نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴۷ مطلب با موضوع «3. کودک :: کودک - 9 تا 11 سال» ثبت شده است

سه شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مجموعه مولای ما این چنین بود

 

مجموعه مولای ما این چنین بود:  کتابی زیبا در وصف یک خوبِ بی‌همتا

مجموعه مولای ما این چنین بود
مؤلف: موسسه فرهنگی علوی

معرفی:

بعضی آدم‌ ها نه در وصف می ‌آیند نه در در قلمِ نویسنده می‌ گنجند…
بعضی‌ ها فراتر از باور ما هستند و ما را از این دنیا به آسمان‌ ها رهنمون می ‌کنند و مولای ما چنین بود..
مجموعه ” مولای ما این چنین بود” کتابی زیبا در وصف یک خوبِ بی ‌همتا، حضرت علی «علیه السلام» که از بزرگی و عظمت شخصیت والای او به زبان کودکانه داستان را روایت می‌ کند.

بریده کتاب:

آن روز مردم در مسجد کوفه جمع بودند و امام و مولایشان حضرت علی بر بالای منبر مسجد مشغول خواندن خطبه بودند. در بین فرمایشاتشان فرمودند: «ای مردم از من سوال کنید پیش از آنکه مرا از دست بدهید. از راه‌ های آسمان بپرسید که من به راه‌ های آسمان داناتر از راه‌ های زمین هستم!»
مردی از بین جمعیت برخاست و پرسید: یا امیرالمومنین، اکنون جبرئیل در کجاست؟
امام فرمودند: «صبر کن تا ببینم!» آنگاه نگاهی به بالا و پایین و به راست پ چپ نمودند و فرمودند: «تو خود جبرئیل هستی؟»
در این زمان جبرئیل از میان مردم بال کشید و سقف مسجد را شکافت و رفت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دردانه نبی

 

کتاب دردانه نبی: ابعاد و قسمت‌های مختلف شخصیت و زندگی حضرت فاطمه (س)

 

کتاب دردانه نبی

معرفی:

عزیز بودن ذات اولیای خداست؛
البته‌ برای آن‌ ها که قلب شان پاک و پاکیزه است.
قلب رسول خدا پاک ترین قلب عالم است و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) عزیزِ دلِ آن حضرت.

این کتاب در مورد حضرت فاطمه است و ابعاد و قسمت ‌های مختلف شخصیت و زندگی ایشان را کوتاه و مختصر بیان می‌ کند.

بریده کتاب:

حضرت فاطمه به فقیران و نیازمندان بسیار کمک می ‌نمودند، با آن که بیشتر وقت ‌ها خود و فرزندان عزیزشان در سختی زندگی می ‌کردند.

بریده کتاب(۲):

حضرت زهرا در کنار خانه داری و نگه ‌داری از فرزندان خود به آموزش زن‌ های مدینه هم می‌ پرداختند و به آن‌ ها احکام و مسائل دینی را یاد می ‌دادند.

بریده کتاب(۳):

در نزدیکی مدینه مزرعه بزرگ و سرسبزی به نام فدک بود که پیامبر به فرمان خداوند آن را به حضرت زهرا بخشیده بودند. به دستور حضرت زهرا تعدادی کارگر در این مزرعه کار می ‌کردند و درآمد آن را به فقرا می‌ دادند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۳۰ ق.ظ

مسافر شهر طوس

کتاب مسافر شهر طوس : داستانِ آشنایِ سفر امام رئوف به ایران از زبان پرنده ای کوچک
 

کتاب مسافر شهر طوس: داستانِ آشنایِ سفر امام رئوف به ایران از زبان پرنده ای کوچک

 

کتاب مسافر شهر طوس
نویسنده: مرتضی عبدالوهابی
انتشارات براق

معرفی:

گاهی شنیدن داستان‌های ‌تکراری از زاویه و نگاهی دیگر دلنشینی و زیبایی خاص خودش را دارد.
این کتاب داستانِ آشنایِ سفر امام رئوف به ایران است که از زبان پرنده ای کوچک بخش هایی ازین اتفاق روایت شده است.

