نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۴۸ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مجید بربری

کتاب مجید بربری: عاشقانه ترین کتاب شهید مدافع حرم، حر زمانه ما… مجید قربانخانی.

 

کتاب مجید بربری
نویسنده: کبری خدابخش
انتشارات شهید کاظمی

بریده کتاب:

توی آن ظلمات شب، تنها نور چراغ های ماشین بود که غلظت تاریکی را گرفته بود. حاج سعید در ماشین را که بست و خواستند راه بیفتند، صدای مجید را شنید که پرده شب را می شکافت و پیش می آمد:
حاج سعید، حاج سعید، عموسعید! به مولا قسم خودت فردا می بینی این دردسر رو، هم خاکش می ‌کنن، هم پاکش می کنن!

بریده کتاب(۲):

از نجف که پیاده راه افتادند به سمت کربلا، مجید با قافله رفقا بود و نبود. شاعر راست گفته بود:
من در میان جمع و دلم جای دیگر است!
هشتاد کیلومتر راه بود و به عبارتی؛ هزار و چهارصد و پنجاه و خرده ای عمود. مجید توی این راه دور و دراز ، آرام بود و مثل آدم غریق، در افکار خودش دست و پا می زد. انگار روی دهانش مهر زده بودند و جز به ضرورت، حرف نمی زد؛ ساکت و خاموش و لب دوخته، عینهو صدف. گرچه بیرونش آرام و خاموش بود، ولی پیدا بود که درونش، طوفان و تلاطم است.

حال مجید تا آخرین عمود و تا خود منزل آخر همین بود، اما همین که پا به حرم کربلا گذاشت و چشمش به گنبد اباعبدالله و بین الحرمین افتاد، همان جا روی زمین فرو ریخت. انگار با قامت فرو افتاده و زانوی در بغل، خودش خیمه عزا شده بود.

بریده کتاب(۳):

راستی حاجی! با این دردسری که برا خودم درست کردم، چی کار کنم؟
عمو سعید یک آن جا خورد، پرسید:
چی داری می گی؟ دردسر چی؟ مجید به جای جواب، آستینش را بالا زد. روی دستش خال کوبی عجیبی بود. عمو سعید تا به حال ندیده بود. شنیده بود بین بچه ها، کسی هست که خال کوبی دارد، اما فکرش را هم نمی کرد آن آدم، مجید باحال و بامرام باشد. هیچی مجید جون، کاری نمی خواد بکنی!
نمی دونم چی کار کنم. آبروم رو برده. ناراحت نباش، خداوند توبه پذیره، خدا می بخشه. اگه نبخشیده بود که این جا نبودی، مدافع حرم نمی شدی. قدر جایی رو که هستی بدون.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

از چیزی نمی ترسیدم

کتاب از چیزی نمی ترسیدم : زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی
 

کتاب از چیزی نمی ترسیدم: زندگینامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی

 

کتاب از چیزی نمی ترسیدم
نویسندهقاسم سلیمانی
انتشارات مکتب سلیمانی

بریده کتاب:

در همسایگی ما خانه ای بود که آه در بساط نداشت. مادرم که نان می پخت، بچه های او می ایستادند به تماشا. هنوز ایستادن آن دو دختر در ذهنم مجسم است. مادرم چند دسته نان به آن ها می داد و این عمل هر روز تکرار می شد. حتی از شدت گرسنگی تکان نمی خوردند تا دسته های نان را دریافت کنند!

بریده کتاب(۲):

آن روز خیلی توجه نداشتم، بعداً فهمیدم در عشیرۀ بزرگ ما، هیچ کس مثل مادر و پدرم مهمان نواز نیستند. همیشه در خانۀ ما مهمان بود؛ درحالی که خودمان در هفته چند بار نان ارزن می خوردیم. آن روزها نان جو و ارزن، نان فقرا بود.
به هرصورت، به دلیل اعتقادی جدی که در خانه‌ مان وجود داشت که مهمان حبیب خداست، هرگز یادم نمی ‌آید که اخمی یا بی توجهی شده باشد!

