کوه مرا صدا زد
کتاب کوه مرا صدا زد (قصه های سبلان ۱): ماجراجویی نوجوانی در جستجوی یک حکیم…
کتاب کوه مرا صدا زد
نویسنده: محمدرضا بایرامی
انتشارات سوره مهر
بریده کتاب:
هنوز اولین پیچ را پشت سر نگذاشته ایم که یکهو صدای زوزه ی کش داری، در دشت برف گرفته می پیچد. بی اختیار رو بر می گردانم. گرگ دیگر دیده نمی شود، اما هوا بویش را با خود دارد. با دست برف هایی را که روی کلاهم نشسته می تکانم. به نظرم الان است که گرگ از یک جایی، خیز بردارد طرفمان. از این فکر عرق سردی بر پشتم می نشیند.
ص ۲۰
بریده کتاب(۲):
اسب وسط طویله، میدان گرفته و دور خود می چرخد و چنان بی تابی می کند و این طرف و آن طرف می رود که آدم خیال می کند همین حالاست که بخواهد یکی از دیوارها را سوراخ کند و بزند بیرون. همین طور چشمم به حرکاتش است که صدایی به گوش می رسد، جیغی از ته دل، که تمام بدنم را می لرزاند. یک آن، سرجا خشکم می زند و بعد در طویله را باز می کنم. می دوم طرف خانه. بابا مرده است.
ص ۵۲