بریده کتاب(۱):

پرنده شکاری لحظه به لحظه به او نزدیک تر می ‌شد. پا قرمزی پشت سرش را نگاه کرد. با دیدن چنگال ‌های تیز پرنده شکاری سرعتش را بیشتر کرد. نزدیک مدینه دره کوچکی پر از درختان خرما قرار داشت. وقتی بالای دره رسید، ناگهان چنگال‌ های پرنده شکاری در پشتش فرو رفت…

بریده کتاب(۲):

آن شب مرد سیاهپوست در ایوان خانه مشغول صحبت با همسرش بود. پاقرمزی صدای آن ها را می‌ شنید. مرد گفت: امام رضا فردا صبح عازم مرو می ‌شود. باید با ایشان بروم.
زن گفت: من هم می‌ آیم!
مرد جواب داد: امام به تنهایی می ‌رود. هیچ کدام از اعضای خانواده اش را به همراه نمی ‌برد، بنابراین تو هم نمی‌ توانی بیایی.
پا قرمزی تا صبح خوابش نبرد. خیلی فکر کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۳۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

یاسمین و گل آفتابگردان

کتاب یاسمین و گل آفتابگردان: القای اعتماد به نفس و توانمندی به کودکان

تاب یاسمین و گل آفتابگردان
نویسنده: مهند الساقوص
ترجمه: علی باباجانی
انتشارات براق

معرفی:

خودباوری یکی از شاخصه های مهم ذهنی هر فرد موفقی ست؛
اینکه به کودک القا شود مهم نیست اگر توانایی هایی را هنوز نداری و یا حتی از بعضی از استعداد ها محروم هستی،
مهم این است که تو چندین توانمندی داری که می توانی بر آن ها تکیه کنی و پرورش‌ شان بدهی.
داستان یاسمینِ قصه ما، داستان زندگی دختر کوچولوی نابینایی ست که آرزوی دیدن خورشید را دارد اما…..

بریده کتاب:

گل آفتاب گردان ادامه داد: قبلاً مثل تو بودم. از گل و رودها درباره خورشید می پرسیدم. دنبال نور می گشتم. تا اینکه یک روز احساس کردم درونم چیزی است که نور را به خودش می کشد.

  • در درونت؟ یعنی کجا؟
    – در ریشه، ساقه و برگ هایم. با این ها نور را به خودم می کشم. انگار خورشید را می نوشم. وقتی نور را می گیرم آن را به مواد مفیدی تبدیل می کنم و از آن غذای پر سودی برای مردم درست می کنم.

بریده کتاب(۲):

چشم های مادر با آواز قشنگ یاسمین پر از اشک شد.
از دخترش پرسید: وای عزیزم، تو چطور توانستی از خورشید بگویی؟
یاسمین خندید و گفت: توی دنیا دوتا خورشید هست. یکی بزرگ و یکی کوچک. خورشید کوچک توی آسمان است و خورشید بزرگ توی قلب من.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

قصه های پندآموز کهن

 

مجموعه قصه های پندآموز کهن: بیان غیر آمرانه و غیر مستقیم مفاهیم اخلاقی

مجموعه قصه های پندآموز کهن
نویسنده: زینب علیزاده لوشایی
انتشارات یقظه (کتاب هفت)

معرفی:

یکی از بزرگ ترین دغدغه های والدین آموزش مفاهیم اخلاقی و آموزه های تربیتی به کودکان است، قصه هایی با بیان غیر مستقیم و غیر آمرانه آموزه های تربیتی، یکی از موثرترین ابزارها در تربیت و رشد فکری کودکان به شمار می‌ روند به شرط آن که درست و دقیق انتخاب شوند.
مجموعه حاضر متشکل از داستان های آموزنده برگرفته از متون کهن پارسی است که به همراه تصاویر جذاب و زیبا، پند ها و آموزه های اخلاقی را در قالب قصه های زیبا به کودکان انتقال داده و زمینه رشد و بالندگی ذهنی آنان را فراهم می نماید.

بریده کتاب:

مرد وقتی اسم پول را شنید قبول کرد.
او از اسب پایین آمد و به پسر کمک کرد که صندوق را روی گاری بگذارد، پسر خودش کنار صندوق نشست. مرد سوار اسب شد و حرکت کرد، پسر از خوشحالی دل توی دلش نبود
مرد با خودش فکر کرد:
یعنی توی این صندوق چه چیزی است که اینقدر سنگین است؟ چرا رویش را پوشانده اند؟
مرد که به پسرم شک کرده بود کمی که رفت اسب را نگه داشت، او پیاده شد و به سوی پسر آمد……

بریده کتاب(۲):

موش حواسش به پرنده نبود، او داشت بازی می ‌کرد، پرنده با پنجه هایش موش را گرفت و چون یک سر طناب به پای قورباغه بود از توی آب بیرون کشیده شد و او هم به همراه موش به هوا بلند شد……

بریده کتاب(۳):

