نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت) :: از زبان همسر /مادر شهدا» ثبت شده است

جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۲ ق.ظ

منم یه مادرم

کتاب منم یه مادرم

 

کتاب منم یه مادرم: روایت هایی از سبک تربیتی مادران شهدا

نویسنده: جمعی از نویسندگان به دبیری مریم حلاج

ناشر: راه یار

 

بریده

مصطفی به عرق کارگری ریختن برای پدر عادت کرده بود، اصلا به آن افتخار می کرد، سرش را بالا می گرفت و می گفت‌: توی سازمان انرژی اتمی هر موقع می دیدم دارن خرج اضافه ای می تراشن، بلند می شدم و آستین هام رو بالا می زدم و می گفتم من افتخارمه که با این دست ها ماشین شستم، برای بابام پنچرگیری کردم و روغن مینی بوس عوض کردم. من لای پر قو بزرگ نشدم. مثل مردم عادی زندگی کردم و نمی تونم چشمم رو روی یه سری ولخرجی ها ببندم.

ص ۴۲

 

به پای آب رفتن عمر و جوانی من قد کشیده بودند. برای این که خوب تربیت شوند، تا آن جا که به عقلم می رسید و به دستم، کم نگذاشتم. قید شاغل شدن را هم زدم که تربیتشان در نبودنم ضربه نخورد. هیچ وقت دلم نمی خواست سمتش بروم. دوست داشتم شوهر و بچه هایم که از در می آیند، بوی غذا توی خانه پیچیده باشد، بوی زندگی، گرمای حضور مادر. با بیرون رفتن من از در خانه، بچه ها از تنهایی ضربه می‌ خوردند یا با آمدن پرستار به خانه، زیر دست تفکر دیگری بزرگ می شدند.

ص ۴۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۲
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۴ ق.ظ

خانوم ماه

کتاب خانوم ماه

 

نام کتاب: خانوم ماه

نویسنده: ساجده تقی زاده

ناشر: انتشارات استان قدس رضوی

خلاصه:

کتاب همانطور که در عنوان آن آمده روایتی است از زنی به نام خانوم ماه که به معنای واقعی کلمه زن بدون هیچ پسوندی است.ایشان همسر و همسفر شهید شیرعلی سلطانی در بحبوحه ی فعالیت‌های انقلابی شهید قبل انقلاب و بعد انقلاب است .کتاب به روایت نوجوانی این بانوی عظیم تا ازدواج و چگونگی شهادت شهید می پردازد. همسفری این بانو در این زندگی پرفراز و نشیب و تحمل رنج های عظمتش در کتاب به خوبی تببین شده است.

بریده‌ی کتاب(۱):

۱.احساس می کردم یک کوه دارد کنار من حرکت میکند،چهارشانه و قد بلند، صدایی مردانه،اما ملایم،لبخندهای گرم و نگاه های پر از محبت.ترکیبی از مهربانی و جذابیت.سرم را پایین انداخته بود و قدم به قدمش راه می رفتم.قد من به شانه اش هم نمی رسید.دست های من دست یک دختر نوجوان بود اما دست های او بزرگ و گرم و قوی که هیچ کاری برایش سخت نبود.به هرچیزی زورش می رسید و انگار از آهن و سنگ ساخته شده بود.قدم که برمی‌داشت انگار زمین زیر پایش می لرزید.ص۵۷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۴
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۱:۳۹ ب.ظ

ام علاء

کتاب ام علاء، روایت زندگی ام‌الشهدا فخرالسادات طباطبایی

 

کتاب: اُم عَلاء، روایت زندگی اُمُ الشهدا فخرالسادات طباطبایی

نویسنده: سمیه خردمند

ناشر: انتشارات شهید کاظمی

موضوع: ستارگان درخشان

خرید کتاب منم یه مادرم

بریده‌ی کتاب(۱):

صبح فردا پرواز داشتم. از جا بلند شدیم. من و همسرم را بوسید و همین طور که عبایم را روی دوشم مرتب می‌ کرد گفت: “محسن! بی تابی نکن، یادت باشه همیشه صبور باشی و شکور. من هر چه دارم از صبر دارم. خدا چیزهایی به من داده که روز قیامت می‌ فهمید. به هر چیزی که خدا برات مقدر کرده راضی باش و مطمئن باش سختی ها رو برات جبران می کنه.”

حرف هایش بوی فراق می داد. گریه ام گرفت. دوباره دستش رو بوسیدم و گفتم: “چشم، باجی! ممنون از شما.”

