نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کتاب باید هلو باشد

کتاب باید هلو باشد: توصیه هایی پیرامون کتابخوانی و کتابنخوانی!

 

کتاب باید هلو باشد
نویسنده: محسن حدادی
انتشارات کتاب نشر

بریده کتاب:

بچه هایمان را هم از اول کودکی عادت بدهیم که کتاب بخوانند؛ مثلاً وقتی می خواهند بخوابند، کتاب بخوانند و بخوابند. وقتی که در طول روز فراغتی هست، یا مثلاً روز جمعه ای که بازی می کنند، بخشی از آن را حتماً برای کتاب قرار بدهند. در تابستان ها که بچه ها و جوانان تعطیل هستند، حتماً کتاب بخوانند؛ کتاب‌ هایی را معین کنند و بخوانند.

بریده کتاب(۲):

یکی از کارهایی که از قرائن فهمیده می شود که در بین اروپایی ها معمول است و متـأسفانه اینجا هیچ معمولی نیست، این است که مثلاً مادران یا بزرگتران برای بچه هایشان در فرصت هایی کتاب می خوانند؛ یا دو نفر، سه نفر آدم می نشینند، یک نفر برایشان کتاب می خواند؛ که اینجا این کارها هیچ معمول نیست.
رسم کتابخوانی را در بین مردم باب کنیم.

بریده کتاب(۳):

کتاب خریدن، باید یکی از مخارج اصلی خانواده محسوب بشود. مردم باید بیش از خریدن بعضی وسایل تزئیناتی و تجملاتی_ مثل لوسترها و میز های گوناگون و مبل های مختلف و پرده ها و این قبیل چیزها_ به کتاب اهمیت بدهند و اول کتاب را بخرند. مثل نان و خوراکی و وسایل معیشتی لازمی که در خانه هست، کتاب هم باید از این قبیل باشد. خلاصه باید با کتاب انس پیدا کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

توجیه المسائل کربلا

 

توجیه المسائل کربلا : توجیه ها وبهانه هایی برای با حسین (ع) نبودن

 

توجیه المسائل کربلا
نویسنده: سید اصغر علوی
انتشارات: بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق (ع)

بریده کتاب:

در دنیا هیچ چیز پیش نمی ‌آید که امتحان نباشد.
لقمه ای که جلوی آدم می‌ گذارند، امتحان است که بخورد یا نخورد، برای خدا بخورد یا برای نفس بخورد.
دو تا استکان که جلوی آدم‌ می ‌گذارند، امتحان است که سر پر را جلوی خودت بکشی یا سرخالی را.
دنیا از کوچکش تا بزرگش امتحان است.
سحر که بیدارت می ‌کنند، امتحان است که بلند می ‌شوی یا نه، حاضری این قدر از خوابت برای خدا بگذری؟!

ولی بعضی از امتحان ها، تکرار شدنی نیستند…

بریده کتاب(۲):

توجیه گناه، یک بیماری و یک بلای عمومی است که به صورت ‌های مختلف جلوه می‌ کند و خواص و عوام را از صراط مستقیم، منحرف می نماید و خطر بزرگ آن این است که راه های اصلاح را به روی گناه کار می بندد و گاه واقعیت‌ ها را در نظر او مسخ و دگرگون می‌ سازد.
گناهکار معترف، غالباً در فکر توبه است ولی توجیه گر در فکر سرپوش نهادن بر گناه است که نه تنها در صراط توبه نیست، بلکه او را در گناه راسخ تر و جری تر می ‌نماید.

