نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

اسم تو میباره

 

 

دانلود

 

اسم تو می بارد از نفس باران

نور رخت دارد جلوه ی بی پایان

 

بر دل خسته

می دهد اسمت

 

لذت عشقی مدام

بر روح بلندت سلام

 

سلام ای گوهر دریای نور

ای آیه ی زیبای عشق

ریحانه ی روح خدا

 

سلام ای دار و ندار علی

ای بود و نبود حسن

ای مادر ارباب ما

 

ذکر لب نوکرها

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه الزهرا

صلی الله علیکِ

 

مهر تو در دل ها آیه ی توحید است

جلوه ای از نورت صورت خورشید است

 

آیه به آیه

از دل قرآن

 

داده خدا این پیام

بر روح بلندت سلام

 

سلام ای کوثر و توحید و حمد

ای وصف تو یاسین و قدر

ای روی تو شمس الضحی

 

سلام ای معنی ام الکتاب

ای مدح تو باجبرئیل

ای مادر ارباب ما

 

روی لبم اعطینا

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه الزهرا

صلی الله علیکِ

 

ذکر لب نوکرها

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه الزهرا

صلی الله علیکِ

 

نام تو تنها بر زخم دلم مرهم

با تو شود محشر صبح قیامت هم

 

سایه ی لطفت

بر سر دنیا

 

تا به ابد مستدام

بر روح بلندت سلام

 

سلام ای جان کلام رسول

ای عطر تو بوی بهشت

رحمت بی انتها

 

سلام ای سیده ی اولیاء

ای نور دل انبیاء

ای مادر ارباب ما

 

ای بانوی بی همتا

سیدتی لبیکِ

 

یا فاطمه الزهرا

صلی الله علیکِ

 

گر به ظاهر حرمی نیست برایش به جهان
دل هر شیعه ی مولا حرم فاطمه است

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ ب.ظ

راه نجات

کتاب_راه_نجات

 

فایل پی دی اف " کتاب راه نجات"

 

یکی از دانشمندای کله‌گنده‌یِ ما بچه‌شیعه‌ها از زمان نوجوونیش این طور خاطره میگه:

 

تو نوجوونی همش بی‌قرار بودم، دلم می‌خواست همون طوری که خدا واقعاً واقعاً دوس داره باشم. همیشه دلم شور می‌زد که نکنه کار خطایی ازم سر بزنه. دلم می‌خواست یه دستورالعملی، یه کتابی، چیزی داشته باشم که بهش عمل کنم تا یه بچه شیعه خالص بشم.

 

یه روزی بین خواب و بیداری بودم، امام زمان (عج) رو دیدم که تو مسجد جامع اصفهان بودن. دستشون رو بوسیدم و مشکلاتم رو ازشون پرسیدم. ایشون هم جواب دادن. بعدش گفتم: «آقاجون! من که همیشه نمی‌تونم شمارو ببینم و سؤالامو بپرسم، لطفا یه کتاب به من معرفی کنید که دستور کار و نقشه راه من باشه و بهش عمل کنم و کمتر دلشوره داشته باشم که نکنه اشتباهی ازم سربزنه.»

 

آقاجون تو خواب بهم آدرسی دادن. بعد بیداری به سراغ کتاب به همون آدرس رفتم، کتاب رو از امانتدار تحویل گرفتم. اون کتاب «صحیفه سجادیه» بود.

 

 

وای کتاب! کتاب! هر کی به هر جا رسیده، از کتاب خوندن رسیده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۹
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۴ ب.ظ

جوان دانشجو

دانشجو

فایل پی دی اف "دانشجو"

 

 

دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی....

از طرف دانشگاه می بردن اردو ...قرار شد یک دیدار خاص هم داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...

وقتی رسیدیم سر قرار خاصمون...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، ایشون هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم ایشون به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!"

خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم،

 تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،

از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن...

اینبار که رسیدیم خدمتشان ، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،

 اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست."

