نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۷۲ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۴۲ ق.ظ

شیخ عبدالکریم

کتاب شیخ عبدالکریم : زندگینامه و خاطرات شهید شیخ عبدالکریم بخردیان

 

کتاب شیخ عبدالکریم‌ انتشارات شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

سردار شهید داوود دانایی یکی از فرماندهان بزرگ جنگ بود که قبل از ورود به جهاد اصغر، مشغول جهاد اکبر شد.
داوود، نیروهای عاشق خدا تربیت می‌ کرد. در عملیات کربلای پنج وقتی محل گردان او بمباران و شیمیایی شد، همه را از خواب بیدار کرد و مانع از شهادت بسیاری از نیروها شد.
یکی از بسیجی‌ ها ماسک شیمیایی همراه نداشت، داوود ماسک خود را به آن بسیجی داد و خودش به‌خاطر آلودگی منطقه به شهادت رسید.
یکی از دوستانش می‌ گفت: در عالم رویا دیدم که آیت‌الله بهجت می‌ گوید این شهید دانایی همسایه پیامبر در بهشت است…
داوود یکی از تربیت یافتگان مکتب شیخ عبدالکریم بخردیان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۵:۴۲
نمکتاب ...
شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۳۹ ق.ظ

خداحافظ سالار

کتاب خداحافظ سالار : شناخت ابعاد مختلف یک زندگی عاشقانه

کتاب خداحافظ سالار

نویسنده: حمید حسام

ناشر: بیست و هفت بعثت

معرفی:

ما قهرمانان زیادی داشته ایم که تا قبل از شهادتشان نمی شناختیمشان. شاید اسمشان را شنیده بودیم، اما نمی دانستیم چرا و چگونه شده اند قهرمان.
خداحافظ سالار خاطرات قهرمان حسین همدانی است. از نگاه همسر و خانواده اش. کتابی که با خواندنش می توان باورها، تلاش ها، مجاهدت ها، سختی ها و لذت های زندگی یک اسطوره را شناخت.
کتاب خداحافظ سالار، نوشته حمید حسام، در سال ۱۳۹۹، با ۴۴۸ صفحه، توسط انتشارات بیست و هفت بعثت منتشر شده است.

بریده کتاب:

کف اتاق، پشت مبلی که نزدیک دیوار و از پنجره ها دور بود، شانه به شانه ی هم نشستیم. فضا پر بود از صدای تیر و انفجار. هر از گاهی فریادهایی به زبان عربی به گوش می رسید. لحظات پر واهمه ای بود، از طرفی نگران حسین بودم که حالا هیچ نمی دانستم کجاست و چه کار می کند، و از طرف دیگر نگران جان دخترها که باز هم هر چه به آنها دقت می کردم، اثری از ترس در چهره شان نمی دیدم. هر دو، با هیجان تمام گوش تیز کرده بودند برای شنیدن صدای درگیری ها. انگار آنها در دنیایی و من در دنیایی دیگر بودم، اما نقطه مشترکی داشتیم و آن هم سکوت بود.
ص ۳۱

بریده کتاب(۲):

پدرم به این وصلت راضی بود. اما مادرم می گفت: “این پول و پله، پروانه رو خوشبخت نمی کنه.” من در اتاق بغلی فال گوش ایستاده بودم و می شنیدم که مادرم می گفت: “داماد من حسینه. حسین همه جوره، تیکه تن ماست.” و پدرم جواب می داد: “حسین پسر خوبیه، خواهر زادمه، بزرگش کردم، هیچ مشکلی نداره، اما دست و بالش خالیه.” و مامانم صدایش را بلندتر می کرد: “دو رکعت نماز حسین به یه دنیا پول می ارزه. من راضی به وصلت با غریبه ها نیستم. اصلا جواب خواهرت رو چطور می خوای بدی؟ می خوای بگی که برای پول، پروانه رو دادم به غریبه ها؟!”
ص ۱۳۵

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۵:۳۹
نمکتاب ...
شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۳۶ ق.ظ

همرنگ خدا

کتاب همرنگ خدا : خاطرات سردار شهید موسی درویشی نخل ابراهیمی

کتاب همرنگ خدا

نویسنده: سعید عاکف

انتشارات ملک اعظم

بریده کتاب:

با آن سن و سال کمش، وقتی می رفت روی ماذنه مسجد، یا روی پشت بام می ایستاد و دست پهلوی گوشش می گذاشت و صوت اذانش بلند می شد، امواج صدایش پهلو می زد به امواج دریایی که دور تا دور جزیره ما را احاطه کرده بود. قرآن خواندنش هم همین بود. طمانینه اش توی نماز هم تماشایی بود، مخصوصا وقتی سعی می‌ کرد کلمات را شمرده شمرده و با حواس جمع بخواند، احساس می کردی دارد با کسی حرف می‌ زند، با کسی که دوستش دارد و گویی او هم موسی را دوست داشت.