دیدار به قیامت

محسن طباطبایی

صفحه ۲۳۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۱۳:۳۹
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۵:۵۰ ب.ظ

به رنگ صبح

 

کتاب به رنگ صبح: کتابی حاوی خاطرات شهدا در محیط خانواده

 

کتاب به رنگ صبح
کاری از موسسه مطاف عشق

بریده کتاب:

نقد خودمانی
تا قبل از سال ۱۳۴۷ که هنوز مشغولیت های سیاسی و اجتماعی آقای رجایی آنقدر زیاد نشده بود، فرصت بیش تری داشتند تا در خانه باشند. از همین فرصت استفاده کردیم و هفته ای یک بار جلسه ی دو نفره گذاشتیم. در آن جلسه با هم صحبت می کردیم که چه روشی را باید در خانه و زندگیِ روزمره ی خود انتخاب کنیم تا در تربیت و روحیه ی بچه ها تأثیر مثبت داشته باشد. در این جلسات هفتگی، ما روش های منفی خودمان را هم نقد می کردیم.
راوی: همسر شهید محمدعلی رجایی
به رنگ صبح ص۳۳

بریده کتاب(۲):

زن برده نیست
روحیه ی همکاری خیلی خوبی داشت؛ اما خودم راضی نمی شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت، وقتی به خانه می آید، بخواهد دست به سیاه و سفید بزند. واقعا به زحمتش راضی نبودم، ولی با این همه به من اجازه نمی داد لباس هایش را بشویم. خودش می شست و می گفت: نمی خواهم تو رو به زحمت بندازم. یادم هست بعد از عملیات خیبر، ایشان دیر وقت به خانه آمدند. سر و پایش شِنی و خاکی بود. خیلی خسته بود. آن قدر خسته که همین طور سر سفره نشست. تا من رفتم غذا بیاورم، دیدم سر سفره خوابش برده، آمدم تا کفش و جورابش را بردارم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت: این کار ها وظیفه ی شما نیست. زن که برده نیست. من خودم این کار رو انجام میدم.
راوی: همسر سردار شهید مهدی زین الدین
به رنگ صبح ص۳۵

بریده کتاب(۳):

آرامش
همیشه با همسرش با متانت و سعه ی صدر برخورد می کرد و همین باعث می شد آرامش، همیشه مهمان خانه شان باشد. شوهرش کم حوصله بود و خیلی زود از کوره در می رفت اما او نمی گذاشت تند شود. زود سر و ته قضیه را جمع می کرد و دوباره آرامش را به خانه برمی گرداند. فاطمه با همین رفتارش توانسته بود زندگی را مدیریت کند.
شهیده فاطمه نیک
به رنگ صبح ص۳۶

بریده کتاب(۴):

به خاطر خودت
بعضی وقت ها حرف هایی می زد که همان می شد مبنای زندگی مان. یک بار رو به من کرد و گفت: من تو رو برای خودت دوست دارم، نه برای خودم. تو هم بهتره من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه به خاطر خودت. همین جمله باعث شده بود در مواقع خاص، خودم را جای ایشان بگذارم و بعد تصمیم بگیرم؛ و طبیعی بود که با این نگاه زندگی مان دارای تحکیم، محبت و مودّت بیشتری می شد.
راوی: همسر شهید محمدعلی رجایی
به رنگ صبح ص۳۳

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۱۷:۵۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سفر بر مدار مهتاب

کتاب سفر بر مدار مهتاب : کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی
 

کتاب سفر بر مدار مهتاب: کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی

کتاب سفر بر مدار مهتاب
نویسنده: مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی
انتشاراتسوره مهر

معرفی:

توجه توجه! این کتاب را جوان هایی بخونند که ازمشکلات جزئی زندگی خسته شدند ودائماً میگن چقدر زندگی سخته باخوندن این کتاب تازه می فهمیم بابا چقدر خوش بحالمونه خبر نداریم؟!!! مخصوصاً تازه عروس ها!!

بریده کتاب:

شهیداندرزگو چند سلاح کمری و خشاب داشت. گفت فردا باید برویم مشهد. آن وقت ها در پاسگاه های بین راه می گشتند. اسلحه ها را دربقچه ای پیچیدم ومن آن را به کمرم بستم چون حامله بودم خیلی به چشم نمی آمد. سواراتوبوس شدیم وبه طرف مشهد راه افتادیم.
دریکی ازپاسگاه ها گفتند: ((مسافرها پیاده شوند. می خواهیم همه رابگردیم)) وشروع کردند به گشتن. شهیداندرزگوهم آمد پایین و شروع کردن حرف زدن که ای بابا چقدرسخت است با زن مسافرت کردن.. من هم پیاده شدم وبه ایشون گفتم: ((اگربفهمند پدرمان را درمی آورند))
ایشان گفت: ((من الان به حضرت زهرا(س) می گویم خودشان مراقبت کنند. حالاببین مادرم چه می کند))
بعد به طرف رئیس پاسگاه رفت وگفت: ((خانمم حالش به هم خورده است و باردارهم هست))
رئس پاسگاه گفت: (اینکه غصه ندارد ببردش توی قهوه خانه آب وچای بده تا ما این مسافرها را بگردیم آن وقت شما بیایید و سوار شوید.)
بله! به همین سادگی رفتیم در قهوه خانه نشستیم وبعد ازچند دقیقه آمدیم وسواراتوبوس شدیم.