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن:

- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی.

 

ناگفته های ایت الله بهجت 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۴
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۹ ب.ظ

ادب

ادب

فایل پی دی اف متن " ادب"

 

مراقب باش در مقابل بزرگان با ادب باشی... شاید اون آقات باشه و نشناخته باشی...

 آقایی در مشهد مقدّس است که هم اکنون حدود صد سال دارد  تعریف میکرد:

من همراه شخصی به مکّه رفتم و هرکدام مبلغ سیصد تومان داشتیم، در بین راه به مرضی مبتلا شدم که سیصد تومان خرج شد تا بالاخره به جدّه رسیدیم و در مدینه  سکونت کردیم، امّا خیلی ناراحت بودم که دو نفر با سیصد تومان در کشور غریب چه

کنیم. همان طور که در اتاق نشسته بودم، دیدم آقای محترمی به اتاق من آمد و فرمود: «سیصد تومان برای تو کافی است.»

گفتم: «برای عمّه تو کافی است.»

 دیدم برگشت و گفت:«سیصد تومان برای تو کافی است و هرکس هم که از تو پول خواست به او بده، خیالت راحت.» این را گفت و رفت...

 من آن وقت متوجّه شدم این دیدار غیر عادی بوده است وگریه کردم که چرا با ایشان این طور صحبت کردم.

رفیقم آمد و پرسید: چرا گریه می کنی؟ قضیه را به او نگفتم تا به مکّه رفتیم، پشت سر هم افراد آمدند و هرکدام صد تومان صد تومان خواستند و من هم دادم، برای اجاره منزل گفتند صد تومان جلوترباید بدهید دادم، برای رفتن کربلا گفتند صد تومان بدهید، دادم، به منزل آیت اللَّه حاج سید علی سیستانی رفتم و از وضع حال ایشان پرسیدم، معلوم شد سیصد تومان بدهکار هستند، سیصد تومان هم به ایشان دادم، تا آخرین بار کسی گفت: چهل تومان بدهی داریم، گفتم: از کیسه امام زمان می دهم و به او دادم. دیگر بعد از آن که این مطلب فاش شد، پول ادامه پیدا نکرد...

🖋کتاب روزنه ای از عالم غیب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۹
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۲۵ ب.ظ

رسم مردانگی

رسم_مردونگی

فایل پی دی اف "رسم مردانگی"

 

 

یه مردی بود که خعععیلی حالیش می شد ، خیلی باسواد بود، ایشون یه آرزویی داشت، دلش می‌خواست امام زمان رو از نزدیک و با چشماش ببینه.

کلی زحمت کشید، ذکر گفت، دعا کرد، این مسجد، اون مسجد، اما به نتیجه نرسید. یه روز بهش گفتن: «امام زمان رو نمی‌بینی، مگر اینکه بری فلان شهر.

آقای پرفسور، عزم سفر کرد. تو بازار آهنگرای اون شهر، تو یه مغازه قفل سازی، به آرزوش رسید، امامش رو دید‌. سلام کرد. امام جواب سلامش رو داد و بهش گفت: هیسسسسس

دید یه پیرزنی اومد تو مغازه، یه قفلی به پیرمرد قفل ساز نشون داد و گفت: «بخاطر خدا این قفل رو سه ریال از من بخرید، خیلی محتاجم.

پیرمرد قفل رو گرفت و نگاه کرد و گفت: «این قفل هشت ریال می‌ارزه. من هفت ریال می‌خرم تا بتونم هشت ریال بفروشم.

پیرزن گفت: «اگه همون سه ریال هم بدی، دعات می‌کنم. آخه همه قفل‌سازای دیگه می‌خواستن یه ریال بخرنش.

قفل‌ساز گفت: «آخه رسم مسلمونی و انصاف نیست که من پا روی حق تو بذارم و دنبال سود خودم باشم.

