد یک جیپ نظامی چماق به دست چلوی ساختمان آشپزخانه می ایستد. سرلشکرچماق یکی ازنظامی ها را گرفته به طرف آشپزخانه راه می افتد. با دیدن آن دو غرولندکنان به طرفشان حمله ور می شود. پدر سوخته های عوضی شماهنوزآدم……هنوزحرف سرلشکرتمام نشده که سرخورده پاهایش در هوامعلق می شود و با کمرو دست به زمین کوبیده می شود. با صدای آه وناله, نظامی ها به آشپزخانه دویده, یکی پس ازدیگری روی سرلشکرمی افتند…..

مرتبط با کتاب معلم فراری 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پاوه سرخ : ذره ای آشنایی با یک اَبَرمرد

بیشتر ببینیم...
تیزر خداحافظ سالار
رهبر: اگر برایم ممکن بود میرفتم همدان دیدن این نویسنده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

بگذار آمین دعایت باشم

نقد رمان بگذار آمین دعایت باشم: بیان زشتی­ ها در قالب رمانی عاشقانه

 

نقد رمان اینترنتی بگذار آمین دعایت باشم نوشته ی شازده کوچولو
دختری بنام آمین که ازجانب پدر، مادر و مرد صیغه­ ای اش مورد ظلم قرار می­ گیرد. در داستان همه ­ی شخصیت ­ها پولدارند و مغرور…
همه دنبال هوس­ و پول هستند ؛
دوست دارند کلاه سر اطرافیان بگذارند؛
و این ها شریکان تجاری اقوام­ند.
یعنی هر کسی دارد زیر پای قوم و خویش خود را خالی می ­کند.

سراسر رمان پر است که هوس­ بازی مردان و زن­بارگی­ هایشان، خیانت مردان به زنان­شان، روابط آزاد و البته غم و غصه­ های زیاد.
تنهایی­ ها، قهرها، دوری کردن­ ها، فرارهای زیاد و تلخی­ ها.

عجیب است این همه زشت زندگی کردن!!!
پدری که ظلم می­ کند و تبعیض قائل می ­شود.
تاجر و عاشق و فارغ است و تنها و مغرور.

مادری که فرزندانش را می­ گذارد و می­ رود، چون عاشق مرد دیگری شده است.

دختری که قهر می­ کند از خانه و می­ رود.
دختری که به زور توسط پدرش صیغه­ ی مردی پولدار می­ شود.
دختری که دخترانگی­ اش را در اختیار مردی می­ گذارد…

رمان، پر است از زشتی ها…،

چرا انسان­ ها این­قدر تلاش می­ کنند که زشتی­ ها را در قالب رمانی عاشقانه تحریر کنند و با دادن دو سه تا صحنه­ ی روابط خصوصی، شویِ لباس، آرایش و پول، دیگران را جذب کند؟!
آیا این همه نکبت و رنجی که از این زندگی­ های هوس­ آلود نصیب انسان می­ شود زیباست؟!!!
واقعا متأسفم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ملاصالح

 

کتاب ملاصالح : داستانی از یک زندانی با سه بار حکم اعدام، عجیب است ولی او زنده است

کتاب ملاصالح
نویسنده: رضیه غبیشی
انتشارات شهید کاظمی

معرفی:

در این کتاب داستان زندگی کسی را می خوانید که در سه زمان زندان رفته و برای جرمش حکم اعدام را تشخیص می دهند؛ زندان ساواک، زندان بعث درعراق، زندان اطلاعات جمهوری اسلامی ایران ولی او هنوز زنده است.

بریده کتاب:

هنوز چند دقیقه از برگشتنم به سلول نمی گذشت ناگهان چند مامور وارد سلول شدند.
به من حمله ور شدند و من را به باد مشت و لگد گرفتند…از ضربات باتوم به خودم می پیچیدم و فریاد می زدم
– من کاری نکردم چرا می زنید؟
– کاری نکردی پس ان نامه چیست؟…
زبانم بند آمده بود بنی سعیدی بیرون ایستاده بود. سرکی کشید و یک لحظه او را دیدم. باورم نمی شد که نفوذی ساواک باشد…
– نکند لو رفتنم در دو سال پیش هم کار این خائن بود؟

بریده کتاب(۲):