مرتبط با کتاب سفر بر مدار مهتاب 

بیشتر بخوانیم…
یکشنبه آخر : داستان لحظاتی که می توانست جور دیگری بگذرد، ولی او اینطور گذراند…

بیشترتر بخوانیم…
مختصر و مفید از شهید اندرزگو…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

هاجر در انتظار

کتاب هاجر در انتظار
این بی بی بزرگوار(شهید عباس کریمی از نگاه همسر)
نویسنده: سعید عاکف
انتشارات ملک اعظم

معرفی:

تا حالا شده؟
بله خب حتما تا حالا برات پیش اومده…
یه وقتایی دوست داری از کنار مشکلات زندگیت رد بشی و بهشون لبخند بزنی، دوست داری هرچی سختی میبینی کم نیاری!
دوست داری وقتی همه ملتهب اند، تو آروم باشی… راضی باشی از زندگی…!
اینا یه حس واقعیه که بعد از خوندن کتاب بهت دست میده و می فهمی “آدم” اگه “چه جوری” باشه… خوشبخت میشه!

بریده کتاب:

قرار شد جلسه بعدی خواستگاری توی مغازه پدرم باشد. با عباس قرار گذاشت. من پشت کیف و چمدان ها قایم شده بودم. آنها طوری چیده شده بود که به راحتی می تواسنتم او را ببینم. عباس بعداً به من گفت تا اومدم مغازه فهمیدم این نقشه توئه و تو قایم شدی و داری منو نگاه می کنی…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

نیمه ی پنهان ماه 7(شهید کاظمی)

 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷ : عاشقانه ای کم نظیر از دل واقعیت

 

کتاب نیمه ی پنهان ماه۷
کاظمی به روایت همسر شهید
نویسنده: نفیسه ثبات
انتشارات: روایت فتح

معرفی:

دو نفری که با هم زندگی کردند. همدیگر را دوست داشتند و عزیز یکدیگر بودند.
یکی رفت برای دفاع از کشور و جانش را فدا کرد و دیگری هنوز دارد مبارزه می کند.
این کتاب ها داستان زندگی عاشقانه است.

بریده کتاب(۱):

ناصر آمد دنبالم که با هم برویم کوه. رفتیم دربند، ناصر برایم تعریف کرده بود که دوران دانشجویی زیاد می رفته کوه. چند ساعتی که رفتیم، ناصر نشست روی یک تخته سنگ از خودش گفت: قول داد که توی زندگی نگذارد به من سخت بگذرد. کمی با هم حرف زدیم. هنوز خیلی با هم صمیمی نشده بودیم. رویمان نمی شد راحت با هم حرف بزنیم. موقع پایین آمدن شیب سر پایینی خیلی تند بود، چند بار نزدیک بود لیز بخورم و با سر بیایم پایین. هر بار ناصر برگشت عقب، دستش را آورد جلو ولی زود دستش را کشید عقب.

بعدها بهم گفت: اون روز اون قدر جدی بودی که فکر کردم اگه دستت رو بگیرم یکی می خوابونی تو گوشم. بالاخره رسیدیم پایین و بستنی خوردیم بعد هم رفتیم، گل مریم برای شام. جای دنج و آرومی بود. ناصر این جور جاها رو خیلی خوب می شناخت، می گفت: نعمت های خدا برای مسلمون هاست، بچه مسلمون باید جاهای شیک بره، غذاهای خوب بخوره، لباس های مناسب بپوشه. توی مدتی که با ناصر زندگی کردم توی بهترین رستورانهای تهران غذا خوردم. ص ۴۱

بریده کتاب(۲):

ناصر نشست جلوی پای منیژه. آرام کفش هایش را بیرون آورد. کفش نو را پایش کرد. منیژه سرش را انداخته بود پایین و فقط نگاهش می کرد. نمی دانست چکار کند. ناصر بند کفش ها را محکم کرد. هنوز بلند نشده بود که مشتری ها می خندیدند و پچ پچ می کردند، منیژه گفت: ناصر پاشو دیگه همه دارن نگامون می کنن. ناصر گفت: خب نگاه کنن گناه که نکردیم، پای خانوممون کفش کردیم . ص ۵۸و ۵۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

گلستان یازدهم(شهید چیت سازیان)

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم: عاشقانه ای در دل جنگ از زبان همسر شهید چیت سازیان

