رزق شهید سردار سلیمانی
فایل زیپ رزق شهید قاسم سلیمانی جهت پرینت اینجا کلیک کنید.
فایل لایه باز را از اینجا دانلود کنید
یک فصل دیگر در مورد شهید سلیمانی برکات این شهادت عظیم است؛
برکات این شهادت.
این شهید عزیز هر وقت گزارشی میداد
به ما چه گزارش کتبی چه گزارش شفاهی
از کارهایی که کرده بود،
بنده قلباً و زباناً او را تحسین میکردم
اما
امروز در مقابل آنچه که او سرمنشأ آن شد و برای کشور بلکه برای منطقه به وجود آورد، در مقابل او من تعظیم میکنم؛ کار بزرگی انجام شد، قیامتی به پا کرد، معنویت او، شهادت او را اینجور برجسته کرد، این تشییع جنازههای، بدرقههای ایرانی و آن بدرقههای عراقی؛ در کاظمین، در بغداد، در نجف، در کربلا چه کردند با این پیکر ارباً اربا!
پنتاگون سازمان اداری نظامی آمریکاست.
هفت لایهی حفاظتی دارد!
چهار لایه به طور خاص برای کنترل ارتباط
با شخص وزیر یا رئیس پنتاگون است.
یعنی پشه ها هم با احتیاط رفت و آمد می کنند.
اما
نامهای بدون آرم و بدون مشخصات روی میز وزیر
قرار گرفت! نامه عرق سرد بر تمام تن وزیر آمریکا نشاند:
«اگر لازم باشد از این هم نزدیکتر خواهیم شد.»
و آرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر سر برگ نامه خودنمایی میکرد!
امضا: قاسم سلیمانی
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران- سپاه قدس!
#
دشمن ضعیف است،
ترسو هم هست،
به شرطی که تو پاسدار اسلام باشی!
جزو یاران سپاهی که انقلاب را به ظهور حضرت می رساند!
93/9/23
شبکهی الفرات
آقای ابوالحسن، رئیس یکی از قبایل عراق و فرمانده نیروی مردمی میگوید:
مطلع شدیم که 370 نفر از نیروهای داعش آرایش نظامی گرفتهاند.
برنامهی عملیاتشان گروگان گرفتن زائران ایرانی بود.
نزدیک اربعین بود و حفاظت از زوار را حاج قاسم سلیمانی فرماندهی میکرد.
موضوع را به حاج قاسم اطلاع دادیم... نگرانی در میان برادران عراقی
موج میزد و منتظر دستور و تصمیم سردار بودیم.
اما
حاجی تنها با 20 نفر از نیروهایش راهی شد. مسیر نیروهای داعش مشخص بود.
لشکر اندک سردار کمین کرد. درگیری بین دو جبهه فقط 30 دقیقه طول کشید و تمام!
فقط یک نفر از داعشیها زنده مانده بود که اسیر شد.
حاج قاسم با همان کت و شلواری که تنش بود مقابل اسیر عراقی ایستاد، کت و شلوارش را نشان داد و گفت:
میبینی، لباس من برای جنگ نیست!
وای بر شما...
اگر رهبرم سید علی دستور بدهد که لباس نظامی بپوشم!
#
خیلیها میگویند حاج قاسم را قبول داریم،
سردار سلیمانی، سردار دلها بود.
دلمان آتش گرفت از کار آمریکا
اما...
اما ما کاری با رهبر نداریم.
جمله آخر داستان را بخوانید.
او سردار سید علی حسینی الخامنهای بود.
سرداری که عمرش را در جنگهای برون مرزی، دور از خانه و خانواده گذراند!
سرداری که که با اشارهی رهبرش امنیت کشور را تامین کرد... امنیت من و شما را!
خیلی مهم است که انسان
وقتی میخواهد کاری انجام دهد
و با آن کار
زیباترین حاصل دنیای خود را
برداشت کند،آن کار ارزش داشته باشد.
انسان میمیرد چه بخواهد، چه نخواهد؛ شاه باشد میمیرد، امپراتور باشد میمیرد، عالم باشد میمیرد... این مرگ اجباری است و99 درصد از مردم به این شکل میمیرند و تنها یک درصد توفیق این را دارند که مرگ اختیاری را انتخاب کنند... شهادت
خیلی دوست داشت یک زمانی، یک جایی، یک حالی نصیبش شود.
