نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۸ ب.ظ

خاطره ترک اعتیاد

خاطره ترک اعتیاد

خاطره ترک اعتیاد

 

خاطره ترک اعتیاد
آنقدر با دختر دایی ام سر وکله زدم و با استدلالهای من درآوردی اش کشتی گرفتم که گفت: هرچه تو بگویی، اصلا یک هفته نمی خوانم، با خنده ادامه داد ببینم تو دیگر چه از جانم میخواهی!
ماچی به لپ های تپلویش فرود آوردم و گفتم پس بیا این ۳ تا کتاب را بگیر به جای این رمان اینترنتی هایت بخوان.
باغر و ناله مخصوص دهه هشتادی ها قبول کرد!

هنوز ۳ روز نشده ۲ تا کتاب هارا پس آورد و گفت تموم شد دختر عمه توروخدا کتاب داری بدی؟
خندیدم و کتاب “آقای سلیمان میشود من بخوابم”از بین کتابهایم پیدا کردم و گذاشتم کف دستش!
نگاهش که به کتابخانه ام افتاد کوله پشتی اش را باز کرد و ده تا از کتاب هایم را داخل کیفش انداخت!
چشمانم به اندازه ی نعلبکی باز شده بود که ماچی را در هوا فرستاد و الفرار…
تا خواستم چیزی بگویم همان طور که می دوید گفت تو ترکم دخترعمه! میفهمی؟
تو ترکم!
دارم رمان اینترنی ترک میکنم!
کتاب ندی معتاد میمونما!!!!
فقط این کتابها داروهاش هستن…
من😳
دختر داییم😁
کتاب ها😍😍😍
رمان اینترنتی😬😬😬

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۱:۳۸
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۰۶ ب.ظ

خاطره غرور بادکنکی

خاطره غرور بادکنکی

خاطره غرور بادکنکی

خاطره غرور بادکنکی

 

غرور بادکنکی

ماشین مان را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی.
با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، همراه شدیم
و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری بود، روی دوشمان گذاشتیم.
خیلی زود رسیدیم و بعد از عرض ادب خدمت بی بی، رفتیم سمت دشت.

بیاد داستان بی بی زبیده افتادم:
دشت خالی بود و پرنده ای پر نمی زد؛
“سربازان رسیدند…
وقتی بانو را با دو خادمه اش فراری دادند، شیعیان جنگیدند.
حدود دویست شیعه را کشتند. و دل بانو خون شد، نه از تنهائی، که از خون های بر زمین ریخته شده.
ریختند و رفتند.
بانو را هم با دو خادمه اش بالای کوه کشتند.
رها کردند و رفتند.
آری، دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد.”

نراق، مزار بی بی زبیده دختر بلافصل امام جواد علیه السلام است.
اینجا خاکش با آدم حرف می زند.
سالهاست چشمه اش می‌ جوشد و هرچند که روستاهای اطرافش دچار خشکسالی شده اند اما اینجا آباد است و پر طراوت.
متولی اینجا، هزارحکایت از کرامات بانو دارد.

یکی آش می داد و یکی چای.
ما کتاب نذری دادیم.
به نوجوان ها، جوان ها، بی حجاب ها.
با کلی تبلیغ چهره به چهره.
هزینه اش از جمع دوستانمان تامین شده بود.
شهید جوانمان که عکس و اسمش روی ماشین بود،
توجه همه دوستدارانش را جلب می کرد.
خیلی استقبال شد.
خیلی ها تا آنجا بودیم کتاب ها را خواندند و باز آمدند کتاب جدید از ما گرفتند.
وقف در گردش بود. یعنی باید بخوانند و به دیگران بدهند، تا آنها هم بخوانند.