بریده کتاب(۳):

در وسط معرکه، کودکی را دیدم که وحشت زده گریه می کرد. ناخودآگاه داد زدم و رو کردم به ساواکی که به او حمله ور شده بود. گفتم: ولش کن!
آن قدر با تندی و شدت این کلام را گفتم، احساس کردم لحظه ای مردد شد و ترسید. بچه را بغل کردم و از در غربی خارج شدم!

بریده کتاب(۴):

در تاریکی شب، کفش های پلاستیکی‌ مان که پاره بود و تا حالا چهار بار با انبر داغ آن را پینه کرده بودم، درحال لق زدن در پایم بود. همۀ سر انگشتان پایم، به دلیل برخورد با سنگ، شکسته و خونی بود. روزی نبود که خار در پایمان نرود.
روزها کارمان درآوردن خارها با سوزن بود.
از جوراب هم اصلا خبری نبود!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

نیایش ها

 

کتاب نیایش ها : ثمره ی نیایش هایش شهیدیست که پشت اسمش آمده…

 

کتاب نیایش ها
نویسنده: مصطفی چمران
انتشارات: بنیاد شهید چمران

بریده کتاب:

دلم گرفت، روحم پژمرد، صبر و طاقتم به سر آمد. از گذشته ها شرمنده ام و از آینده ها بیمناک. تنها تسلی من آب دیده است؛ اشکی که تقدیم تو می کنم؛ آبی که با آن دل خود را شست و شو می دهم و با این وسیله غم های درونی خود را تسکین می بخشم، از آتش درونی خود می کاهم و برای لحظه ای آرامش ضمیر می یابم.

بریده کتاب(۲):

ای خدای بزرگ، تو را شکر می کنم که با تجربه های سخت و تلخ و ضربه های قاطع و شکننده قلب مرا از خطرناک ترین گمراهی ها نجات دادی و این آتشکده مقدس را فقط جایگاه خود کردی.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پرواز بر فراز ویوودینا

 

پرواز بر فراز ویوودینا: اثری درباره جنگ مظلومانه مسلمانان بوسنی.

 

پرواز بر فراز ویوودینا
نویسنده: محموداکبرزاده
انتشارات قدیانی

بریده کتاب:

سردار چقدر دلش می خواست گریه کند، اما دوست نداشت اشکش روحیه ی بچه ها را خراب کند. این هم یکی از بدی های فرمانده بودن، بود. بقیه، راحت گریه می کردند و با اشک هایشان، پشت سر احمد آب می ریختند تا زود برگردد. از زیر قرآن که رد شد، او را در آغوش گرفت و در گوشش گفت:

  • حلالم کن …
    سردار نتوانست کلمه ای حرف بزند. صورتش داغ شده بود. پلک هایش می سوخت. پشت گوش هایش عرق کرده بود و دست هایش می لرزید. احمد را بوسید و راهی اش کرد.
بریده کتاب(۲):

صدای خنده ی جمعیت که بین آنها مقامات ارتش بوسنی و مسئولین کشوری هم بود، خانه را لرزاند. یک مرتبه چهره ی آشنایی از میان جمعیت بیرون آمد. سروان دزائیچ بود که :

  • من به نمایندگی از سوی مردم بوسنی و هرزگوین، ارتش مردمی این کشور، مسئولین و همه ی طبقات کشور بوسنی و هرزگوین، این شجاعت رو به شما تبریک میگم …
    بچه ها به گریه افتادند. حال خودم هم بهتر از آنها نیست.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عشق و نفرت

 

کتاب عشق و نفرت: ماجرای عجیب بین دو برادر، تداعی کننده عشق و نفرت

 

کتاب عشق و نفرت
انتشارات: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس

خلاصه:

در جریان جنگ ۸ ساله ی عراق با ایران، در عراق دو برادر دوقلو با ظاهری کاملا مشابه زندگی می کنند که از نظر عقیده و تفکر، کاملاً با هم متفاوتند. یکی از عراق فرار می کند و به نیروهای ایرانی، برای شناسایی های مناطق مرزی کمک می کند و آن یکی، وارد حزب بعث شده و مأمور استخبارات می شود. این دو برادر در جریان اتفاقاتی روبروی هم قرار می گیرند و تقابل عشق و نفرت را تداعی می کنند.