یک باره انگار نوری در دلم تابیدن گرفته باشد، چیزی در ذهنم خطور کرد که امیدوار شدم باعث نجاتم شود. با صدایی رساتر و دردناک، با توکل به خدا و ائمه ادامه دادم.
– سیدی الرئیس! اجازه بدهید مطلبی بگویم. و ادامه دادم: قربان! این ها هیچ کار مثبتی نکردند و شما را وارد منجلابی کردند که آن سرش نا پیداست… قلبم شروع به تپش کرده بود… دلم را به خدا سپردم. سالن پر از همهمه شده بود و همه من را به هم نشان می دادند. باورشان نمی شد که من مشاور عالی صدام را می شناسم و زمانی رفیقم در زندان بوده است…

بریده کتاب(۳):

با دیدن صدام که با هیبتی مخوف و لبخندی به لب جلو می آمد، احساس کردیم بدترین خیانت را به خود و کشور کرده ایم… صدام دست دختر کوچکش «هلا» را دست داشت. بالای سالن رفت و روی صندلی شاهانه، پشت میز نشست. دختر پنج ساله اش، لباس توری سفیدی به تن داشت که روبانی قرمز جلوی یقه اش شبیه پاپیون بود و موهایش را پشت سرش دم اسبی کرده بود… من که سمت چپ صدام و کمی با فاصله از او ایستاده بودم لرزش بدنم محسوس بود و کم مانده بود بر زمین بیفتم… دوربین های فیلم برداری، دیدار صدام و اسیران نوجوان را مستقیم گزارش می کردند.

مرتبط با کتاب ملاصالح 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
کتاب آن بیست و سه نفر: چقدر جذاب و خواندنی است روایت اسارت بیست وسه نوجوان ولی شیرمرد.

بیشتر ببینیم…
بازی رو بردیم؛ ۳ هیچ! باورتون میشه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مسافر تنها

کتاب مسافر تنها: با یوکی پسربچه داستان همراه شو تا تو هم در کشفیاتش شریک باشی

کتاب مسافر تنها
نویسنده: کیوان مجدیان
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

یوکی پسر بجه ای ژاپنی است که با خانواده اش به ایران سفر می کند. با چیز های جالب و عجیبی آشنا میشن…
دوست داری بدونی چه چیزهایی کشف می کنن؟؟!

خلاصه کتاب:

یوکی پسر بچه ای ژاپنی است که پس از سفر به ایران به صورت اتفاقی با نام آیت الله اشرفی اصفهانی برخورد می کند. او و والدینش مشتاق می شوند در باره این شخصیت بیشتر بدانند…
اگر همراه یوکی شوی تو هم این شخصیت بزرگوار رو بیشتر می شناسی.

بریده کتاب:

بابا گاهی از کلمات انگلیسی برای بیان منظورش استفاده می کند. یعنی اگر همه مترادف یک کلمه را گفت و باز هم پدر یوکی با تعجب به او نگاه کرد سعی می کند معنی انگلیسی آن را پیدا کند.
پدر یوکی هم سریع این شیوه را یاد می گیرد. اگر موقع فارسی حرف زدن یک کلمه فراموش کند به همه زبان های زنده و مرده دنیا آن قدر هم معنی برای آن کلمه می گوید تا بابا منظورش را بفهمد. صفحه۸

بریده کتاب(۲):

بابا کتاب را می بندد و فنجان چای را بر می دارد. حتماً چای مثل آب حوض سرد شده است.
مادر می گوید:چایی ات از دهان افتاد. بگذار عوضش کنم.
مادر یوکی که انگار یک جمله فارسی را نفهمیده است سرش را کمی جلو تر می آورد. چای از دهان افتاد! اما چای که روی میز است.
همه ما زدیم زیر خنده. مادر می گوید:”این یک اصطلاح است و یعنی دیگر نمی شود آن را خورد.”صفحه۲۶

مرتبط با کتاب مسافر تنها 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
زلال حکمت : انسان با فضیلت را هزار هزار کتاب نوشته شود، اندک است. بخوان و حظ کن

بیشترتر بخوانیم…
مفید و مختصر از آیت الله اشرفی اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۲۷ ق.ظ

انسان ها هیچ جا خانه نمی شود

نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود: داستان سردرگمی انسان غربی دردنیا.

 

نقد رمان انسان ها هیچ جا خانه نمی شود نوشته ی مت هیگ
شاید بتوان گفت اگر کتاب کشش و یا جذابیتی دارد بخاطراین است که:
نویسنده از عنصر خیال استفاده کرده و قهرمان داستان را از کره دیگری به زمین آورده،
با توانمندی های متفاوت و عجیب،
چیزی که مردم نسبت به آن خیلی کنجکاوند.