پیرمرد هفت ریال به زن داد و قفل را خرید و پیرزن رفت.‌

امام نگاهی به مرد دانشمند کرد و گفت: «این منظره رو دیدی؟ این طوری باشید، ما خودمون سراغتون میایم. من از بین مردم این شهر، این پیرمرد رو انتخاب کردم، چون مسلمونه واقعیه. هفته‌ای نمیشه که سراغش نیام و احوال‌پرسش نباشم.

وای خداااااا! کاش ما هم بتونیم آقای خوشگل و باصفامون رو ببینیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۵
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شباویز

کتاب شباویز : تاریخ دوستان بخوانید و لذت ببرید.

کتاب شباویز : تاریخ دوستان بخوانید و لذت ببرید.

 

کتاب شباویز : منیژه آرمین، سوره مهر

معرفی:

این کتاب آمیزه ای از واقعیات به هم پیوسته و جذابه
گاهی می گریید گاهی می خندید و بعضی جاها به فکر فرومی روید. گاهی از شنیدن آن ها تعجب می کنید وحتی در ذهن خود به دنبال پاسخ به پرسش های ایجاد شده در این داستان می گردید.

 

بریده کتاب(۱):

شهرآشوب, صاحب مجلس بود. زنی که لباس سیاه چسبانی اندام کشیده اش راقالب گیری کرده وموهای سیاهش را روی شانه ریخته بود! دو ردیف مروارید وگوشواره ی مرواریدش در میان سیاهی جلوه خاصی داشت. نگاه وحرکاتش اندوهی مصنوعی رانشان می داد. زنی چهل ساله بود که با آرایش ماهرانه به زحمت سی ساله به نظرمی رسید! اوهم مثل بقیه زن ها ابروهایی نازک داشت. معلوم بود همه شان از زیردست ناتاشا بیرون آمده بودند. مادام گفت: خوب بود وقتی زنده بود به دادش می رسید. خیلی عقیده دارند استادخزان را او دق مرگ کرد با آن کارهایش.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۱۷ ق.ظ

پر پرواز

 

کتاب پر پرواز : اگر به دنبال دلایل نماز خواندن هستید این کتاب را بخوانید.

کتاب پر پرواز : اگر به دنبال دلایل نماز خواندن هستید این کتاب را بخوانید.

کتاب پر پرواز : اصغر آیتی | حسن محمودی، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج)

معرفی:

ما برای خیلی از کارها ارزش قائلیم درحالیکه ممکنه هیچ قیمتی نداشته باشه،
کاش یکی بود به ما میگفت باارزش ترین و بی ارزش ترین کارها چیه. تا اینکه این چند روز کوتاه زندگی مون هدر نره…

خلاصه:

همه می گویند ما مسلمان هستیم، اما یک عده نماز می خوانند و یک عده ازکنارش می گذرند. آن عده دوم بی دلیل و با دلیل بی خیال روزها را می گذرانند، اما گاهی ته دلشان این سوال پیش می آید که واقعا باید نماز بخوانند، یا چرا خدا نماز را واجب کرده است، و یا اصلا حس خواندن ندارند…
اما من فکر می کنم که اگر مسلمان هستیم باید کمی دقت کنیم که خدا چه دستوراتی می دهد و چرا می دهد؟ البته که یکی از چراهایش توسط دانشمندان گفته شده است.
کتاب پر پرواز صرفا راجع به نماز است.

 

 

بریده کتاب(۱):

جوان که قد بلندی داشت و آستین لباسش را بالا کشیده بود؛ طناب بلندی به دست گرفته وآن را از در خانه ای تا مسجد پیامبر«ص»می کشید. عابران با تعجب به او نگاه می کردند اما جوان، مشغول کار خودش بود.
یکی از رهگذران پرسید: مشغول چه کاری هستی؟
جوان بدون اینکه دست از کار بکشد، گفت: پیرمرد نابینایی که همسایه ی ماست از من درخواست کرده طنابی را از درخانه اش تا مسجد بکشم تا بتواند با گرفتن طناب به مسجد ونماز جماعت برسد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۷
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بچه مثبت مدرسه اخراج

بچه مثبت مدرسه : چه آتشی می سوزانند این دوپسر شیطون و عاصی از درس و مدرسه.