میدانست که چهکار کند!
خود حاج قاسم میگوید:
-همیشه دلم میخواست کف پای مادرم را ببوسم،
ولی نمیدانم چرا این توفیق نصیبم نمیشد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که اینجا آمدم،
بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم.
با خودم فکر کردم که حتما رفتنیام که خدا توفیق داد و این حاجتم بر آورده شد.
قطره قطره اشک از چشم حاجی می چکید روی صورتش.
آرام دستش را بالا آورد و اشکها را پاک کرد و لب زد:
نمیدانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.
#
خیلی از جوانها، قد و بالا که پیدا می کنند، مدرک و قدرت و زیبایی که نصیبشان میشود،
دیگر ادب و احترام را کنار میگذراند.
اولین گام انسانیت، فهم رموز عالم است؛
و والدین رمز بزرگ سعادت فرزندان است.
استان کرمان، شهرستان«رابر»، روستای قنات ملک، خانواده هفتنفره حاجحسنسلیمانی
قاسم فرزند سوم بود و با نان کشاورزی و لقمه حلال بزرگ شد.
سردار روستازاده، جهانی شد چون همت بلندی داشت.
راهی کرمان شد، بنایی میکرد، درس میخواند،
کاراته کار میکرد، برنامه و تدبیر داشت برای زندگیش،
هوای برادر کوچکترش و دیگران را هم داشت.
مربی رزمی شد؛ رزمنده بود.
فرمانده شد، بنده بود.
سردار شد، انقلابی بود.
شهید شد، عاشق بود.
#
شهر و روستا ندارد. کشور و قاره ندارد. فقر و غنا ندارد. امکانات و...ندارد.
آنچه که انسان را میسازد،همتی است که خدا به همه داده است.
آن چه که زندگیها را پیش میبرد، عزم و ارادهای که از لطف الهی سرازیر شده است.
آن چه که انسان را جاودانه می¬کند و موثر، بندگی خداست.
غفلت از خدا تمام"آنچه"که داریم را می¬برد.
و گناه مانع شهادت!
وقتی رسیدیم نقطه صفر مرزی، سردار خم شد و نماز شکر خواند.
میدانید قصدش چه بود؟
ما معمولا برای سرکشی به مناطق درگیری، با هلیکوپتر رفت و آمد میکردیم.
یکی از روزهایی که منطقه"حنف"در مرز عراق و سوریه
از دست داعش آزاد شده بود، با حاج قاسم راهی آن منطقه شدیم
برای بررسی اوضاع.
قبلش آمریکا اعلام کرده بود:
«کسی حق نداره به مدار 55 درجهی منطقه نزدیک بشه.»
هلیکوپتر که بلند شد، سردار مشغول نوشتن مطلبی در دفترش شد.
به چند دقیقه نکشیده،
جنگندههای آمریکایی هم بلند شدند و تلاششان برای انحراف مسیر ما شروع شد.
من مضطرب شدم و چند بار به سردار گفتم: حاجی جنگندهها دارند به ما نزدیک میشند.
جوابی به من نداد، حتی سر بلند نکرد تا جنگندهها را نگاه کند. به نوشتن ادامه داد. جنگندهها خودشان مغبونانه برگشتند و ما با افتخار در نقطهی صفر مرزی نشستیم.
نماز شکر را آنجا خواندند.
#
سرم را می اندازم پایین و می نویسم.
-آمریکا تهدید به تحریم می کند
نه هستهای را میبخشم و نه از موشکی کوتاه میآیم!
-آمریکا التیماتوم میدهد!
نه پشت میز مذاکره می@نشینم، نه نگاهش میکنم!
-قطعنامه در سازمان ملی تصویب میکنند.
به همسایگان فشار...
به....
من مثل قاسم سلیمانی¬ام!
نه از آمریکا میترسم، نه از مبارزهام کوتاه میآیم!
نمی¬ترسم و راه را ادامه می¬دهم... رسیدم به ظهور، نماز شکر خواهم خواند.