ساعت یک و نیم نصف شب وقتی به قم برگشتیم، رفتیم زیارت کریمه اهل بیت.
من توی ماشین با بچه ها خواب بودم.
خستگی زیاد خوابم را سنگین کرده بود که صدای مکرر پسری نوجوان در خواب مرا به دنیای اطرافم برگرداند. مصرانه و محکم انقدر صدایم کرد تا بیدار شدم.
کتاب می خواست، از کتابخانه سیار شهید حججی!!!
خسته بودم و از اینکه بچه ای صدایم کرده و بیدار شده بودم خیلی عصبانی شدم.
تازه فهمیدم در ماشینی خوابیده ام که آرم کتابخانه سیار شهید حججی را دارد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۶
نمکتاب ...
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ستاره من

کتاب ستاره من (روایتی داستانی از زندگی شهید رجایی)
نویسنده: زهره یزدان پناه
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

وقت رای گیری که میشه دلمون می خواد که ما هم انگشتمان را بالا بیاوریم که یعنی ما هم رای دادیم.
قصه شیرین رییس جمهوری که معلم بوده و قبلش هم دستفروش بوده و اما آخرش می شود کسی که تن دشمن را می لرزاند؛ قطعاًخواندنی است…
بخوانید تا بدانید بعداً که خواستید رای بدهید رئیس جمهورتان چه ویژگی هایی داشته باشد که دشمن از او بدش بیاید و شما دوستان به او افتخار کنید.

 

بریده کتاب:

با خودت می اندیشی چه نجیب است این زن و چه قانع و همراه
-من تو را به خاطر خودت و برای خودت دوست دارم عاتقه نه برای خودم.
با محبت ادامه میدهی”چقدر خوب است که تو هم مرا برای خودم دوست داشته باشی نه به خاطر خودت.عاتقه با مهربانی نگاهت می کند؛ با لبخندی شرمندگی و با لیوانی از شربت بهارنارنج که جلویت می گذارد.شربت را یک نفس سر می کشی اتاق پر می شود از عطر بهارنارنج. صفحه۳۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۴۹ ب.ظ

هات

رمان هات : صفات گرچه نیک، در ره خدا جواب می دهد. غیر آن بار کجی ست که به مقصد نمی رسد

رمان هات نویسنده: محمدعلی قاسمی انتشارات: سوره مهر

رمان هات : صفات گرچه نیک، در ره خدا جواب می دهد. غیر آن بار کجی ست که به مقصد نمی رسد

 

رمان هات
نویسنده: محمدعلی قاسمی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

هات داستان جوان خوش قد و قامت، زورگو، شجاع و یک دنده است که درون گرایی اش داد همه را بلند کرده است… جوانی پر توان و پر شور که در این میان مسیر زندگیش عوض می شود …
عوض شدن خیلی خوب است اما عوضی شدن را یکی دوست دارد آن هم فقط ابلیس!

بریده کتاب(۱):

از خدا کمک بخواه پسر
-کدوم خدا؟ اصلاً کو خدا؟! اون خدایی که پدر شب و روز صدایش می کند و جوابشو نمی ده؟ یا خدای تو که هیچ کاری ازش ساخته نیست؟
مادر گفت:”مارو با خودت به چاه دوزخ نبر کافر! برو! برو به هر جهنم دره ای که می ری”

بریده کتاب(۲):

به ابتدای خانقاه که می رسی، سامر می گوید باید گوشه ای بایستی و به اعجاز دراویش خرقه پوش نگاه کنی که پیغمبرانه چه کارها که نمی کنند.
داخل که می شوی چند نفر دیگر هم هستند و روبرویشان آدم های عجیب و نحیف که پوستشان به استخوان چسبیده و موهای ژولیده و ریش بلندی دارند مشغول راز و نیازند. یکی شان روی انگشت یک پا نشسته و پلک ها را بسته. انگار به خواب رفته. دیگری دارد چاقویی به لثه اش فرو می کند و تیغه ی چاقو از دیگر قسمت لثه و دهانش بیرون زده. نیشخندی می زنی.
-نگاشون کن! چشم بندی می کنن. دارن سر مردم کلاه میذارن!
صدا به گوش یکی از دراویش می رسد آنکه نزدیک تر است و روی انگشت یک پایش نشسته و انگار خواب است، ناگهان بلند می شود. یقه پیراهن را می گیرد و مانند پر کاهی از جا بلند می کند…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۸ ، ۱۹:۴۹
نمکتاب ...
جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

رعنا

 
 
 
رعنا : زندگی دختری با خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش

رعنا : زندگی دختری با خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش

رعنا، مژگان شیخی

معرفی:
گاهی زندگی شیرین است و گاهی آنقدر تلخ که تو را به زانو درمی آورد. رعنا دختری ست که خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش این کتاب زیبا را رقم می زند.