بریده کتاب(۲):

آقا موسی کار این مدرسه را از تربیت خودش و باطن خودش شروع کرد و کم کم پای این تربیت را به محدوده همسایه ها و کارگران معدن، و کم کم به کل جزیره، و بعدها به کل هرمزگان کشاند. ص ۲۴

بریده کتاب(۳):

آقا موسی یک سلاح داشت که از معنویت و ایمانش ریشه گرفته بود و در تمام عمرش، حتی برای یک روز ندیدم این سلاح از او جدا شود، منطق. ولی با همان سلاح آمد توی میدان.
ص ۲۶

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۵:۳۶
نمکتاب ...
شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۳۵ ق.ظ

ققنوس فاتح

کتاب ققنوس فاتح : بیست روایت شفاهی از سرگذشت سراسر ایثار و پیکار دانشجوی شهید محسن وزوایی

کتاب ققنوس فاتح

نویسنده: گل علی بابایی

انتشارات شاهد

بریده کتاب:

جنس این نمازم با تموم نمازهای دیگه ای که خوندم، توفیر داره. پنداری الان خودم رو بیشتر در محضر خدا می بینم. رکعت دوم، قنوت که می گیرم، یه باره دلم آروم می گیره: خدایا شکرت. پسرم برای یاری دین تو رفته. خدایا، پسر من و همه جوون های این مملکت برای بیعت با نایب امام زمان علیه السلام خودشونو به خطر انداختن. آخر قنوت که می شه، می بینم اشک، تمام صورتم رو خیس کرده.
ص ۱۶

بریده کتاب(۲):

تو میدون انقلاب بودم. آقاجون، گاردیا مثل مور و ملخ ریخته بودن تو خیابون. هر طرف سر می چرخوندی، گلوله بود و آتیش و فوج فوج، مردم بی پناه. یه جوون که کنار من ایستاده بود، با فریاد “الله اکبر” به طرف گاردیا دوید. اون در حالی که هیجان زده بود و به پهنای صورت اشک می ریخت، رو به نظامیا فریاد می‌ کشید: ما به شما گل می دیم، شما به ما گلوله.
به چند متری گاردیا که رسید، یکی از اونا رگبار مسلسل خودش رو گرفت به طرف اون. همه بدنش غرق خون شده بود. نامردا اصلا رحم نداشتن.
ص ۱۶ و ۱۷

بریده کتاب(۳):

ما هم با قوانین و شئون دیپلماتیک دنیا آشنایی داریم. ما هم می‌ دانیم که دیپلمات ها در کشورهای خارجی مصونیت دارند. از این گذشته، قوانین دین ما، اسلام هم به ما توصیه می کند که با میهمان به درستی برخورد کنیم. اما متاسفم که نه اینجا یک سفارتخانه بود و نه اینها کاردار و دیپلمات. شاید برای شما باور کردنی نباشد، اما من به شما عرض می‌ کنم‌؛ ما بعد از گذشت چند ماه از انقلاب بود که فهمیدیم سرنخ بسیاری از توطئه ها اینجاست. ما ایمان پیدا کردیم که درگیری های کردستان، گنبد، بلوچستان و خیابان های تهران از این جا خط می‌ گیرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۵:۳۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۴۶ ب.ظ

تیپ ۸۳

تاب تیپ ۸۳ : خاطرات جمعی از روحانیون رزمنده

کتاب تیپ ۸۳

نویسنده: مجموعه ای از نویسندگان

انتشارات خط مقدم

معرفی:

کتاب تیپ ۸۳ خاطرات جمعی از روحانیون رزمنده است. این کتاب اسنادی زنده از مبارزه یکدست و یکرنگ روحانیان در جبهه های دفاع مقدس را در برابر دیدگان ما می گذارد.

بریده کتاب:

وقتی به من رسید، خیلی دوست داشتنی شده بود. آغوشم را باز کردم تا آن را بگیرم. ستاره هم آمد و در سینه من جا گرفت. آن وقت، چهار پرنده زیبا از آسمان به طرفم پایین آمدند. آمدند و دور من که روی چمن ها خوابیده بودم، حلقه زدند. انگار ملائک بودند…
ص ۱۶۶

بریده کتاب(۲):
دشمن به سختی تار و مار شده بود و جنازه های کثیف شان، در گوشه گوشه قله به چشم می خورد. روحیه بچه ها، با آن که مجروحان زیاد بودند، بسیار عالی بود. من با چشم خودم دیدم که یکی از بچه ها، با آن که سه تیر به شکمش اصابت کرده بود، در نبرد با دشمن چهار نفر آنها را به هلاکت رسانده بود. واقعا آنجا صحنه آزمایش بود.
ص ۲۳۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۲۲:۴۶
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۴۳ ب.ظ

