نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

جمعه, ۱۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

تریل باز

کتاب تریل باز : ماجرای از عشق عجیب دو نوجوان به موتور آغاز می شود…

کتاب تریل باز : ماجرای از عشق عجیب دو نوجوان به موتور آغاز می شود...

کتاب تریل باز
نویسنده: عزیز سهرابی
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

خودم را کشیدم پشت سرسره.
چند دقیقه گذت.
سر و صدایی آمد.
از جل پریدم و آهسته سرک کشیدم.
ابولی بین دو مامور تقلا می کرد.
همین طوری آمد روی زبانم:
« به آخر خط رسیده ای نارفیق… حقت بود!»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۱:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۵ ب.ظ

میلیون ها

نقد کتاب میلیون ها

داستان با دستمایه طنز در یک خانواده ی معمولی در انگلیس اتفاق می افتاد که دو برادر یک دفعه یک پول زیادی بهشون می رسه. داستان تخیلی و سرشار از اغراق هست. با پول ها دست به کارهای عجیبی می زنند. آرزوهایی را که داشتند با پول برآورده می کنند، از خوراک تا وسایل بازی و تفریحی.

اما

نشان داد که تمام آرزوهای ما در پول خلاصه نمی شود. یک انسان می تواند پول داشته باشد و اخلاق داشته باشد و دست بخشنده. اما با آمدن پول، آنتونی و… تمام احترام و اخلاق خیرخواهانه ی خود را کنار گذاشتند. دوستانی داشتند به نام یوسف و عیسی، با این که دوستان شون خیلی بهشون محبت می کردند، بخیل بودن شون بیشتر به چشم می خورد.

تمام پول هاشون رو خرج آرزو هاشون کردند. پول ها تمام شد، اما آرزوهای آن ها تمام نشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۰:۳۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ب.ظ

تب ناتمام

کتاب تب ناتمام : روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

کتاب تب ناتمام : روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

کتاب تب ناتمام
نویسنده: زهرا سادات حسینی مهرآبادی
انتشارات حماسه یاران

بریده کتاب:

صدای مامان بلند شد. “هرچی ریخت و پاش کردید، جمع و جور کنید که شب مهمون داریم.” سه تایی با چشم های گرد مامان را نگاه کردیم و گفتیم : “کی؟” و جواب شنیدیم: ” عمه کبری”. بی آینه هم می‌ دانستم چقدر از لب و لوچه افتاده ‌ام. خودم را خونسرد نشان دادم و مدل دخترهای بی خبر از همه چیز پرسیدم: “برای چی میان؟” مامان اما نقش بازی نکرد و صاف و پوست کنده گفت: “برای عقد تو.”
ص ۱۶

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۰:۳۴
نمکتاب ...