بریده کتاب عشق و نفرت :

این نبرد او را به کجا داشت می کشاند؟! نبردی که او یک تنه علیه خودش آغاز کرده بود: “علیه خودم؟!” زیر لب نجوا کرد: “نه، نه … علیه خودم نیست، علیه حمزه است.” اما اندیشید: “مگر حمزه برادر دوقلوی تو نیست؟! ” پارو را به آب زد و قایق، راه خود را در آبراه باریک پی گرفت. زیر لب گفت: ” نه … او نابرادر است، من برادری ندارم، هیچ وقت نداشته ام. حمزه یک خائن است! او همه چیز را از من گرفت؛ حلیمه را و … اما نه …”

بریده کتاب(۲):
  • خب، آخرش یادت آمد که آن شخص کی بود و او را کجا دیده بودی؟
    حمزه سر به زیر انداخت و بدون اینکه حرفی بزند، به علامت تأیید سرش را تکان داد. بهنام یک دفعه از جا پرید و پرسید:
  • خب، کی بود؟
    حمزه با صدایی اندیشناک که کمی هم می لرزید، پاسخ داد:
  • صدایش درست مثل صدای خودم بود! چند لحظه بعد از اینکه از دیدرس من دور شدند، او را شناختم؛ خضیر بود. خود نامردش بود.
    بهنام توی حرفش پرید:
  • خضیر؟! خضیر دیگر کیست؟
  • برادرم. خضیر، برادر دوقلوی من است؛ یک افسر بی رحم بعثی که جزء مأموران کارکشته ی استخبارات است. منتها فکر نمی کردم که برای شناسایی به این سمت بیاید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ب.ظ

عصرهای کریسکان

 

کتاب عصرهای کریسکان:  خاطرات جذاب و متفاوت یک آزاده از دیار کُرد

 

کتاب عصرهای کریسکان (حاطرات امیر سعیدزاده)
نویسنده: کیانوش گلزار راغب
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

با لگد و توهین و دشنام به اتاقکی تنگ رانده می شوم. صداهای عجیب و غریبی به گوشم‌ می رسد. شخصی با کشیده و لگد به جانم می افتد و کتکم می زند. دستبند فلزی مچم را آزار می دهد. روی زمین می غلتم و دور خودم‌ می پیچم. شکنجه گر نعره می زند و می گوید: «پدر سوخته، هنوز دهنت بوی شیر می ده. پوستتو می کنم تا این غلطا نکنی!»

بریده کتاب(۲):

از بیراهه به منزل علی پور میروم و دق الباب می کنم. دو تقه محکم و یک تقه آرام رمز اختصاصی من است. بقیه هم‌ رمزهای دیگری دارند و نوع دق البابشان فرق دارد. علی پور سراسیمه در را باز می کند و می گوید: «سعید کجا بودی؟ چرا پیدات نیست؟ از دیشب تا حالا منتظرتیم.» در را پشت سرم می بندم و جریان دستگیری را آهسته برایش شرح می دهم.