فرمانده یگان فاطمیون
از راه که میرسید، باز هم بشاش بود و پر توان.
ما کی میفهمیدیم که خسته رسیده؟
وقتی که میدیدیم
یک پتویی گوشۀ حسینیه گذاشته
و آرام خوابیده!
کار زیاد بود،
به همین ساعات کوتاه استراحت، قد بلند میکرد.
#
امیرالمؤمنین میفرمایند:
مؤمن، توانش را از نیتی که دارد میگیرد!
حاج قاسم خستگی نمیفهمید؛ چون نیت سربازی ولایت داشت!
بدنش که درخواست استراحت میکرد، حاجی گوشهای روی موکت حسینیه درازش میکرد تا یکی دو سه ساعت آرام بگیرد. کسی نمیدانست روح حاجی در ساعات استراحت جسمش چه میکرد؟
بندرعباس یک جلسه بود برای ثبت نام
و اعزام نیرو به جبهههای مقاومت!
جلسه دیر وقت تمام شد
و قرار شد که حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند!
خانه ما شد پر از نور حضور حاج قاسم.
دیر وقت بود و من یک پذیرایی مختصری کردم
و بعد هم رختخواب آوردم تا سردار بخوابد.
حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کردند. سری تکان داده و گفتند:
- اینا چیه! یعنی من روی تشک و پتوی گرم و نرم بخوابم؟
شما اینا رو جمع کنید. من روی زمین میخوابم. همین بالش کافیه!
حسن دانشمند
#
اتاقی پر از وسایل راحتی!
خانهای پر از امکانات رفاهی!
حاج قاسم، اگر دلها را تسخیر کرد چون خودش، راحتیاش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود!
جانش برای خدا!
توانش برای خدا!
داراییاش در راه خدا....
داعشیها هم نماز جمعه دارند!!!
به امامت سر کردهی آمریکاییشان، ابوبکر بغدادی!
آنروز در به اصطلاح، نماز جمعهشان،
ابوبکر خطبه میخواند که گفت:
ما اگر سردار سلیمانی را دستگیر کنیم
مانند خلبان اردنی او را در آتش خواهیم سوزاند!
چند روز بعد حاج قاسم هم جوابش را داد:
آقای بغدادی! زمانی که این حرف را زدی، بنده روبهروی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودیم!
#
صف اول خیلی مهم است.
به شرطی که امام جماعتت ولی خدا باشد!
حاجقاسم صف سوم نشسته بود چون ریش امام جماعت را آمریکا نصب کرده بود!
صف آخر هم نرفته بود تا بگوید: نزدیکتر از این حرفها کنترلتان میکنیم
دانشگاه شهید بهشتی تهران درس میخواند.
به کسی نگفته بود دختر حاج قاسم سلیمانی است.
استادی در روند تحصیلش مشکل درست کرد.
حاج قاسم وقتی مطلع شد،
پدری را تمام و کمال اجرا کرد:
دخترم
برای حل مشکلت، نگویی که دختر من هستی!
#
خیلیها تلاش میکنند برای رسیدن به شهرت!
شهرت هم پول میآورد، هم مقام و جایگاه، هم قدرت!
شهرت یک جور شهوت است... شهوت مقام و پول و قدرت!
این آدمها ذلیلاند. کوتولهاند. قابل این نیستند که حتی به عنوان دوست انتخاب شوند.
اما یک کسانی را خدا عزت میدهد!
آنوقت، شهرتشان عالمگیر میشود!
پناه میشوند برای بیپناهان!
چون بندگی کردهاند در پناه خدای عالمیان!
کرمانی بود حاج قاسم، اما جهانی کار میکرد.
گاهی هم به کرمان سری میزد.
یکبار که برای امری آمده بود، وارد کوچهای شدند.
یکی از دوستان به حاجی گفت:
اینجا، خانهی یک شهید است!
فرصت دارید سری بزنید؟
نگاه حاجی کشیده شد تا رد دست دوستمان!
کفش را کنار گذاشت و پابرهنه راه گرفت سمت خانه شهید.
#
بعضیها مثل سپرند!
مثل حریم حفاظتی!
محافظند!