بریده ای از کتاب:
نزدیک عید بود . پدرم به من پول داد تا با نامادری ام بروم و برای خودم کفش و لباس بخرم .
نمی توانستم خودم را راضی کنم . روز قبل از عید پدرم یک بوقلمون بزرگ همراه با مقدار زیادی شیرینی و میوه خریده بود و به خانه زن اولش برد . من هم همان موقع فکری به خاطرم رسید . فوری بازار رفتم و دقیقا همان چیزهایی که پدرم خریده بود، من هم خریدم و به خانه ی مادرم بردم . بچه ها از دیدن من و چیزهایی که خریده بودیم از خوشحالی داشتند بال درمی آوردند.

 
 

رعنا: داستانی ساده صمیمانه و واقعی از جنگ یک دختر با مشکلات و زشتی ها

 

رعنا ،
یک داستان ساده و صمیمانه،
یک زندگی که نه نویسنده آن را با خیالاتش به غلو کشانده و نه خواننده در رویاها، پایان خوش برایش می خواهد.
اگر بخواهی دنیا را، راست و درست نگاه کنی، در کاسه اش برای همه یک سختی دارد.
هیچکس نیست که از اول تا آخر عمرش، لذت محض باشد.
رمان های اینترنتی خیلی سرمان کلاه می گذارند.
چه با رویا پردازی ها و چه با پایان های خوش ،
اما رعنا داستان دختری ایرانی است که در کشاکش سختی های دنیا، مدام بالا و پایین می شود اما نه می شکند، نه خم می شود، و نه مثل جوانان امروزی به زشتی ها و ناهنجاری ها روی می آورد… می ماند و می جنگد….

 
 
عکس نوشته های زیبا از کتاب رعنا

عکس نوشته های زیبا از کتاب رعنا

 

عکس نوشته های زیبا کتاب رعنا

بعضی وقت ها اصرار زیادی در کار صلاح نیست…
این من بودم؟ که همه چیز را پشت سر گذاشتم؟
درد دل هایم در آن لحظه خاص با خدا تمامی نداشت.

بیشتر بخوانیم:
رمان رعنا: داستانی ساده صمیمانه و واقعی از جنگ یک دختر با مشکلات و زشتی ها

هنوز خودم را خوب نمی شناسم،
این همه تحمل و صبوری …
انگار زندگی ام پس از مدتی توقف دوباره شروع شده بود…
بیشتر شب ها تا دیر وقت به یاد مادرم گریه می کردم…
گاهی زندگی شیرین است و گاهی انقدر تلخ که تو را به زانو در می آورد.
رعنا دختری است که خنده ها و گریه هایش، عاشقی ها و شکست هایش این کتاب زیبا را رقم می زند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دیدار پس از غروب

دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت..

دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی) نویسنده: منصوره قنادیان انتشارات: روایت فتح

دیدار پس از غروب : فکر کن رمانی خوانده ای هم عاشقانه هم عارفانه ولی از دل حقیقت..

 

دیدار پس از غروب (شهید مهدی نوروزی)
نویسنده: منصوره قنادیان
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب(۱):

بعد از ناهار گفت بریم جت اسکی. جلیقه نجات تنمان کردیم و سوار شدیم. یکدفعه کنترل را از دست دادم و بی هوا افتادم توی آب. گیج شدم.
گفت نترس. چادر و همه ی لباسهایم خیس شده بود. (ص ۲۷)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

لحظه های انقلاب

لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران...