داستان مردی که از کره دیگری می آید تا دخالتی در علم ریاضی انسان ها انجام بدهد.
آن ها معتقدند که دانشمندی که در ریاضی به کشف جدیدی رسیده، باید کشته شود تا آسیبی به جهان وارد نکند.
مردی که از جانب آن ها آمده وارد زندگی انسانی می شود و تمام توانمندی ها و ابدیت خود را نادیده می گیرد و به جرگه زمینیان می پیوندد.
هر چند که دو دانشمند را می کشد و…

به نظرم کتاب، داستان سردرگمی انسان غربی است در دنیا.
آدمهایی که هدف دنیا را نمی فهمند و خیلی خوب در طی داستان متوجه می شوی که چقدر سخت زندگی را جلو می برند.
تنها با این انگیزه که بالاخره باید بگذرد چه خوب چه بد،
چه به خیانت،
چه به جنایت
و چه به رذالت…

شخصیت فضایی داستان، در حقیقت ذهن متشنج و در به در خود نویسنده است که قدرتی دارد فراتر از توان انسان و خودش را بر همه چیز مسلط نشان می دهد؛اما در بین انسانها، اسیر جاذبه های ظاهری می شود و دست از همه توانمندی هایش می کشد در روی زمین می ماند تا مثل همه زندگی کند.
در این فاصله، تمام عیب ها و بدی های زندگی غربی را به خواننده نشان می دهد و در آخر هم می گوید که مجبوری با همین بدی ها بسازی؛
چه بخواهی چه نخواهی.

نویسنده با کمک عنصر خیالش توانسته خواننده را با خود همراه کند و جذابیت به نوشتارش بدهد.
هرچند در جای جای داستان از القاء فلسفه غرب وحشی بی ادب غفلت نکرده است.

به هر حال، جوانان ما اگر کمی عمیق این کتاب ها را بخوانند خالی بودن ذهن ها و بی فکر بودن زندگی ها و سردرگمی و افسردگی انسان های غربی را در لابه لای نوشته هایشان به وضوح خواهند دید.
بگذریم ازاینکه نویسنده خودش اعتراف کرده که دوره ای دچار بیماری روانی شده و این کتاب را در همان حال و هوا نوشته تا خود درمانی کند.

چرا جوانان ما باید دنبال این ها باشند؟ نمی دانم.
کاش کسی به من می گفت بعد از خواندن این کتاب چه سودی برده.

نویسنده می خواسته نمایی از آغاز خلقت آدم را هم به تصویر بکشد: برهنگی و خالی بودن ذهن بشریت.
برای همین قهرمان داستان را لخت و عور وارد صحنه دنیایی می کند،
در حالی که گمگشته و در به در است تا اینکه با پلیس مواجه می شود و در خانه اش کنار همسرش ساکن می شود و پس از آن کم کم بر همه چیز مسلط می شود.
در حالی که نویسنده نه علم درستی از خلقت و نه درک درستی از چرایی خلقت دارد.
دقیقا مثل خودشان تمام افراد را در معادله جنایت ها،
خیانت ها،
شکم بارگی ها
و لذت های انسان های غربی می گذارد و داستان را جلو می برد.

و باز باید بپرسید چرا باید دنبال این کتاب ها بود ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۲۷
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

اسطوره

نقد رمان اسطوره: نویسنده، قوانین بشری را جانشین قوانین الهی می کند.

نقد رمان اسطوره نوشته ی پگاه
اسطوره فراتر از عالم ماده است.
کسی که شبیه آرزوهاست.
دست نیافتنی است.
کسی که در خوبی ها سرآمد است.
کسی که بی نظیر است.
اسطوره، نشانه ی راه است.
آنقدر متفاوت است که ذهن و دل را به تسخیر در می آورد.
باید مجسمه اش را ساخت.

رمان می خواهد شخصیتی به نام « دیاکو » را اسطوره معرفی کند.
دیاکو جوانی کرد است، که در جریان جنگ کودکی هشت ساله بوده است.
مقابل چشمان او و برادرش کومله ها و بعثی ها، پدر و مادرشان را می کشند و او، برادرش را نجات می دهد.
به تنهایی در تهران کار می کند و برادر کوچکش (دانیار) که دچار بیماری روحی و روانی شده را بزرگ می کند.