بریده کتاب(۳):

کربلا برای همه آنانی که «نتوانستن» یا «نمی‌ شود» را فریاد می‌ زنند اتمام حجت است…
تقریبا هرکس در کربلا می تواند الگوی خود را بیابد،
تمام سنین در کربلا هستند، نوجوانان، جوانان، میان سالان.
همه رنگ ها در کربلا یافت می شوند، سیاه مانند جون غلام ابوذر و سفید مانند اسلم ترکی.
همه گروه های اجتماعی هم در کربلا نماینده دارند؛ معلمان، بازاریان، تازه ایمان آورندگان، غلامان…
کربلا، هرکس را که بخواهد با تکیه بر بهانه ها صحنه حق را رها کند، خلع سلاح می‌ کند!
حتی کودک با گریه خویشتن می‌ تواند نقش آفرین باشد…!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۸ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

یتیمان کوفه بر شانه آفتاب

یتیمان کوفه بر شانه آفتاب: قصه هایی کوتاه و دانستنی از تاریخ اسلام

 

یتیمان کوفه بر شانه آفتاب
نویسنده: محمدصادق موسوی گرمارودی
انتشارات قدیانی

بریده کتاب:

اباذر آمد. خسته، بی رمق، تشنه، غبارآلود. با ته مانده ی قدرتش خودش را ایستاده نگه داشت و سلام کرد و به چهره ی مقدس نبوی نگریست. رسول خدا مهربان، نگاهش کرد و فرمود: «دیر کردی؟»
– بلی، عقب ماندم.
– آن ظرف چیست که با خود داری؟
– آب است بزرگوار من! در گودالی آن را صاف و پاکیزه یافتم، برایتان آوردم.
رسول کریم صلی الله علیه و آله نگاهی به لب های خشک و صورت آفتاب زده و تن بی رمق اباذر افکند و فرمود: «خودت نوشیده ای؟»
– نه یا رسول الله!
– چطور صحرا را تشنه آمده ای با آنکه آب گوارا داشتی؟
– نخواستم آب شیرین را زودتر از شما بنوشم.

بریده کتاب(۲):

مرد با اندوهی در چشم و خشمی پنهان در صدا گفت: «سردار بزرگ اسلام، مالک اشتر نخعی را می شناسی؟»
جوان، مبهوت و وحشت زده گفت: «کیست که نام آن بزرگ را نشنیده باشد؟!»
مغازه دار گفت: «از نزدیک او را می شناسی؟»
جوان گفت: «از نزدیک که نه، ولی نامش را و شجاعتش را و بزرگواریش را شنیده ام.»
مرد گفت: «آن کهنه پوش متواضع که صورتش را به ضرب بلال نیم خورده آزردی، مالک اشتر نخعی بود.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

فرزندان ایرانیم

کتاب فرزندان ایرانیم: جنگ را طنز کرده است که هم خواندنی تر شود هم مفرح…

 

کتاب فرزندان ایرانیم
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

اتوبوس ها از جا کنده شدند و ما از پادگان بیرون رفتیم.
رحیم اتوبوس را رو سرش گذاشته بود. هرچه شعر آبکی بود، می خواند و ما را مجبور می ‌کرد جواب بدهیم. اول از شعرها و سروده های حماسی شروع کرد. وقتی کفگیرش ته دیگ خورد، شروع به خواندن شعرهای کودکانه کرد. ما هم سینه می ‌زدیم و جواب می ‌دادیم.

  • یه توپ دارم قلقلیه. سرخ و سفید و آبیه…
    بعد آخر سر به پیسی خورد و شروع به خواندن شعرهای من درآوردی کرد.
  • از اون دورا میاد یه دسته حوری
    همه چادر به سر گوگوری مگوری!
    فرمانده که کنار راننده نشسته بود و تا آن لحظه لب می گزید و سرخ و سفید می شد، بلند شد…

بریده کتاب(۲):

هر کس روحش صیقل بخوره، پخته بشه و در این تنور دنیا نسوزه و برشته بشه، برده. اما اگر خام و نپخته سفر کنیم باختیم.