مرتضی و مصطفی

کتاب مرتضی و مصطفی : خاطرات خودگفته شهید مرتضی عطایی

کتاب مرتضی و مصطفی

مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزدآبادی

بریده کتاب:

حسابی حالم گرفته شد. همان جا دلم شکست. بغض کرده بودم. نمی‌ دانستم چه باید بکنم. شروع کردم با خدا حرف زدن که خدایا! من این همه زحمت کشیدم. چون خادم بارگاه آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام هم بودم، رو کردم به طرف حرم آقا. دیگر بغضم فرو ریخت و گریه ام گرفت، آن هم چه گریه ای. به آقا گفتم یا امام رضا علیه السلام! حاشا به کرمت! من چند سال نوکری در خونه ت رو می کنم، حاشا به کرمت اگه جواب من رو ندی! اشکم همین طور می آمد.
ص ۴۰

بریده کتاب(۲):
در عملیات تل قرین، زمانی که کار به اوج رسید و فکر زنده برگشتن را نمی کردم، در معرکه گلوله و خمپاره، صدایم را ضبط کردم و گفتم: “یا حسین‌! یا حسین! یا حسین! دقیقا مقابلمان تکفیری های لعنتی اند. تعداد زخمی هایمان رفته بالا. دل مان گرم است به حضرت زینب سلام الله علیها. دو تا شهید داشتیم، هفت هشت تا زخمی؛ ولی دلمان گرم است که راه خوبی را انتخاب کرده ایم. اگر ما را بعد دیدید که هیچ! توفیق از ما سلب شده است. یا حسین! اگر هم ندیدید، ما را حلال کنید، از ته دل حلال کنید. بندگی خدا را نکردیم.”
اینجا بغضم ترکید. با گریه ادامه دادم‌: “خدایا، بنده خوبی برایت نبودم. شرایط سختی است. گریه ام نه از سر ترس است، از این است که بندگی خدا را نکردم. یا حسین زهرا! این خمپاره آخری، پای یکی از بچه ها قطع شد. پاهایش تکه و پاره شد‌؛ پاهایش یک طرف، تنش یک طرف. دست های من هم پر از خون است، موبایلم هم همین طور.”
ص ۸۷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۲۲:۴۳
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۰۳ ب.ظ

دختران هم شهید می شوند

کتاب دختران هم شهید می شوند : روایتی از شهادتی متفاوت

کتاب دختران هم شهید می شوند

نویسنده: آزاده فرزام نیا

انتشارات بوی شهر بهشت

بریده کتاب:

معصومه خانم جلوی مهری ایستاد و چند لحظه به چشمان سیاه دختر نگاه کرد:
_ دوست داری برای تو اَم ازش کتاب بگیرم؟
شادی عمیقی در صورت مهری دوید.
_ اصلا برای این که حسنم بهت گیر نده که این کتاب را از کجا گرفتی، به حمیدم نمی گم برا تو می خوام.
مهری که از شادی روی پاهایش بند نبود، ژاله دختر دومی معصومه خانم را توی بغلش گرفت و انداخت به سمت آسمان.
ص ۶۵

بریده کتاب(۲):

حمیده همان طور که سرش پایین بود، قطره های درشت اشک روی گونه هایش سُر می‌خوردند پایین. قلب مهری فشرده شده بود. دلش می خواست بلند شود برود در دفتر را باز کند و جلوی خانم افشاریان بایستد و داد بزند: “تو حق نداری دوست منو اذیت کنی! تو اصلا حق نداری به ما بگی چادرمونو در بیاریم. تو اگه مسلمون نیستی، ما مسلمونیم. ما حجاب مونو دوس داریم. ما به کوری چشم آدمایی مثل تو روسری مونو در نمیاریم.”
مهری عصبانی بود و با صدای بلندی که می لرزید، گفت:
_ به خدا حمیده! اگه گریه کنی، خودم می رم حال این خانم افشاریانو می گیرم.
همین حرف کافی بود که حمیده با صدای بلند بزند زیر گریه.
ص ۱۰۱

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۳
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۰۰ ب.ظ

لاجورد

کتاب لاجورد : روایت تصویری از شهید اسدالله لاجوری

کتاب لاجورد

نویسنده: اکرم صادقی

انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب:

مدام سوال در ذهنش ایجاد می کرد که اگر مثل حکومت های دیگر می خواهند عمل کنند، پس چرا مدعی هستند که با حکومت آخوندی فرق دارند، و هیچ وقت هم پاسخ مناسبی نمی‌ یافت. اگر مجاهدین خلق نیز به حکومت برسند، همانند دیگر حکومت ها عمل خواهند کرد. این حرف ها برایش قابل فهم نبود.
صفحه ۹