بریده کتاب(۳):

همین که کرکره مغازه را بالا می زنم‌ تا در را باز کنم‌، نارنجکی از بالای کرکره پایین می افتد و بلافاصله خودم را داخل جدول خیابان می اندازم تا کشته نشوم. اما از بخت بدم نارنجک قل می خورد و داخل جدول می غلتد…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پهلوان گود گرمدشت

 

پهلوان گود گرمدشت : سرگذشت اسطوره مقاومت در نبرد الی ‌بیت‌المقدس شهید حسین قجه‌ ای

پهلوان گود گرمدشت
نویسنده: گل علی بابایی
انتشارات صاعقه، مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت وابسته به سپاه محمد رسول الله(ص)

 

بریده کتاب:

خدا شاهد است؛ به شرف حضرت زهرا سلام الله علیها قسم، همین بچه ها در عملیات الی بیت المقدس آخرین نیرویی بودند که از جاده به عقب آمدند. وقتی این بچه ها به اردوگاه تیپ در انرژی اتمی رسیدند، به والله من خجالت کشیدم. آخر قیافه هایی را دیدم که تمام سر و صورت شان خونی و لباس هایشان پاره، پاره بود. با خودم گفتم این بچه ها چه طوری توانستند در مقابل آن همه فشار دشمن دوام بیاورند. در حقیقت اینها مجذوب شهامت، شجاعت، خشوع، خضوع، مردانگی، اخلاص و ایثار فرمانده شان شده بودند که وقتی قجه ای هم شهید شد، آن ها راضی نشدند تا از مواضع خودشان عقب نشینی کنند. این یعنی اقتدار و محبوبیت فرماندهی. صفحه ۱۸۸

بریده کتاب(۲):

طی آن شش-هفت روزی که آنجا بودیم، هروقت گرسنه اش می شد، یک تکه نانی خشک از جیب اش در می ‌آورد و می گذاشت دهان خودش. خوابیدن اش راهم کسی نمی دید. یعنی نمی خوابید تا کسی او را ببیند. فقط عصر همان روزی که شبش شهید شد، دیدم روی خاک ریز از شدت خستگی، بی حال شده و خوابش برده. آنقدر آرام و قشنگ خوابیده بود که من واقعا نور شهادت را در چهره اش دیدم. صفحه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چریک تنها

 

کتاب چریک تنها : زندگینامه و خاطراتی از روحانی مبارز شهید سید علی اندرزگو

 

کتاب چریک تنها
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

خلاصه کتاب:

زندگی ‌نامه و خاطراتی از روحانی مبارز شهید سیدعلی اندرزگو که سال ‌ها به فعالیت بر ضد رژیم شاه و فراهم کردن سلاح برای مبارزین ادامه داد ولی دستگاه امنیتی شاه نه‌ تنها موفق به دستگیری این انسان نخبه نشد، بلکه این اعجوبه کار اطلاعاتی در طول ۱۴ سال فعالیت انقلابی گسترده، ازدواج کرد و صاحب ۴ فرزند شد و به یکی از اسطوره‌ های مبارزات انقلابی کشور ما تبدیل گردید.

بریده کتاب:

آقا گفت(شهید اندرزگو): پهلوی یا به دست من یا با خون من از بین می‌ رود!
بعد مکثی کرد و از آتش قلیان، یک ذغال برداشت بر روی دست گرفت! قشنگ کف دستش بود!
گفت: «حفظ دین برای مردم در آخرالزمان مثل تحمل کردن آتش این ذغال می ‌ماند!»
هول شدم و گفتم: آقا! دستت نمی ‌سوزد؟
لبخندی زد و گفت: «بدن ما به آتش جهنم هم نمی‌ سوزد.» بعد سکوتی کرد و عبارتی بر زبان آورد که برایم خیلی عجیب بود. همسرم گفت: «این نهضت و انقلاب به ‌زودی پیروز می‌ شود و امام ‌خمینی رهبر مردم می‌ شود. شاه هم از بین می‌ رود. دو سه سال اول انقلاب، همه ملت ایران مورد امتحان خدا قرار می ‌گیرند. بعد از دو سه سال سیدعلی نامی می آید. رئیس ‌جمهور می ‌شود.»