لحظه های انقلاب نویسنده: محمود گلابدره ای انتشارات: نشر معارف

لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران…

 

لحظه های انقلاب
نویسنده: محمود گلابدره ای
انتشارات: نشر معارف

خلاصه :

کتاب شامل خاطرات یک نویسنده ی جوان در دوران انقلاب است که در متن حوادث و اتفاقات در زمان وقوع انقلاب اسلامی حضور دارد و با تمام وجود در لحظات پایانی انقلاب همه چیز را حس کرده واین حس را به خوبی به مخاطب منتقل می کند و نشان می دهد که چگونه در هفته های آخر پیروزی انقلاب روزها با بیم و امید نسبت به شکست ویا پیروزی این انقلاب می گذرد ونهایتاً انقلاب در این لحظات بیم و امید پیروز می شود.
انقدر کتاب جالب و زیبا بود که حتی اگر در ابتدا نسبت به این موضوع رغبتی نداشته باشی، با خواندن چند صفحه از کتاب علاقه مند می شی تا بقیه کتاب را بخوانی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هزار و سیصد و پنجاه و هفت

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت : اگر خواندی و عاشق این ناهید داستان ما نشدی با من...

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت نویسنده: سعید تشکری انتشارات: نشر بوی شهر بهشت

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت : اگر خواندی و عاشق این ناهید داستان ما نشدی با من…

 

 

رمان هزار و سیصد و پنجاه و هفت
نویسنده: سعید تشکری
انتشارات: نشر بوی شهر بهشت

معرفی:

من ناهیدم، ۱۴ ساله، دختر یکی یکدانه ساکن مشهد. اعتماد به نفس و معدل ۲۰ .کارهای مخفیانه ای که با جوانان دانشجو انجام می‌دادیم شده است داستان این کتاب… بخوانیدش تا … .

خلاصه:

داستان دختری ۱۴ ساله به نام ناهید که همراه با گروهی از جوانان دانشجو در مشهد کار های انقلابی می کردند. بیان وقایع انقلاب و به شهادت رساندن آقای کافی و … از ویژگی های خوب کتاب است.
نهایت شهادت ناهید و بسیاری از جوانان در نیمه شعبان است.

بریده کتاب(۱):

ناهید یکی یکی عکس ها را با دقت نگاه می‌کرد. بازجو همه حرکات ناهید را زیر نظر داشت.
-خب؟ اینا رو میشناسی؟
-نه قربان
خوب نگاه کن. اینا پاتوق شان مسافرخونه های این اطرافه. مسافر خانه شما هم زیاد می آمدند. عکس ها همه آشنا بودند بهرام، رضا، محمد حسین، سهیل، مهتاب… ( صفحه ۸۰)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۰۳ ب.ظ

توضیح الرسائل کربلا

توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!

توضیح الرسائل کربلا نویسنده: سیدعلی اصغر علوی انتشارات: نشر سدید

توضیح الرسائل کربلا : چطور از دل ۱۸هزار نامه عاشق، ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟!

 

توضیح الرسائل کربلا
نویسنده: سیدعلی اصغر علوی
انتشارات: نشر سدید

معرفی:

«پاسخ‌های زیادی به معمای تاریخی «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» داده شده است: دل‌هایی با او و شمشیرهایی بر او؟!
این کتابی تلاشی است برای حل این معادله عجیب تاریخ که در مورد کوفیان گفته‌اند؛ «دل‌هایی با حسین، شمشیرهایی بر حسین!»
این کتاب به دنبال پاسخی برای یک درد تاریخی شیعه خواهد بود: چرا سرنوشت، قاتلان امام حسین را از مردمان «کوفه» انتخاب کرد؟ چرا قلم تقدیر حتی یک نفر را از «شام» به کربلا نیاورد و تماماً کوفیانی را در مقابل امام‌شان قرار داد که ادعای محبت او و انتظار آمدنش را داشتند؟»

🤔نخوندن بعضی از کتابها ضرره. بی‌ضرر شهید شی، اینو بخون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۸ ، ۲۰:۰۳
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

جستجوگران شمشیر عدالت

 

جستجوگران شمشیر عدالت : سفری به همراه دو رستم کوچک به اعماق ظلم و ستم

نویسنده: داوود امیریان

انتشارات عهدمانا

معرفی:

تا حالا اسم رستمو شنیدی؟
قهرمان ایرانی که دائما با ظلم و ستم مبارزه می کرد؟
قراره یه سفر هیجان انگیز تجربه کنیم.
سفری به همراه دو رستم کوچک به اعماق ظلم و ستم و تاریکی…
میخوایم به کمک جی جی, آفریدو و آیریک طلسم‌ سرزمین‌ها رو بشکنیم و با موجوداتی که فکرشو نمی‌کنیم همراه بشیم

مبارزه با اهریمن و نیروهای ماورائی در داستان (جستجوگران شمشیر عدالت)…

خلاصه:

داستان، روایتگر ظلمی است که از مرگ ملکه آغاز می شود.
شاهزاده که تاب از دست دادن همسرش را ندارد، با عالم و آدم دشمن می شود.
آرزویش دستیابی به انگشتر جادویی و شمشیر عدالت است که بتواند بر همه چیز، حتی مرگ مسلط شود.