بچه مثبت مدرسه : چه آتشی می سوزانند این دوپسر شیطون و عاصی از درس و مدرسه.

بچه مثبت مدرسه : یاسر عرب، نشر سپیده یاوران

معرفی:

مثبت در منفی میشود صددرصد مثبت ولی از مدرسه اخراج می شوید!

بریده کتاب:

روزهای آخر مثل برق وباد می گذشت، کلاس ها تمام می شد و امتحانات آخر سال می رسید. امتحان آخری رو خوب یادمه. همه بچه ها طبق قرار قبلی بعد از دادن برگه امتحان بیرون مدرسه ایستادیم و دسته جمعی، کتاب های درسی رو تکه تکه و پاره پاره کردیم و آتیش زدیم. این طوری انتقام خودمون رو از اون همه صفحه ی ریاضی و جغرافی و تاریخ که باید به زور شلاق و شلنگ حفظ می کردیم گرفتیم. البته بچه ها تعدادی از صفحات رو ضمن پاره کردن می جویدن! به پیشنهاد اینجانب تصمیم گرفتیم کنار آتیش جشنی بگیریم. سیب زمینی بپزیم و مثل سرخ پوست ها دورش بچرخیم. خوشحالی و فریاد با « کومبا ، کومبا » سردهیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پسری از گوانتانامو

پسری از گوانتانامو : حس یک زندانی بی گناه را با خواندن این کتاب درک کنید.

پسری از گوانتانامو : حس یک زندانی بی گناه را با خواندن این کتاب درک کنید.

پسری از گوانتانامو : آنا پررا،مترجم: کیوان عبیدی، نشر افق

معرفی:

۲پسر نوجوان که در دو کشور مختلف که از طریق اینترنت باهم ارتباط دارند. آن ها بازی«بمب افکن» را اختراع کرده اند وبا گروه هم بازی شان در فضای مجازی بازی می کنند. توسط یک جاسوس شناسایی می شوند و یک شب گروهی به خانه شان می ریزند و تمام بازی کنان را دستگیر می کنند و…

بریده کتاب(۱):

جیم سرش را به نشانه ی مخالفت تکان می دهد:« در حال حاضر از دید دولت امریکا تمام مسلمانان تهدید به شمار می آیند.» نوع حرف زدن جیم، خالد را بیش تر از قبل نگران می کند. ای کاش زودتر پدرش را پیدا می کرد و به راچ دیل برمیگشتند و زندگی عادی شان را از سر میگرفتند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

به پسرم

به پسرم : وصیت نامه امام علی به فرزندش امام حسن علیهما السلام (بخشی ازنهج البلاغه)

به پسرم : وصیت نامه امام علی به فرزندش امام حسن علیهما السلام (بخشی ازنهج البلاغه)

 

به پسرم : امام علی (علیه السلام)، نشرمعارف

معرفی:

این سفارش های پدری است که می رود، پدری که می داند لحظه ها می گذرند.
فرزندم! گفتم پیش از اینکه عجلم شتابان از راه رسد این سفارش ها را بنویسم و این اوصاف را برای تو ثبت کنم.
پسرم! به وصیت من خوب فکر کن.

بریده کتاب(۱):

خیلی‌ وقت ها دعایت را دیر اجابت می کند؛ چون در این تأخیرها پاداش دعا کننده و عطایی که به امیدوار می دهند، بیشتر می شود.

بریده کتاب(۲):

خیلی وقت ها چیزی می خواهی، که نمی دهند؛ اما در دنیا وآخرت، بهتر از آن را به تو می بخشند؛ یا آن را نمی دهند چون به صلاحت نیست. خیلی وقت ها اگر چیزی را که خواسته ای بدهند، دینت را از بین می برد. پس چیزی بخواه که زیباییش برایت بماند و سختی اش از تو دور باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...