بریده کتاب(۳):

رحیم و مجید شرفی آسایشگاه بودند. رحیم چیزی را به مجید نشان می داد و می خندید. من که رسیدم رحیم آن چیز را توی جیبش چپاند. گفت: چی پیدا کردی ناقلا؟
رحیم گفت: قول میدی آدم فروشی نکنی؟
گفتم: بابا ای واللّه، حالا ما آدم فروش شدیم؟
رحیم خندید و گفت: باید قسم سرخ‌ پوستی بخوری که حرفی به کسی نزنی.
خندیدم و با مشت بر سینه کوبیدم. رحیم گفت: این یه نصفه گاز اشک آوره. خاموشش کردم و برداشتمش. دست سازه.
بسته نیم سوخته را گرفتم و بو کردم. دماغم سوخت. رحیم بسته را گرفت. گفتم: حالا می خوای چه کارش کنی؟…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آداب و آفات تربیت کودک و نوجوان

کتاب آداب و آفات تربیت کودک و نوجوان : پاسخی جامع به نیاز تربیتی مخاطبان

کتاب آداب و آفات تربیت کودک و نوجوان
نویسنده: حجت الاسلام هادی قطبی
انتشارات بهار دلها

معرفی:

دغدغه پرورش و تربیت دینی کودکان و کنترل رفتارهای جنسی آن ها همواره مورد توجه والدین است.
این کتاب اثری است با پشتوانه دینی و علمی و کاربردی که به نیاز مخاطبان پاسخ می دهد.
این مجموعه محصول ٣ جلسه آموزشی خانواده با بیان استاد سید داوود سید میرزایی، روان شناس بالینی است، که راهکارهای عملی تربیت دینی و جسمی کودکان و نوجوانان را شرح داده است.

بریده کتاب:

بدانیم اگر خود را تغییر ندهیم، نمی ‌توانیم تغییری در دیگران ایجاد کنیم. وقتی خود را نشناسیم و تربیت نکنیم، قادر نخواهیم بود که دیگران را تحت تاثیر قرار دهیم. قرآن شریف چنین افرادی را مذمت کرده و می فرماید: آیا دیگران را به نیکویی دعوت می‌ کنید، ولی خود را فراموش می ‌کنید؟

بریده کتاب(۲):

دشمن نمی ‌خواهد فکر جوان ما فعال باشد. او بعد از دیدن صحنه ‌های ضد اخلاقی، تا چند ساعت قدرت تفکر و نشاط برای انجام‌ کارهای مفید و عبادی نخواهد داشت؛ حال او با چنین فکر بیماری که دائماً در اختیار چنین برنامه‌ هایی است، چگونه می ‌تواند به دنبال کسب علم و فضایل اخلاقی باشد. بنابراین قبل از هر چیز، باید از انتشار ویروس گناه در فکر جوان جلوگیری کنیم.

بریده کتاب(۳):

والدین می‌ توانند برای نشان دادن تاثیر دوست ناباب در فرزندان از اینگونه تمثیل‌ ها بهره ببرند؛ به عنوان نمونه: مادری برای نشان دادن تاثیر دوست بد، سیب خرابی را در میان سیب‌ های سالم قرار داد و بعد از چند روز از فرزند خود خواست تا مقداری سیب بیاورد. فرزند رفت و دست خالی برگشت و گفت: چرا همه‌ ی سیب‌ ها فاسد شده‌است؟ مادر گفت: اگر سیب ‌ها خراب شده‌ اند، حتماً به علت وجود آن سیب خراب بوده ‌است. پسرم! همان طور که یک سیب خراب، سیب‌ های دیگر را فاسد می ‌کند، دوست و همنشین بد نیز انسان را گمراه می ‌نماید.

بریده کتاب(۴):

تشویق معجزه می کند. اگر کودک در مسائل عبادی، تلاشی کرده است، باید تشویق شود. البته باید توجه داشت که تشویق به امور مادی محدود نشود تا کودک برای مادیات، عبادت نکند؛ بلکه تحسین باید به صورت مسائل معنوی مانند بوسیدن، تفریح بردن، برخورد محبت آمیز و… نیز انجام شود.
همچنین تشویق، چند وقت یکبار صورت گیرد، نه پیوسته و بعد از هر عمل عبادی؛ چراکه نوجوان را اهل معامله می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شیر دار خوین

شیر دار خوین: خیابان شهید جواد دل آذر؛ به گوش ات خورده باشد حتماً کنجکاوش شده ای!!