حاکم از روی تخت بلند شد و به سمت مرد آمد، بعد با مهربانی دستی به سر او کشید و گفت: من تعریف تو را زیاد شنیده ام، به همین دلیل وقتی پادشاه به من دستور داد تا معلم خوبی برای پسرش پیدا کنم، یاد تو افتادم، حالا از تو می خواهم بروی و خودت را آماده کنی و برای تربیت شاهزاده به قصر پادشاه بروی.
مرد با شنیدن این حرف خوشحال شد، چون بالاخره زحمت هایش نتیجه داده.
می‌تواند از علم و دانش خود بهره ببرد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مجموعه مژده گل

مجموعه مژده گل: مجموعه ای ناب و کودکانه از سیره عملی اهل بیت

 

مجموعه مژده گل
نویسنده: محمود پوروهاب و مجید ملا محمدی
انتشارات جمکران

معرفی:

مجموعه ای ناب و کودکانه
مجموعه مژده گل یک مجموعه ۱۴ جلدیست که در هر جلد به بیان زندگی یکی از اهل بیت علیهم السلام می پردازد.
قلم ساده و روان و همچنین مطالب ارزشمند و آموزنده از سیره عملی اهل بیت از ویژگی های این مجموعه است.

بریده کتاب:

پیرمرد به او خیره خیره نگاه کرد و یادش رفت سلام کند؛ اما مرد جوان به او سلام کرد و گفت: “این باغ برای شماست؟ من اجازه دارم از آب آن برکه بنوشم ؟”
پیرمرد فقط به سلام او جواب داد؛ اما بخاطر بوی خوشی که همراه مرد جوان بود, یادش رفت دنباله حرفش را بگیرد و به سوال او جواب بدهد!
مرد جوان خواست راهش را بگیرد و برود؛ اما دوباره آن سوال به زبانش افتاد: ” من تشنه هستم. آیا اجازه دارم…؟”
-بله پسرم! بله عزیزم! چه کسی بهتر از تو؟ هم مهربان, هم خوشرو و مومن و با خدا, هم خوشبو.

بریده کتاب(۲):

پیرمرد کاروان که افسار شترش را گرفته بود, گفت: ” از چه کسی حرف می زنی؟”
-آن جوان را می گویم. آنکه کنار چاه است!
همه نگاه ها به سوی جوان برگشت. یکی پرسید:” آن خدمتکار را می گویی؟ مگر او کیست؟”
-می گویی او کیست؟ او فرزند رسول خدا, علی بن حسین علیه السلام است.

بریده کتاب(۳):

مرد اسب سوار به آنها رسید. فوری از اسب پایین پرید, جلو آمد و نفس نفس زنان سلام کرد. آن چهار نفر خوشحال و خندان جلو رفتند. او خدمتکار امام حسن علیه السلام بود؛ همان مردی که به دستور امام, از آن چهار نفر پذیرایی خوبی کرده بود.
فرستاده امام گفت: ” ترسیدم که شما را پیدا نکنم…”
عبیدالله پرسید:” چیزی شده؟ از امام حسن پیغامی داری؟”
فرستاده امام کیسه ای ازروی اسبش برداشت: ” امام حسن علیه السلام این کیسه پول را به شما هدیه داده است.”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مجموعه قصه های تصویری از جوامع الحکایات

قصه های تصویری از جوامع الحکایات: متون کهن و حکمت آموز را جذاب تر بخوانید.

قصه های تصویری از جوامع الحکایات
نویسنده: حسین فتاحی
انتشارات قدیانی

معرفی:

بسیاری از کتاب هایی که بازنویسی متون کهن هستند، با کلام عامیانه ای نوشته می شوند که به فاخر بودن آن متون لطمه می زنند.
اما این کتاب به قلم آقای حسین فتاحی در عین قابل فهم بودن مطلب، ادبیاتی زیبا و فاخر دارد، این مجموعه را به تمام فرهنگ دوستان ایرانی توصیه می کنم.
این مجموعه سراسر داستان های زیبا و حکمت آموز است.

بریده کتاب:

حضرت ابراهیم از پیرمرد جدا شد تا کس دیگری را پیدا کند دلش نمی خواست آدم بت‌ پرستی مهمانش باشد او رفت و رفت وقتی از پیرمرد دور شد.
جبرئیل فرشته خدا نزد او آمد
جلوی رویش ایستاد و سلام کرد ابراهیم از دیدن فرشته خدا خوشحال شد چون می دانست هر وقت جبرئیل نزد او بیاید پیغامی از طرف خداوند برای او می آورد ابراهیم ساکت به فرشته نگاه کرد، فرشته به حرف آمد و گفت ابراهیم خداوند به تو سلام می رساند و می‌ گوید این پیرمرد ۷۰ سال است که بت پرست است اما در این مدت ما روزی او را داده اید به آب و غذا و نعمت های دیگری بخشیده ایم چون بت پرست بود چیزی کم نکردیم. اما تو نتوانستی یک وعده به او غذا بدهی؟