بریده کتاب(۲):

آنها به دستور میترا با حمله به مغازه پیرمردی که از طرفداران رژیم بود، او را تا سرحد مرگ کتک زده و صورتش را با کاتر دریده بودند.
صفحه ۶

بریده کتاب(۳):

من خیلی سعی کردم جلوی لاجوردی کم نیارم. باقدرت ایستادم و از آرمان هام دفاع کردم و گفتم کلیت قرآن و نهج البلاغه رو قبول دارم. ولی لاجوردی از قرآن و روایات استدلال هایی آورد که من هیچ وقت از مسئولان سازمان نشنیدم.
صفحه ۱۷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۴:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۳۹ ب.ظ

شنبه آرام

کتاب شنبه آرام : نگاهی به زندگی شهید فخری زاده

کتاب شنبه آرام

نویسنده: محمدمهدی بهداروند

انتشارات حماسه یاران

خلاصه کتاب:

«شنبه آرام» به زندگی سراسر عاشقانه و پرمشقت و پرمحدودیت شهید فخری زاده به روایت همسرشان می پردازد. در این بین، خاطراتی از نوجوانی و جوانی شهید در خانواده پدری نیز مطرح می شود و ما را با زوایای مختلف و جامع این شهید عزیز آشنا می ‌کند.
کتاب شنبه آرام، نوشته محمد مهدی بهداروند، در سال 1402 به همت انتشارات حماسه یاران، با 253 صفحه منتشر شد.

بریده کتاب:

. تنم پر از ترکش حاصل از انفجار وانت بود. درد در تمام بدنم موج می زد؛ ولی همه حواسم پیش محسن بود. محسن را در آغوش گرفته بودم. خون از کمرش جاری شده و کف آسفالت پهن شده بود. صحنه کربلا بود. پای برهنه بودم و التماس می کردم کسی به فریاد ما برسد. دور و برم کسی نبود. خدایا، من با این غربت چه کنم. خدایا، به غریبی دختر علی، به غریبی من رحم کن. هر لحظه احساس می ‌کردم قلبم از حرکت می ایستد. ص 11

بریده کتاب(۲):

برای لحظه ای رو در روی هم ماندیم و نگاهمان در هم تلاقی کرد. دوباره صدای گریه ام هوا رفت. دست خودم نبود. با همان حال گفتم: من ‌یک لحظه با تو بودن رو به تموم دنیا نمی دم. من دنیا رو به خاطر تو می خوام محسن. تو نباشی، دنیا زندون منه. تو نباشی، خونه جای من نیست. حرف می زدم و اشک می ریختم. ص 68

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۳:۳۹
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۲۵ ق.ظ

خاتون و قوماندان

تاب خاتون و قوماندان : روایت زندگی ام‌البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی

خاتون و قوماندان

کتاب خاتون و قوماندان

نویسنده: مریم قربان زاده

ناشر: ستاره ها

بریده کتاب:

پاییز سال ۸۰ صدایش آمد که: “حاج خاتون! بیا که باید تیارم کنی بروم سفر!” رخصتی تمام شده بود.

ماموریت هم طبق گفته خودش چند ماه طول می کشید. کار جنگ بود و خبر نمی کرد کی بر خواهد گشت. سفر جنگ، بدترین سفری است که یک مرد می رود. فقط رفتنش دست خودش است. از لحظه ای که از شهر خودش بیرون می رود، دیگر باید دل برید و برگشتن و دیدار دوباره را باید هر روز آرزو کرد و دعا خواند. علیرضا مرد سفر بود. سفر جنگ. ص ۶۹

بریده کتاب(۲):

وقتی از مرز رد شدیم، صدای ضربان قلبم را می شنیدم. دلم می خواست از همه وجودم به چشم هایم ببخشم و هیچ چیزی از تصویر ورودی وطن از دست ندهم. آرامش خاص زادگاه پدری را حس می کردم. با نشاط و مغرور اطرافم را سیر می کردم. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

منتظر ماندیم انتخابات پارلمان هرات انجام شود. جالبی اش این بود که اکثر فامیل و دوستان می گفتند: “توسلی برود کاندیدا بشود، رای می آورد.” علیرضا زیر بار نرفت. می گفت: “کاندیدا شدن تعهدات دارد. شرط و شروط دارد. من نمی توانم. سرمایه هم ندارم که بخواهم تبلیغ کنم و پول خرج کنم. این بریز و بپاش ها که می کنند، برای این است که بعدا چند برابرش را دشت کنند. من نه اهل بریز و بپاش و محفل شام و ناهار و دادن بنزین رایگانم، نه اهل بچاپ بچاپ و رشوه و زد و بند اداری…” ص ۱۲۲

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۲۵
نمکتاب ...