دیاکو حالا در رمان جوانی ۳۴ ساله است و مورد تقدیس دختری بنام «شاداب» که عاشقش شده است.
باز هم فداکاری می کند و به علت اینکه دختر از او ده سال کوچک تر است با او ازدواج نمی کند.

دختراز خانواده مستضعفی است.
دیاکو به او کار می دهد و پشتیبانی مالی اش می کند.
این می شود که دیاکوی با اخلاق و جوانمرد و خوش قد و بالا و غیرتی، در ذهن دخترک (شاداب) یک اسطوره جلوه می کند.
برادر دیاکو، عاشق شاداب می شود و آخر سر با تمام خلق بد و مشکلات روحی و روانیش با او ازدواج می کند و هر دو خوشبخت می شوند.

نویسنده در رمان تمام تلاشش را کرده که نکات مثبت و منفی را به خوبی به چشم خواننده بیاورد.
اما نه نکات حقیقی؛ بلکه آنچه را که خودش دوست داشته و خودش دوست نداشته.

او وضعیت فعلی ایران را خوب نمی داند اما وضعیت آمریکا را مناسب نشان می دهد.
مجاهد زمان جنگ را از ایران شاکی می داند و او را ساکن آمریکا قرار داده.
عجیب است بعد از این همه زجری که به کردها رفته، غیرتمندِ کرد، برای آرامش و فرار از وضعیت فرهنگی ایران، راهی آمریکا که سرچشمه ی تمام بدبختی های اوست، می شود.

دانیار زخم خورده از دیدن تجاوز بعثی ها به مادرش و سر بریدن او جلوی چشمانش، جوانی سرسخت و ظاهرا بی احساس نشان می دهد.
خود او کسی است که دختران را بی هیچ حد و ضابطه ای برای استفاده جنسی می خواهد.
توجیهش هم این است که خود دختر ها می خواهند و او کسی را مجبور نکرده است.
این عمل در طول رمان طوری توجیه شده که از او جوانمرد ساخته و دختران، هرزه خوانده شدند….

عجب است که کرد غیرتمند در مقابل ناموس ایرانی غیرت نمی ورزد تا او را از منجلاب فساد بیرون کشد.
بلکه او را تا نهایت رذالت جلو می برد ولی فرد معتاد را برای ترک کمک می دهد.

نویسنده رمان تلاش کرده تنهایی دختر و پسر را عادی جلوه دهد بدون آنکه به هم میل جنسی داشته باشند.
یعنی آتش و پنبه کنار همند؛
در حالات و لحظات مختلف تنهایند اما مثل قدیس و قدیسه.
نوجوان ها هم این را قبول ندارند اذعان می کنند که چنین نیست،
اما چند سال روابط شاداب و دانیار طول می کشد و آنها پاک می مانند.

کاش اینقدر به جوان القا نمی کردند مثل دو دوست می توانند در همه لحظات با هم باشند و میل سرکششان خاموش باشد.
این دروغی است که حتی روانشناسان هم به آن می خندند.

به هر حال سخن کوتاه می کنم؛
با اینکه نویسنده رمان های مختلف فضای مجازی یعنی پگاه با قلم و ذهن توانمندش تلاش خوبی کرده است تا فضای دفاع مقدس و بازماندگان آن و مظلومیتشان را به تصویر بکشد،
اما کاش می توانست اسیر جو نشود و قوانین بشری را جانشین قوانین الهی نکند.
که خدا خالق بشر است و حق این است .
حرف خالق را برای خوشبختی بپذیریم.

ازکنار بسیاری از نکات مورد علاقه ی جوانان می گذریم و از آنان درخواست می کنیم علی رغم تمام احساساتی که با قلم نویسنده در ذهن و فکرشان غلیان پیدا می کند؛ اندکی به محتوا و نکات ریز و درشت رمان دقت کنند؛
ما در عالم واقع زندگی می کنیم نه در خیال با آرزو هایمان…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مسافران جاده های سرد

مسافران جاده های سرد: دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

مسافران جاده های سرد
نویسنده: مجید محبوبی
انتشارات کتابستان

خلاصه:

پسربچه­ ای که همراه با پدر خود برای پیدا کردن مادر و خواهرش که از خانه رفته ­اند، راهی سفر می ­شود و در راه درگیر دموکرات ها و کردهای ضد انقلاب شده و از پدرش جدا می­ شود و بلاهای مختلفی سر او می­ آید و در نهایت پدر و خانواده­اش را پیدا می ­کند، در حالی که در اثر انفجارهای مختلف و حوادثی که بر او گذشته، آسیب­های روحی و جسمی دیده است.