اهریمن، آرزویش را برآورده می کند و در عوض اورا تبدیل به اژدهایی مخوف می کند که برای زنده ماندن باید هرماه دختری چهارده ساله قربانی کند.

این میان، تنها راه شکست او دست یافتن نسلش به شمشِیر عدالت است.

آیریک و آفریدو، نوه هایش، برای نجات خواهرشان شجاعانه دست به این جستجو می زنند. جستجوی شمشیر عدالت….

بریده کتاب:

آفریدو گفت: این مجسمه ها خیلی طبیعی به نظر می آیند.
اگر این ها ناگهان زبان بازکنند و حرکت کنند،من خیلی تعجب نمی کنم.
هربار که این مجسمه هارا میبینم دلم بدجوری می گیرد.
آریاند گفت: بله فرزندانم این مجسمه ها خیلی طبیعی هستند. آخر این ها هم زمانی مثل من و شماها از زندگی شان لذت می بردند!

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

بریده هایی از کتاب جستجوگران شمشیر عدالت:

بریده ۱:

مادر گفت : موجود ستمکار عمر زیاد نمی کند .
من نمی دانم چرا آه مادرانی که دخترانشان قربانی اژدهاک پلید می شوند، دامن او را نگرفته و هنوز زنده مانده !
پدر با ناراحتی گفت : دیگر ادامه نده . دیوار موش دارد و موش هم گوش …!

بریده ۲:

جی جی تو که ترسو نبودی !
پدرت از شجاعت و نترسی تو خیلی برایم گفته .
مگر تو نبودی که آن مار مهاجم را نابود کردی؟!
مگر تو شاهزاده نیستی؟
نباید کاری کنی که باعث خجالت و سرافکندگی پدرت شوی . ترس از تو کوچکتره . بخاطر همین توانسته در وجودت پنهان شود .
جی جی کم کم چهره اش باز شد : حق با توست . ترس از من کوچکتره ! آره من از ترس بزرگترم !
دیگر نگران چیزی نباشید .
برویم .

بریده ۳:

آبادیس سمت پنجره رفت و نعره زد : چرا با من این کار را کردی؟
من انتقام می گیرم .
من در برابر مرگ مقاومت خواهم کرد .
من کاری خواهم کرد که نتوانی مرگ را بر من پیروز کنی .
آبادیس با خشم و عصبانیت همه را حتی پسرش را از اتاق بیرون کرد .
او دو روز و دو شب در کنار بدن بی جان سین دخت گریست .
روز سوم وقتی مستخدمان آمدند تا جسد سین دخت را برای خاکسپاری ببرند، با دیدن چهره آبادیس غرق وحشت و هراس شدند .
آبادیس شکسته و پیر شده بود .
از چشمان گود افتاده و تب دارش شعله انتقام و کینه زبانه می کشید .

عکس نوشته هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت نوشته داوود امیریان

 

عکس نوشته های هنری و زیبای کتاب جستجوگران شمشیر عدالت

 

 

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!

مرد زیبایی ها را نمی دید او فقط تشنه ی قدرت بود.

انگار زمین زیر پایشان، برصفحه ای نقاشی شده بود.

بیشتر ببینیم: عکس نوشته های جذابی از کتاب پسران دوزخ فرزندان قابیل

من اهریمن هستم، تو در جستجوی من بودی و من آمدم.

از زندگی لذت ببر.

با لذت به صدای موج ها گوش می داد.

از زندگی لذت ببر.

ترس,عکس نوشته

ترس از تو کوچکتره که تونسته درونت پنهان بشه!


از آن روز به بعد آبادیس در تاریکی و پلیدی بیشتری فرو رفت .

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...