نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۳ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.0 داستان» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خدا خانه دارد

خدا خانه دارد : کتابی برای روزهای دلتنگی

خدا خانه دارد : کتابی برای روزهای دلتنگی


خدا خانه دارد ، نویسنده فاطمه شهیدى

معرفی: بعضی روزها آدم دلتنگ می شود . دوست داری تنها باشی و در سکوت به بهترین هایی که هیچ وقت نداشتی فکر کنی .
من فکر می کنم در آن روزها و آن ساعت های غمگین و بی کسی خواندن نوشته های این کتاب به درد می خورد و حال گرفته ما را بهتر می کند.

بریده ای از کتاب(۱):
فکر کن دلت بخواهد مثل بچه ها پات را بزنی زمین و داد بزنی که من خدایی را می خواهم که همین نزدیکی است.
دلت بخواهد لمسش کنی، مثل بچه هایی که دوست دارند برق توی سیم را هم تجربه کنند.
دلت هوای خدایی را کرده باشد که می شود سر گذاشت روی شانه اش و غربت سال های هبوط را گریست. خدایی که بغل باز می کند تا در آغوشت بگیرد. حتی صدایت می کند.
بابا زور که نیست! من الان یه جوری ام که دلم می خواهد خدایم همین کنار باشد. دم دست. نمی خواهم اول به یک عالم کهکشان و منظومه و آسمان فکر کنم و بعد نتیجه بگیرم که او بالای سر همه شان ایستاده. خب حالا همه اینها را فکر کردی، حالا فکر کن… ( صفحه ۹۵ )

بریده ای از کتاب(۲):
گفت: فقیرم.
گفتند: نیستی.
گفت: فقیرم! باورکنید.
گفتند: نه! نیستی.
گفت: شما از حال و روز من خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد که چقدر دست هایش خالی است و چه سختی هایی شب و روز می کشد. ولی امام هنوز فقط نگاهش می کردند.
گفت: به خدا قسم که چیزی ندارم.
گفتند: صد دینار اگر به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد (ص).
گفت: نه! به خدا قسم نه.
– هزار دینار؟
– نه! به خدا قسم نه.
– دهها هزار؟
– نه! باز دوستتان خواهم داشت.
گفتند: چطوری می گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟
«چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟ ( صفحه ۱۳۴ )

http://namaktab.ir/

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۴۱ ق.ظ

یک دختر جلف

یک دختر جلف : مجموعه داستانی درباره دختران

یک دختر جلف : مجموعه داستانی درباره دختران


کتاب «یک دختر جلف» مجموعه داستانی است که در هر یک از داستان‌هایش دختری در آن نقش مهمی دارد. هر کدام از این دختران ویژگیهای خاصی دارند که مادر اطرافیان خود و در جامعه نمونههای بارزی از آنها را میبینیم.


برشی از کتاب:

....- تو دیگه چی میخوای؟

من ... هیچی، مشکلی پیش اومده؟! خونتون همین اطرافه؟ میخواین براتون پتو بیارم...؟    

 - چقدر پول داری؟خوب منو شناختی!... تو هم مثل همونایی هستی که دو هفتهست باهاشون سر و کار دارم. همتون مثل همید... اولش عاشق آدم میشید ولی بعد که کارتون تموم شد مثل یه آشغال پرتم میکنید تو خیابون... بهتره به فکر یکی دیگه باشی آقا پسر!

نمیدانم چرا حضور شخص سومی را حس کردم که از این گفتگوها لذت میبرد. سکوت مرگباری خیابان را پر کرده بود...        

اشتباه میکنید ... من ...

-  ... گمشو کثافت!

.... صبح نزدیک ساعت 8 بود که با جر و بحث پدر و مادر در آشپزخانه از خواب پریدم.

کشته بودنش؟      

نه بابا میگفتن از سرما یخ زده.

-  چند سالش بود؟

-  17-18 سال.

بردنش؟

-   نه...!

سریع کاپشنم را برداشتم و از خانه بیرون زدم، دائم به خودم میگفتم حتما زنده است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۴۱
نمکتاب ...
شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۶:۳۴ ب.ظ

آنا هنوز هم می خندد

 

 

 

 

داستانی دفاع مقدسی اما متفاوت و جذاب: کتاب آنا هنوز هم می خندد

داستانی دفاع مقدسی اما متفاوت و جذاب: کتاب آنا هنوز هم می خندد



در مورد کتاب
دیده ای بعضی ها دراوج غم می خندند و بعضی ها در اوج شادی اشکمی ریزند ؟
وقتی کتاب را می خواندم با چشمان اشکبار می خندیدم و با لبخنداشک می ریختم.
شوری اشکم با شیرینی لبخندم یکی شده بود.



بریده از کتاب
-چشمت چه سالی تخلیه شده؟
-زمان جنگ!
-ببینم...این طرف رو نگاه کن...چشمت رو باید دربیارم!
-خودم میتونم دکتر. اجازه بده.
-بیخود نیس می خاره. زیاد دست کاریش می کنی.
-فقط گاهی وقتا بجای کارت شناسایی ازش استفاده میکنم. درش بیارم دکتر!
-نه عزیز من! کار خودمه... چشمت درد و سوزش هم داره؟
-درد که نه بیشتر می خاره!
-مدل چشمت خیلی قدیمیه!
-پول می خواد مدلش رو ببرم بالا.
-میدونی چیه جناب آقای دارعلی...
-بله!
عصب های چشمت سالم هستن.
-نمی فهمم دکتر.
-اگه تو جنگ چشمت رو تخلیه نکرده بودن، همون موقع می شد پیوندشون زد... داری می خندی؟!
ص21 و
22

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۳۴
نمکتاب ...