بریده کتاب:

صدای شلیک گلوله ها پی در پی ادامه داشت و من بدترین لحظات عمرم را داشتم در آغوش لرزان و خیس پدر سپری می کردم. صدای گلوله ها امان نمی داد سرمان را بلند کنیم. ناگهان چیز سنگینی روی سرم نشست. وقتی برگشتم و به بالا نگاه کردم، مرد قدبلندی را دیدم که تفنگش را به طرفم گرفته بود.
دلم هری فرو ریخت.
مرد با لهجه غلیظ کردی داد زد: «دستاتون رو بذارید روی سرتون، یالا، زود باشین»… ص ۴۵

بریده کتاب(۲):

گفتم:«آخه بین این همه آدم چرا من؟»
همین سوال کافی بود تا حس برگزیده بودنم را خوب بفهمم.
وقتی حس می کنی در آن حلقه دام بلایی که تو هستی، دیگران نیستند، می فهمی که انتخاب شده ای و برگزیده هستی.همان گونه که از این همه خاک بی جان، گل آدم برای آدمی شدن برگزیده شد و از میان آدمیان عده ای خاص برگزیده شدند که بار هستی را به دوش کشند، عاشق بشوند و تنها کسانی باشند که اسمشان سر زبان ها بیفتد و تا ابد جاودانه شوند. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

قلبم بی اختیار ایستاد و دوباره به تپش پر تکراری افتاد.
دستم ناخود آگاه به طرف عمو نصرت رفت و تا توانستم پشت سرهم به دست و بدن او کوبیدم و داد زدم: «نگه دار! نگه دار! عمو نگه دار! تورو خدا نگه دار…» نصرت، وحشت زده، ناگهان به طرف کناره ها پیچید و با سروصدا ترمز کرد و با ترس و لرز گفت: «چی شده خانه خراب؟ ترسیدم. بگو چی شده… بگو؟»  صفحه ۹۹

بریده کتاب(۴):

بعد دست به بیخ کمرش برد و دستش را به طرف مرد گرفت. با صدای گلوله هایی که مادرم پی در پی زیر پا های مرد خالی می کرد، اسب شیهه کشید و وحشت زده فرار کرد و درشکه را با خودش برد.
قلبمان داشت از جا کنده می شد. اقرار می کنم که تا آن روز نه من و نه سلمان و نه پدرم و نه هیچ کس دیگر، مادرم را نشناخته بود. وقتی آمد و خودش را به ما رساند، دست ها و پاها و لباس هایش همه خونی بود. معلوم نبود چه بلایی سر حرامی های راه زن آورده بود. صفحه ۱۳۲

مرتبط با مسافران جاده های سرد 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

بیشتر ببینیم…
کلیپ هایی برای دیدن و اندیشیدن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۱۵ ب.ظ

نفوذ در ایران

 

کتاب نفوذ در ایران: روباه پیر را اگر می خواهی بشناسی دقایقی با کتاب همراهی کن.

 

بریده کتاب:

باید بگویم که اسناد طبقه بندی شده وزارت خارجه انگلیس معمولا هر ۳۰ سال یک بار از رده محرمانه خارج و منتشر می شود اما عجیب است که اسناد این کشتار وسیع ایرانیان بعد از یک قرن هنوز از رده محرمانه خارج نشده است. (صفحه ۴۶)

بریده کتاب(۲):

نکته جالب اینکه جیکاک در کسوت و با لباس روحانی با استفاده نابجا از اعتقادات مردم دست به انحراف افکار عمومی و عوام فریبی زد و به این اشخاص ساده و بی خبر از همه جا تلقین کرد که وطن مشتی خاک بی ارزش است، باید به فکر بهشت بود. کسی که روش و مرامش دوستی و محبت اهل بیت به ویژه عاشق حضرت علی است نباید خود را درگیر امور بی ارزشی مانند نفت نماید. (صفحه )۶۷

خرید کتاب نفوذ در ایران: مرور بعضی از برنامه های نفوذ و جاسوسی انگلیس در ایران

9,500 تومان 8,000 تومان افزودن به سبد خرید
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۵
نمکتاب ...
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۰۰ ب.ظ