محافظ حریم من و شما، میهن من و شما، خاک و آبروی من و شما!
سپرند برای بلاهایی که بر من و شما میبارد!
اینها اولیا خدایند بر روی زمین خاکی!
نگاه خدا دنبال عزیزانش است و برکت و رحمت الهی در جوار آنهاست!
شهداء محافظ حریم وطن و فرزندان میهنند.. باید هم به احترامشان کفش از پای درآورد.
دیدار از خانوادههای شهدا، قدردانی کوچکی است از کار بزرگ آنها!
اهل دیده شدن نبود، روحیهاش این نبود
که در هرجا کنار هرکس بخواهد خودی نشان بدهد.
اما یک گروه بودند که حاج قاسم را متفاوت میکردند.
خانوادههای شهدا هرکس نبودند،
همهکس حاج قاسم بودند.
پدر شهید را میبوسید،
مقابل مادر شهید سر خم میکرد،
بر همسران شهدا درود میفرستاد و فرزندان شهدا آغوش گرم حاج قاسم و نگاه مهربان و لبخندهای شیرینش را هدیه میگرفتند.
تنها آنوقت بود که حاج قاسم میگذاشت آرزوی دل خانوادههای شهدا برآورده شود؛ یک عکس یادگاری با فرمانده سپاه قدس!
#
خود شیفتهها، مدام از خودشان تصویر میگیرند.
خدا شیفتهها، تنها جایی تصویر را به میدان میآورند که لبخندی الهی بر لب دوستان خدا بنشانند.!
تصویرهایشان هم مخلصانه است!
فرودگاه کرمان
حاج قاسم که از هواپیما پیاده میشد!
مسیر اول:
خانه پدر و مادری،
دیدار با پدری که نان حلالش داده
و مادری که تربیتش کرده
و دستهایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم میشد و میبوسید.
سردار هر وقت از مأموریت برمیگشت، اولین مکانی که میرفت خانه پدر و مادرش بود.
#
راه رشد را میخواهی!
خدا در قرآنکریم فرموده، کنار ایمان و توحید هم فرموده:...والدین؛ پدرت، مادرت، احترام، محبت وگذشت،
دستبوسی، اُف نگفتن، عمل به خواستههایشان، کمک در کارها...
راه رسیده به خدا دور نیست. همین نزدیکی است. خانه و والدین!
حاج قاسم قدردان بود، که ایران در شهادتش به قدردانی قیام کرد!
حاج قاسم میگوید:
یک بار برای جلسه خدمت حضرت آقا بودیم.
جلسه هنوز شروع نشده بود
چون منتظر بقیۀ دوستان بودیم.
آقا من را صدا کردند. خدمتشان رسیدم؛
آقا کتابی دستشان بود
، نشانم دادند همراه چند عکس از شهدا.
وقتی دیدم آقا فرمودند:
اگر شما هم رفته بودید (شهید شده بودید) این مأموریتهای سخت را نمی توانستید انجام دهید!
من آن موقع بود که (از بودن و ماندن )بسیار خوشحال شدم!
#
وجودها متفاوت است!
اثر وجود و حضوری هم متفاوت است!
بعضیها وجود دارند اما آن قدر بیبرکت است که عین بیوجودی است!
بود و نبودشان حتی برای خانواده هم فرقی ندارد چه برسد به اجتماع و کشور!
اما بعضیها؛
وجودشان، حضور در عالم هستی است. بیدا کننده دلهاست، روشن کننده تاریکیهاست
این وجودهای پر برکت تنها در یک صورت به وجود میآیند:
در سایۀ اهل بیت: حاج قاسم به نیت امام زمان عج مقابل ولایت زانوی ادب میزد.
خدا اینگونه میپذیرد.
امام زمان اینگونه برکت میدهد.
یکی از سخنرانیهای حاج قاسم سلیمانی:
برادرا! رزمنده ها!یادگاران جنگ!
یکی از شئون عاقبت بخیری،
نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است.
والله،والله،والله...
از مهمترین شئونات عاقبت بخیری این است.
والله والله والله...
رابطه قطعی و حقیقی و دلی ما، با این حکیمی ست که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
در قیامت خواهیم دید، مهمترین محاسبه این است.