نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهزاد بهزادپور» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

چشم خفاش

کتاب چشم خفاش: همه ی ماجرا از یک دکل شروع شد… دکلی در دل عراق

 

کتاب چشم خفاش
نویسنده: بهزاد بهزادپور / سیدمهدی شجاعی
انتشارات نیستان

بریده کتاب:

مرتضی: اونا به سمتمون شلیک نمیکنن، چون ما رو زنده می ‌خوان. ما هم نمی تونیم شلیک کنیم چون جامون لو میره.. ما سه راه بیشتر نداریم؛ یا اسیر شیم یا خودکشی کنیم یا درگیر شیم که اونا ما رو بکشن.. کدوم یکی؟
عباس و مجتبی متفکر به یکدیگر نگاه می ‌کنند..
مرتضی قاطعانه می‌ گوید: به نظر من هیچکدوم؛ راه چهارمی هم هست…

بریده کتاب(۲):

مرتضی: مشکل تو اینه که با همه چی احساساتی برخورد می ‌کنی! کشته شدن احمقانه رو ترجیح می‌ دی به اسیر شدن تیزهوشانه.
عباس: کجای اسیر شدن تیزهوشیه؟
مرتضی: وقتی می تونی جونتو ذخیره کنی، نباید هدرش بدی.
عباس: این کشته شدن، شهادته؛ هدر دادن نیست.
مرتضی: کشته شدن، زمانی شهادته که تو بتونی بهره ای بیشتر از زنده موندن ازش ببری…!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پروین

فیلم نامه پروین
نویسنده: بهزاد بهزاد پور
انتشارات: نیستان

بریده کتاب فیلم نامه پروین :

صدای دکتر محسنی: بعضی‌ ها فکر می‌ کنن خیلی زرنگن، با خودکشی، می‌ خوان از این دنیا فرار کنن. اما خبر ندارن که اگر عمر واقعیشون، چهل سال باشه، درست بعد از چهل سال در آن دنیا براشون باز می‌ شه و اگه زودتر از چهل سال دست به رفتن بزنند باید تا آخر عمر چهل سال پشت در اون دنیا منتظر بمونن و رنج بکشن.

بریده کتاب(۲):

ناگهان در مقابل پروین فضای اتاق پر از آتش می‌ شود و شعله‌ های آتش به سمت پروین هجوم می‌ آورند پروین وحشت‌ زده به قصد فرار، سمت پنجره می‌ چرخد اما به جای پنجره یک درب بزرگ سنگی را می‌ بیند که قفلی بزرگ روی آن زده شده…..ص۳۰

بریده کتاب(۳):

پروین جزوه اش را باز می‌ کند گل کوچک لای آن را برمی‌دارد. با خشم گل را به زمین می‌کوبد.
گل مقابل پای جوان دانشجویی که از شرم سرش پایین است، می‌ افتد. جلوی سر جوان کم و تاس است.
پروین: واقعاً فکر کردی کی هستی؟ یه لحظه تو آیینه به خودت نگاه کردی تا حد و اندازه خودت رو بفهمی؟! چطور جرات کردی اینو بذاری لای جزوه ی من؟! از اون سر کچل و قیافه داغونت خجالت بکش، یه بار دیگه با این کارهات منو مسخره دوستام کنی به حراست معرفیت می‌ کنم… ص۶۲

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

وقتی کوه گم شد

وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: کسی که روی کوه را هم کم کرده است، بخوانید روایت زندگی اش را.

وقتی کوه گم شد: بهزاد بهزادپور

معرفی:

کوه گم نمی­ شود. محکم و پابرجاست. قهرمان جوان این کتاب کاری کرده ­است که کوه هم مقابلش به شکوه قد علم می­کند. اما امان از وقتی که قهرمان خواستنی داستان دزدیده می­شود. . .حیف است پهلوان کشورت را نشناسی.

خلاصه:

این کتاب ماجرای عاشقانه متفاوتی است بین یک پسر کتاب فروش و یک دختر نوجوان.
پسر نامه هایش را پشت کاغذهای باطله می نوشت، کاغذهایی که پشت آن یک داستان دنباله دار بود. دختر اوایل نامه ها را دوست داشت امام کم کم منتظر نامه ها می ماند به شوق داستان پشت آن…
عشق جوان ها گاهی باعث می شود که سر به کوه بگذارند…

بریده کتاب(۱):

نامه:
سلام امید زندگیم، باز هم منم، سعید تو، سعید بی­نوا! این صدو بیست و چهارمین نامه است که برایت می­نویسم و تو هنوز حتی یک کلمه هم به من پاسخ نداده ­ای. فقط بی هیچ کلامی نامه­ هایم را بر میداری و با نگاه زیبا اما ساکتت به من می­نگری و می­روی.
چقدر در برابر خانه ­تان بنشینم و کتاب­های عاشقانه بفروشم تا شاید تو از خانه بیرون بیایی و من بتوانم برای لحظه­ای تو را ببینم!….

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۱ ب.ظ

فوق سری

 

فوق سری : کتابی سراسر هیجان و استرس، پر از پیشامدهای ناگهانی و دلهره آور

فوق سری : کتابی سراسر هیجان و استرس، پر از پیشامدهای ناگهانی و دلهره آور

فوق سری ، بهزاد بهزادپور، نیستان

 

 


معرفی:
حال و هوایی کاملا متفاوت، پر از هیجان و استرس، پر از پیشامدهای ناگهانی و دلهره آور فقط با خواندن این کتاب.
 