شیر دار خوین
نویسنده: فاطمه دولتی
انتشارات سامیر

بریده کتاب:

توی ورزشگاه کنار هم نشستند و تخمه شکستند، فریاد و شیپور زدند؛ اما وسط تشویق ها جواد از جا بلند شد، چند بار «تاج تاج» گفت و بعد شروع کرد به شعار دادن: «این است شعار ملی: خدا، قرآن، خمینی» «ای بی شرف حیا کن، سلطنتو رها کن» احساسات مردم قلقلک شد و جواد را همراهی کردند. مأمورها دویدند سمت جمعیت…

بریده کتاب(۲):

جواد و چند نفر از دوستانش که لابه لای جمعیت بودند، با صدای بلند شروع کردند به شعار دادن. دیگر به جای «لا اله الا الله» صدای «درود بر خمینی و از خون جوانان وطن لاله دمیده» از گوشه و کنار می آمد. کماندوها که فکر نمی کردند یک تشییع جنازه ساده، به دردسر و تظاهراتی بزرگ تبدیل شود، مات و مبهوت خود را به در و دیوار می زدند تا صدای مردم را خاموش کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

از شریف تا لس آنجلس

 

از شریف تا لس آنجلس: خاطرات ۵۰۰ روز اسارت در آمریکا

از شریف تا لس آنجلس
نویسنده: دکتر سید مجتبی عطاردی
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

دوش گرفتن در زندان هم مکافاتی بود. چهار دوش بود برای نود نفر. همان زمانی که برای غذا یا هواخوری بیرون بودی باید دوش می گرفتی؛ حداکثر شش دقیقه. آب داغ خوب بود اما همیشه از چهار دوش یکی دوتا مشکل داشتند و روبراه نبودند. دستشویی رفتن داخل سلول هم یکی دیگر از عذاب های الیم بود. البته بعد از یکی دو روز اول، مواقعی از دستشویی استفاده می کردم که هم سلولی ‌ام «دن» داخل سلول نبود. خود او هم چون متوجه معذب بودن من شده بود عمداً بیرون می ماند و وقتی او نیازی به دستشویی داشت من از سلول بیرون می رفتم.

بریده کتاب(۲):

در این مرحله از بازجویی حالم خیلی بد شد و هوای اتاق برایم بسیار سنگین و غیرقابل تحمل بود. گفتم نمی توانم نفس بکشم، پنجره را باز کنید، برادرم را خبر کنید تا مرا به بیمارستان ببرد، حالم خوب نیست. گفتند آقای عطاردی تو هنوز متوجه نشدی، تو بازداشتی، تو نمی توانی به جایی بروی ما تو را تحت الحفظ به بیمارستان می بریم.
خواستند به من دستبند بزنند که تازه متوجه شدم جریان کاملا جدی است و من بازداشت شده ام. برای چند لحظه از حال رفتم…

بریده کتاب(۳):

وقتی دولت ایران در جریان انتقالم از زندان لس آنجلس به زندان دوبلین از من حمایت کرد و بیش از دوهزار و پانصد استاد دانشگاه در حمایت از من بیانیه ای منتشر کردند و روزنامه ها و خبرگزاری ها شروع کردند به چاپ و انتشار مطالبی در مورد دستگیری ام، هرچند روحیه ام تقویت شد، لیکن شرایط برایم کمی سخت تر و پیچیده تر شد. به عبارت دیگر آمریکایی ها تصور کردند که ماهی بزرگی به تور انداخته اند که نباید به سادگی او را از دست بدهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چقدر حرف نمی زند

 