این مرد امشب می میرد

نقد رمان این مرد امشب می میرد: درد و بدبختی نتیجه بیان فضای آزاد و راحت بین جوانان

 

نقد رمان این مرد امشب می میرد نوشته زینب ایلخانی

مردن به خیال بعضی­ ها پایان تمام لذت هاست.
پس مرگ بد است. چون تو را از هرچه که دوستش­ داری جدا می­ کند.
اما…
وقتی انگشتم را روی موبایل می­ گذاشتم و لمس می­ کردم و صفحه ها را ورق می­ زدم تازه می­ فهمیدم که مرگ خیلی هم پایان لذت نیست.
این آخرین برگ است از آخرین لحظه های زندگی.

اما می­ شود زنده بود و در این دنیا هم بود و هزار بار بدتر از مرگ تمام خوشی ها را نابود شده دید.

این رمان دیوانه کننده بود.
هرشخصیتی را که می­ خواندی، آن قدر خیانت دیده بود و یا آن قدر از خوبی آدمیت دور بود که دچار شوک می­ شدی…

زن و مرد رمان، پولدار بدبخت بودند.
متمدن خیانت دیده،
غرب گرای دروغگو،
زن هایشان خیانت کار،
مردها خیانت دیده،
پول دوست،
بیچاره.
هیچ دو نفری با عشقشان ازدواج نکرده بودند،
عاشق کس دیگر بودند و همسر این یکی.
برای پول، برای عشق شکست خورده، برای تفریح چه کار که نمی­ کردند.
چون همه اش آرامش می­ خواستند و این آرامش گم شده بود.

تابه حال این طور ناآرام نشده بودم .
شراب و سیگار و روابط و پول و سفر هم آرامشان نمی­ کرد که من خواننده آرام شوم.

همه درس خوانده، خوش تیپ، پولدار، مشهور و نامدار بودند و برای یک لحظه آرامش مسلمان بال بال می زدند. 

باور کنید که غرب خودش هم به بن بست این لذت های کوتاه مدت رسیده است.
می خواهد که حرفی جدید بشنود و به آرامش برسد.
آن وقت جوانان با فرهنگ ایرانی در به در رسیدن به مدل غربی است.

این رمان، فضای آزاد و راحت بین جوانان را ترسیم می­ کند که از آن تنها بدبختی می­ جوشد و درد.

نمی­ دانم بشریت چرا خالق را رها کرده است؟
اگر خوش بختی می­ خواهد که باید دست به دامان همان کسی شود که او را در این دنیا قرار داده است. و اگر بدبختی، باید به خودش پناهنده شود.

نتیجه دور شدن از خدا و دل بستن به هوی و هوس می شود این رمان ، آن را جوان ها بخوانند شاید شاید شاید خودشان را از خواب بیدار کنند…
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

فرمانده من

فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند

فرمانده من
نویسنده: رحیم مخدومی، احمد کاوری، داوود امیریان و…
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

حکایت های تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن وسالی نداشتند و این جنگ تجربه اول و آخرشان بود اما نمی دانیم از شگفتی کارهایشان بخندیم یا گریه  کنیم. فقط گاهی مثل یخ منجمد می شویم و بعضی اوقات هم وا می ریم.

بریده کتاب:

ناگهان دریچه تانک بالا رفت و دو دست به موازات هم بیرون آمد و از پس دست ها، لوله تفنگی با یک کلاه خود بر روی آن:”الدخیل الخمینی!”
لحظه ای بعد، مدنی بود که سوار بر تانک، گوش عراقی را گرفته بود و فریاد می زد که: گاز بده..گاز بده! صفحه۱۴

بریده کتاب(۲):

متأسفانه یک روز در اثر حادثه دل خراشی یکی از خواهرانش به شدت زخمی شد و پیکر نیمه جان او توسط محمود به بیمارستان انتقال یافت. پس از گذشت چند ساعت محمود با چهره ای برافروخته و غمگین سپاه بازگشت و با حالتی خاص خبر شهادت آن خواهرم را اعلام کرد. محمود بعد از این خبر اضافه کرد که: من دیگر عمری نخواهم داشت شاید خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود.صفحه۸۳

مرتبط با کتاب فرمانده من 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پایگاه سری : قصه بزرگ مردانی که کوچک بودند…روایتی از جنگ کردستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...