خلاصه کتاب:
یک کشتی باری ایرانی، محموله‌ای نظامی و سری را از کره شمالی به مقصد ایران می‌برد، در راه برای بارگیری کالهای دیگر وارد فیلیپین می‌شود که در آنجا توسط مأمورین و جاسوسان و نفوذی‌های اسرائیلی و آمریکایی، کانتینری حاوی مواد میکروبی برای متهم کردن ایران به ساخت بمب‌های میکروبی وارد کشتی می‌شود و این در حالی است که اوضاع را متشنج و غیر قابل کنترل کرده‌اند تا کسی از وجود این محموله و بازرسی آن با خبر نشود. با رابط‌هایی، این خبر به کاپیتان می‌رسد و او درصدد رفع این مشکل بر می‌آید...

برشی از کتاب:
 زن : نمیدونم ... نمیدونم ...
کارآگاه مانند گرگی زخم دهانش را به صورت غرق خون و متورم زن نزدیک کرده و وحشیانه پی در پی کلمات را تکرار می کند . در دست های کار آگاه  نوزاد شیرخوار دست و پا می زند و با صدایی لرزان فقط جیغ می کشد .
کار آگاه : به غیر از مواد میکروبی بهت چی گفت ، حرف بزن ، موتور موشک ، موتور موشک ، موتور موشک ، از اون برات چی گفت ؟ صفحه 113
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۱
نمکتاب ...
شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۴۸ ق.ظ

امپراطور عشق

امپراطور عشق / بهزاد بهزادپور / نیستان

 

امپراطور عشق : عاشقانه، واقعی و جذاب

امپراطور عشق : عاشقانه، واقعی و جذاب



در مورد کتاب

 

چه شاه باشی چه گدا فرقی نمی کنه چون عشق که پیدا بشه دختر شاه و پسر گدارو به هم وصل می کنه و اونوقت...
با هرخط این کتاب قلبت تند میزنه و شوکه میشی
این داستان عشقی است که افسانه نیست

 

برشی از کتاب

صدای رباح شر:  تردید می‌کنی بدبخت؟ آن‌که در خیمه خفته، کنیز توست، مال توست، در اختیار توست. به تو بخشیده‌اند تا کام تلخ خود را مانند دیگر مردان شیرین کنی، در عوض تو تردید می‌کنی؟!
[رباح هم‌چون مار زخم خورده، در خود می‌پیچد و رفته‌رفته چشم‌هایش برق می‌زند.]
صدای رباح شر:  تا امشب پایان نیافته عطش کشنده جوانیت را پایان بده. فقط چند قدم با تو فاصله دارد. بوی تنش را حس نمی‌کنی؟ ممکن است فردا صبح خلیفه پشیمان شود و او را از تو بگیرد. همه که مانند تو ابله نیستند.
[رباح به شدت می‌لرزد و ناگهان با شتاب رو به خیمه کرده و با گام‌های سریع به خیمه نزدیک می‌شود. لب‌‌های کلفتش می‌لرزد و هم‌چنان که گام برمی‌دارد نگاهش وحشی و وحشی‌تر می‌شود. در داخل خیمه حمامه با چشم‌هایی وحشت‌زده به صدای نزدیک شدن پاها گوش می‌دهد و مضطرب چشم‌هایش را بر هم می‌فشرد.]
صدای رباح خیر:  آری احمق مباش، برو به داخل خیمه تا او پیکر زخم خورده‌اش را به آغوش نامردت تف کند. برو و پیکر محتاج رأفتش را به زیر شلاق شهوت خود بگیر. برو و پیکر خالی از عشق او را تصاحب کن.
[رباح در حالی که از درد و عذاب پرپر می‌زند، پشت به خیمه می‌کند، ناگهان صدای رباح شر برمی‌خیزد.]
صدای رباح شر:  رباح عزیزم در چند قدمی تو کسی خفته که شاهزادگان یمن هم تصاحب او را در خواب نمی‌دیدند.

نقد رمان امپراطور عشق: کتابی که قابلیت جهانی شدن دارد.

نقد رمان امپراطور عشق نوشته ی بهزاد بهزاد پور
کتابی که پایانش آغاز یک زندگی ست…( کتابی کم حجم و دوست داشتنی.)
داستانی که قابلیت جهانی شدن دارد و ای کاش به زبان ­های مختلف ترجمه می شد.

جمله معروف: “اگر دین ندارید آزاده باشید”، مبنای تصویرسازی این داستان بلند است.

در زمان ه­ای که دین اسلام نبوده، بشر در توحش زندگی می­ کرده، ثروت و قدرت حرف اول را می­ زده است. کسی که خودش با تمام توان جسمی و جوانیش، غلام دیگری بوده، مقابل دختری پری روی و اشراف­زاده؛ قرار می گیرد و جوانمردی به خرج می­ دهد.

دختر را به عنوان برده به او می ­سپارند.
او زشت­ ترین برده­ هاست و دختر که از زیباترین­ هاست…،
اما او،
مرد است،
جوان است اما فرصت طلب نیست،
حرام زاده نیست،
آزاده است،
اسیر شهوت نیست.
چهره ­اش شب است اما خورشید روز مقابلش زانو می­ زند…

این کتاب تپش قلبی می­ دهد به جوانان

مخصوصا در زمانه­ ی  ما که جوانان اسیر امیال و هوس شده­ اند و قید دین را زده­ اند اما حسین فاطمه تأکید دارد که اگر دین ندارید آزاده باشید.

معنای آزادگی را می­ توانید در کتاب امپراطور عشق به چشم ببینید.

 

 

پوستر کتاب امپراطور عشق 1

پوستر کتاب امپراطور عشق 2

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۴۸
نمکتاب ...