چقدر حرف نمی زند: مجموعه داستانی و خواندنی از مفاهیم مهم انقلابی

 

چقدر حرف نمی زند
نویسنده: هاجر هدایت
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

پدر بزرگ بدو بدو با یک لنگه کفش آمد توی خانه، نزدیک بود بخورد زمین ولی به زور خودش را نگه داشت و ناگهان نعره زد: «بدبخت شدیم، بیچاره شدیم، روی دیوارمان شعار نوشتن.. الان می ‌آیند می ‌گیرندمان.. بدبخت شدیم!»
از وقتی بابام به جرم شرکت در تظاهرات دستگیر شده بود، پدربزرگ از این طور کارها هراس داشت.
من و پدربزرگ شروع کردیم به شست وشوی رنگ روی دیوار اما دیدیم هرچه بیشتر می ‌شوریم چرک ها و سیاهی های دور نوشته پاک تر می ‌شدند و شعار، بهتر دیده می ‌شد.
پدر بزرگ خیلی عصبانی شد، رفت داخل خانه و و وقتی از انباری بیرون آمد، یک کلنگ سیاه گرفته بود دستش، نگاهی به من‌ کرد و گفت: « پیداش کردم! راهی بهتر از این پیدا نمی شود»
باهم شروع کردیم به تراشیدن و‌ کندن رنگ از روی دیوار..
بعد از کلی کلنگ و تیشه زدن، بالاخره تمام شد، راحت شدیم.
کمی عقب رفتم و ‌نگاهی به دیوار انداختم، اصلاً نمی توانستم باور کنم!
از رنگ روی دیوار خبری نبود ولی شعار خیلی قشنگ کنده کاری شده بود!!

بریده کتاب(۲):

به خیالت قبرستان قم چگونه با خاک یکسان شد، ها؟
قبرستان به آن بزرگی!
همین شاهی که الآن امر به تعویض کلاه فرمودند، به یکی از نوکرانش دستور می ‌دهد که برو از یکی از قبرهای توی گورستان یک خشت بکن و بنداز دور و فردایش جاسوس بفرست بین مردم ببین چه می ‌گویند؟ (اصلاً خبردار می‌شوند یا نه.)
جاسوس خبر می ‌آورد که هیچکس خبردار نشد!
رضاخان شب دوم امر می ‌کند حالا برو همان قبر را به کل خراب کن،
و باز جاسوس خبر از بی‌ خبری مردم می ‌آورد.
این بار رضا خان فرمان به خرابی چند تا از قبرها می‌ دهد…
و آخر سر رضاخان می ‌گوید حالا که هیچ صدایی از مردم در نمی ‌آید برو کارگر و عمله ببر و‌ کل قبرستان را با خاک یکی کن!
این جوری شد که قبرستان به آن طول و عرض به کل نابود شد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

قصه های پندآموز کهن

 

مجموعه قصه های پندآموز کهن: بیان غیر آمرانه و غیر مستقیم مفاهیم اخلاقی

مجموعه قصه های پندآموز کهن
نویسنده: زینب علیزاده لوشایی
انتشارات یقظه (کتاب هفت)

معرفی:

یکی از بزرگ ترین دغدغه های والدین آموزش مفاهیم اخلاقی و آموزه های تربیتی به کودکان است، قصه هایی با بیان غیر مستقیم و غیر آمرانه آموزه های تربیتی، یکی از موثرترین ابزارها در تربیت و رشد فکری کودکان به شمار می‌ روند به شرط آن که درست و دقیق انتخاب شوند.
مجموعه حاضر متشکل از داستان های آموزنده برگرفته از متون کهن پارسی است که به همراه تصاویر جذاب و زیبا، پند ها و آموزه های اخلاقی را در قالب قصه های زیبا به کودکان انتقال داده و زمینه رشد و بالندگی ذهنی آنان را فراهم می نماید.