بریده کتاب(۲):

فیل از جایش تکان نخورد از سر و صدای گنجشک کلاغ و کبوتر و سنجاب و جغد و روباه و دیگران کنار درخت جمع شدند
کلاغ رو به فیل گفت: آقای فیل خوب برو جای دیگری مگر حتماً با این درخت باید خودت را بخارانی
فیل گفت برو کلاغ سیاه و زشت چرا فضولی می کنی من که کاری به کار تو ندارم
کبوتر بق بقوی کرد و گفت چه فیل پررو و بی ادبی خب راست می گویند چرا دیگران را اذیت می کنی از این هیکل گنده خجالت نمی کشی؟
فیل خرطومش را بالا برد تا کبوتر را بزند
روباه گفت: آقای فیل به خودت نگاه کن با این هیکل بزرگ با یک گنجشک کوچک در میوفتی و با او دعو
ا می کنی برو یکی را مثل خودت پیدا کن…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خورشید در زمین

کتاب خورشید در زمین: داستانی روان و دلچسب از کودکی پیامبر

کتاب خورشید در زمین
نویسنده: غلامرضا آبروی
انتشارات عهد مانا

معرفی:

همه پیامبران پیش از “او” مژده آمدنش را داده اند…
اهل کتاب اگر دقیق و درست و بدون تحریف کتاب هایشان را می خواندند، حتما نشانه هایی از ” او” می یافتند.

داستان این کتاب، داستانی از کودکی پیامبر اکرم است. قلم شیرین و روان کتاب داستان را برای شما دلچسب تر می کند.

بریده کتاب:

به دور دست خیره شد از دور غباری پیدا بود او کمی جلوتر امد و با دقت نگاه کرد. گردن دراز چند شتر را دید لبخندی زد و با خود گفت: یک کاروان دیگر از راه می رسد, ای کاش همان کاروانی باشد که سال هاست منتظرش هستم …..

بریده کتاب(۲):

بحیرا دهانش را به گوش ابوطالب نزدیک کرد و گفت: این همان کسی است که خدا در کتاب آسمانی خود وعده آمدنش را به ما داده است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ق.ظ

خواب سیب و بستنی

کتاب خواب سیب و بستنی: همدردی با بچه های یمن به زبان شعر

کتاب خواب سیب و بستنی
نویسنده: جمعی از شاعران
انتشارات به نشر

 

معرفی:

«خواب سیب و بستنی» عنوان کتاب شعری است که در قالب کتاب های پروانه برای همدردی با بچه‎ های یمن منتشر شده است.

شعر شاعرانی همچون منیره هاشمی، مریم زرنشان، طیبه شادمانی، محمد عزیزی، حسین عبدی و… در این کتاب آمده است.

در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است:
«ما مسلمان هستیم؛
هر جای دنیا به مسلمانی ظلم بشود، وظیفه داریم با او همدردی کنیم و به او یاری رسانیم.

اگر نمی‌توانیم به بچه‎های یمن کمک کنیم، باید تمام دنیا را از ظلمی که به آن ها می‎ شود، خبردار کنیم؛

حتماً شما هم بارها دلتان برای بچه‎های یمن به درد آمده است. گروهی از شاعران برای همدردی با بچه های یمن شعرهایی سروده‏ اند که زبان دل شماست».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۰۰ ب.ظ

زیر آفتاب داغ

کتاب زیر آفتاب داغ: یک داستان زیبا برای انتخاب مسیری درست

کتاب زیر آفتاب داغ (هفتمین کتاب از مجموعه چهارده خورشید)
نویسنده: غلامرضا آبروی
انتشارات عهد مانا

معرفی:

اعتقاد دارم هر معضلی که در جامعه وجود دارد بر اساس تصور و باور اشتباهی است که در کودکی شکل گرفته است و یا ناشی از عدم آموزش در آن سنین است.
شاید خیلی از معضلات اجتماعی، بیکاری و تن پروری و علاقه به پشت میز نشینی جوانان مان ریشه در ندانستن راه و مشی اهل بیت باشد.
این داستان زیبا را برای کودکانمان بخوانیم…

بریده کتاب:

همان طور که در فکر رسیدن به خانه بودم، ناگهان در یکی از باغ ها چند نفر را مشغول کار دیدم.
اسب من با سرعت از کنارشان گذشت، در حال عبور از کنار آن ها نگاهی به پشت سرم کردم، چهره ی آرام یکی از آنها آشنا بود، افسار اسب را کشیدم، ایستادم و به او نگاه کردم.
زیر لب گفتم: امام محمد باقر اینجا چه می ‌کند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۹ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...