من نگاهش کردم و گفتم: «سیدعلی خودت هستی، درسته؟! خودت می‌ خواهی رئیس مملکت بشوی؟!» سکوتی کرد و درحالی‌ که سرش پایین بود گفت: آن موقع من نیستم، آن موقع سیدعلی دیگری است، می ‌آید رئیس‌ جمهور می‌ شود و ادامه دارد و بعد از چند سال که بگذرد آقا امام‌ زمان (عج) ظهور می‌ کند. ص۹۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۴۶ ق.ظ

نیمه های فراموشی

 

کتاب نیمه های فراموشی: گره خوردن زندگی یک اسیر جانباز با مسابقات پارا المپیک

کتاب نیمه های فراموشی
نویسنده: مهرداد غفارزاده
انتشارات قدیانی

خلاصه:

کتابی با موضوعی که کم به آن پرداخته نشده اما این بار نویسنده خلاقیت خود را به کار برده است و داستان زندگی یک اسیر جانباز دفاع مقدس را با بازی مسابقات پارا المپیک بارسلون در اسپانیا گره زده است.
جوان عکاسی که هدف‌های خود را از یاد نبرده است؛ رمانی متفاوت و جالب و البته پربار. تحلیل‌ها و محتوایی نو و جذاب!

بریده کتاب:

چیزی شبیه قلقلک توی پایم حرکت می ‌کند. ماهی‌ های قرمز، اول از پایم می ‌ترسند و به لبه ‌های تاریک حوض پناه می ‌برند. بعد کم کم به آن عادت می ‌کنند و جلو می ‌آیند. دوباره روی پایم آب می ‌ریزم. ننه ‌ام با لیوان کمر باریک شربت بالای سرم ایستاده..

بریده کتاب(۲):

پسر با دهانش، صدای موتور دنده ‌ای را درمی آورد و می ‌گذرد. او هم با خیالش زندگی می‌ کند. باید خیلی موتور دوست داشته باشد. بزرگ که شد و موتور که توانست بخرد، حتماً صدای ماشین بنز را درمی ‌آورد. بعد همین‌ طور که بزرگ ‌تر شد، صداهای جور واجور دیگر را. آخر سر هم به هیچ‌ کدام نمی‌ رسد و توی گلویش باد می ‌کند‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۴۶
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مهمان شام

کتاب مهمان شام: خاطراتی کوتاه از جوانی دهه شصتی، یک شهید زنده

کتاب مهمان شام

نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

خلاصه:

خاطراتی کوتاه از جوانی دهه شصتی که اخلاص در تمام رفتارهای او و کلام او جلوه داشت؛ کارفرهنگی و انس با شهدا از خصوصیات با ارزش بود و شهید زنده لقبی بود که دوستانش از عمق جان برای او استفاده می ‌کردند و در اوج جوانی نیز به این مقام رسید.

بریده کتاب:

یه بار خسته بودم. هیچ روحیه‌ ای برام نمونده بود، تنها کسی که به ذهنم رسید کمکم کنه سید بود. براش پیام فرستادم: سید خسته و بیچاره شدم چیکار کنم؟؟
سید بلافاصله جواب داد: کسی که از خدا دوره بیچاره است، نکنه خدای نکرده از خدا دور شدی؟
جوابش همچون پتکی بر سرم فرود آمد. خیلی با من صحبت کرد و گفت: هر وقت نا امید شدی برو در خونه خدا، درمان همه دردها همون جاست. آرامش از صحبت‌ هاش می‌ بارید….

بریده کتاب(۲):

سید یک روز یک حرف عجیبی به من زد که هنوز هم باورش برای من مشکله؛ به من گفت: ۱۵ ساله که نماز صبح من قضا نشده!
من توی ذهنم حساب کردم دیدم سید زمان شهادت ۲۹ ساله بود! یعنی دقیقاً هیچ نماز صبح قضایی نداشت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...