بریده کتاب:

مرد وقتی اسم پول را شنید قبول کرد.
او از اسب پایین آمد و به پسر کمک کرد که صندوق را روی گاری بگذارد، پسر خودش کنار صندوق نشست. مرد سوار اسب شد و حرکت کرد، پسر از خوشحالی دل توی دلش نبود
مرد با خودش فکر کرد:
یعنی توی این صندوق چه چیزی است که اینقدر سنگین است؟ چرا رویش را پوشانده اند؟
مرد که به پسرم شک کرده بود کمی که رفت اسب را نگه داشت، او پیاده شد و به سوی پسر آمد……

بریده کتاب(۲):

موش حواسش به پرنده نبود، او داشت بازی می ‌کرد، پرنده با پنجه هایش موش را گرفت و چون یک سر طناب به پای قورباغه بود از توی آب بیرون کشیده شد و او هم به همراه موش به هوا بلند شد……

بریده کتاب(۳):

حاکم از روی تخت بلند شد و به سمت مرد آمد، بعد با مهربانی دستی به سر او کشید و گفت: من تعریف تو را زیاد شنیده ام، به همین دلیل وقتی پادشاه به من دستور داد تا معلم خوبی برای پسرش پیدا کنم، یاد تو افتادم، حالا از تو می خواهم بروی و خودت را آماده کنی و برای تربیت شاهزاده به قصر پادشاه بروی.
مرد با شنیدن این حرف خوشحال شد، چون بالاخره زحمت هایش نتیجه داده.
می‌تواند از علم و دانش خود بهره ببرد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

لایک ممنوع

کتاب لایک ممنوع: چه مقدار می شود به فضای مجازی اعتماد کرد؟

کتاب لایک ممنوع
نویسنده: سیدبشیر حسینی
انتشارات کانون اندیشه جوان وابسته به موسسه کانون اندیشه جوان تهران

بریده کتاب:
مادر تنها کنج خانه نشسته بود و پسرک، بی توجه غرق در فیسبوک، این پست را گذاشت تا لایک جمع کند: «همه هستی ام مادرم.»

دخترک در لاین عکس کارگری را گذاشت و زیرش نوشت: «پدرای زحمتکش چند تا لایک دارن؟» همزمان پدر پیرش صدایش کرد: «دخترم ناهار آماده ست.» دختر داد زد: «من میل ندارم، صد دفعه نگفتم وقتی تو اتاقم هستم انقدر صدام نکنید!» تو همین مدت پست دخترک کلی لایک خورده بود!

بریده کتاب(۲):

هرچند که از قدیم گفتند صورت زیبای ظاهر هیچ نیست، اما گویا امروزه و مخصوصاً در فضای رسانه و شبکه های مجازی نه تنها هیچ بلکه بعضاً همه چیز است! در اکثر پیام ها و فیلم های تبلیغاتی امروزه تلاش می شود تا از چینش ها و یا افرادی با ظاهر زیبا استفاده شود. برای اینکه عمق بیشتر این روش را درک کنید، کمی در تبلیغات روزمره دقت کنید. به نظر شما نسبت افراد چشم رنگی در آنها چند برابر چیزی است که در جامعه مشاهده می کنید؟

بریده کتاب(۳):

سال های اخیر، سال های تغییر است. سال هایی که پیشرفت های بشری، بسیاری از باورها را دستخوش تغییر کرده است. حتی این اصطلاح قدیمی که «شنیدن کی بود مانند دیدن»! امروزه همه گیر شدن ابزارها و مهارت های ادیت تصاویر نیز در عین حقیقی بودن به نحوی تهیه شده اند که مخاطب را به ابهام بیندازند. پس لطفاً حتی به چشم خود هم اعتماد نکنید…

بریده کتاب(۴):

پیرزنی از آنجا رد می شد. وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجِ!
کارگرها خندیدند اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششااااااااررررر….
و مدام از پیرزن می پرسید: مادر، درست شد؟!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت…
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند!
معمار گفت: اگر این پیرزن راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره ها تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...