نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
دوشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ ق.ظ

تپه چاویدی و راز اشلو

تپه جاویدی و راز اشلو : کتابی دیوانه کننده از زندگینامه یک غیورمرد، شهیدمرتضی جاویدی

تپه جاویدی و راز اشلو : کتابی دیوانه کننده از زندگینامه یک غیورمرد، شهیدمرتضی جاویدی


درباره کتاب:
امام خمینی خونسرد و آرام به قدری ایستاد و صبر کرد تا بوسه های مرتضی جاویدی تمام شد. خواستیم مرتضی را کنار خود ببریم که یکدفعه متوجه شدیم که امام خم شد پیشانی مرتضی را بوسید! بوسه ای که اولین بار در عمرم دیدم، حس کردم امام مهمان چند دقیقه ای خود را از صمیم قلب دوست دارد!
صدای حاج احمد آقای خمینی را شنیدم که گفت: تا به الان ندیده بودم امام پیشانی کسی را ببوسد!
داستان این عاشقی رو بخونید...
سعید عاکف ( نویسنده ی خاک های نرم کوشک ) می گوید : اگر کسی از من بپرسد تاثیرگذارترین کتابی که تاکنون درباره ی دفاع مقدس خوانده ای ، چه کتابی است؟ می گویم: "تپه ی جاویدی وراز اشلو"
اگر داستان این کتاب در یک کشور اروپایی یا آمریکایی رخ داده بود الان هم فیلم هم انیمیشن وهم بازی آن را طراحی می کردند و به همه ی دنیا فخر می فروختند.اما شما حتی حوصله ی خواندن اصل این داستان را ندارید.این کتاب عجیب و دیوانه کننده را بخوانید.

برشی از کتاب:
می گن مرتضی یه چریکه ! حریف نداره ... ـ همه ی دوره های تکاوری رو دیده . ـ تقوا و شجاعتش زبانزد هم هس . ـ دلم می خواد زودتر ببینمش !
مثل برق سفره ی شما انداخته شد و خبری از مرتضی جاویدی نبود . تنها جوانی بیست و چند ساله با قد متوسط و اندامی لاغر سفره ، قاشق و پارچ آب را تند تند جلوی ما می چید . سید علی حسینی با انگشت جوان را نشان داد . ـ بنده ی خدا دست تنهایی اندازه ی چند نفر کار می کنه . کاش می رفتمی کمکش . بشین بابا هرکی تو جبهه یه وظیفه ای داره . ما تو گردان می جنگیم این بنده ی خدا هم کارش غذا دادن و این جور کارهاست ! جوان لباس خاکی چفیه بر گردن مثل قرقی می چرخید و با جان ود ل بشقاب های عدس پلو را از توی سینی برمی داشت و جلو بچه ها می چید . شام که خوردیم همان جوان آمد و ظرف ها و سفره را جمع کرد . دوباره حاج صلواتی بلند گوی دستی اش را جلوی دهان گرفت و صدای تیزش را چاشنی عدس پلو کرد : خدا لعنت کند اندر دو عالم صدام ملعون را که کمر بر قتل بست و کشت همه گل های مردم را . حاج صلواتی بلندگوی دستی را دست جوان داد . ـ بفرمایید آقا مرتضی ؟! تند گفتم : مرتضی ؟ جوان لباس خاکی ریز نقش ، بلندگو را جلو دهانش گرفت : برادرا ! سلام علیکم .


 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۰۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">