گلستان یازدهم : بهناز ضرابی زاده

بریده کتاب:

گفتم: «علی آقا، این حرفا چیه! راضی به رضای خدا باش.»
گفت: «تو هستی؟»
با اطمینان گفتم: «بله که هستم.»
با خوشحالی پرسید: «اگه من شهید بشم، باز راضی‌ای؟ ناراحت نمی‌شی؟»
کمی مکث کردم، اما بالاخره جواب دادم.
– ناراحت چیه؛ ازغصه می‌میرم. تو همسرمی، عزیزترین کسم، فکرش هم برام سخته. اما وقتی خواست خدا باشه، راضی می‌شم. تحمل می‌کنم.
یک دفعه خوشحال شد. زود پرسید: «واقعاً؟!»
از این حرف‌ها گریه‌ام گرفته بود. منتظر جواب من نشد. ادامه داد: «فرشته، این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام می‌شه. همه بالاخره می‌میریم. اما، فرصت شهادت همین چند روزه‌ست». بعد رو به قبله نشست. دست‌هایش را به شکل دعا بالا گرفت و با التماس گفت: «خدایا، خودت ازنیازهمهٔ بنده‌هات آگاهی، میدانی برام تو رختخواب مُردن ننگه، خدایا، شهادت نصیبم کن.»
هیچ‌وقت پیش کسی گریه نمی‌کرد. دراوج غم و ناراحتی سرخ می‌شد. اما گریه نمی‌کرد. اما، این بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم.
دستشِ گرفتم و گفتم: “مصیب، من و تو همه راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رو خدا این راهکار آخری به من بگو.” مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. می‌دانستم اَگه تو خواب دست مرده رِو بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: “ولت نمی‌کنم تا راهکارِ بهم نگی.”
فکر می‌کنی مصیب چی گفت؟ گفت: “راهکارش اشکه اشک.” فرشته، راهکار شهادت اشکه.»
دوباره دستش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: «بارالها، اگه شهادت با اشک می‌دی، اشکا و گریه‌های من عاجزِ روسیاهِ قبول کن.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۳۵ ب.ظ

نیمه پنهان ماه 9 (شهید چمران)

 

نیمه پنهان ماه ۱
چمران به روایت همسر شهید
نویسنده: حبیبه جعفریان
انتشارات: روایت فتح

تا به حال از عشق‌هایی خوانده اید یا شنیده اید که آغاز آن دنیا و مقصدش آسمان است . زندگی شهید چمران با همسرش ؛ حس لطیف تنفس یک جان در جانی دیگر .
این حس گمشده رادر خود بیابیم .


 


برشی از کتاب:
پرسید شمع ، چرا شمع ؟ اشکم ریخت . گفتم : « نمی‌دانم ، این شمع ، این نور ، انگار در وجود من است ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد » مصطفی گفت : « من هم فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند » پرسیدم این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم او را ببینم . گفت : من. تعجب کردم . شما کشیده اید ؟! شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می‌شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من از حفظ . گفت : هر چه شما نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز کرده‌ام و اشک هایش سرازیر شد ص 16و 17

 

پوستر کتاب نیمه پنهان ماه شهید چمران

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۵
نمکتاب ...
دوشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۴ ق.ظ

اینک شوکران 4 (شهید رنجبر)

 

 



در مورد کتاب
کتاب رنجبر به روایت همسر شهید، جلد چهارم از مجموعه کتاب های اینک شوکران می باشد. اینک شوکران 4 به زندگی شهید محمدعلی رنجبر و همسرش مرضیه کازرونی می پردازد و با این مقدمه آغاز می شود:
«روزی که با دستکش های سفید لباس عروسی دفتر عقد را امضا می کرد، نمی دانست شادی این رنگ، تنها 14 سال در زندگی او دوام می آورد. در تمام این سال ها چنان خوشبخت بود که دوست و آشنا بخت سپید او را مثال می زدند و به رسم کرمانی ها، از او می خواستند در مراسم ازدواج چادر سفید بر سر عروس بیندازد. اما سال های آخر، سپید رنگ لباس محمدعلی هم شد. بیمارستان، دکتر، در، دیوار، تخت. و وقتی چهره محمدعلی هم سپید شد و رویش را با ملافه ای همرنگ خودش پوشاندند، دنیا برای مرضیه سیاه شده بود. الان دیگر سیاه نیست. اما مرضیه تنهاست و تنهایی از نظر مردم خوشبختی نیست. دیگر او را برای مراسم عقد دعوت نمی کنند. اما مرضیه سپید را می بیند، در زندگی فرزندانش، دوستانش، اطرافش و حتی تنهایی هایش که حضور ناپیدای محمدعلی آن را پر کرده است. این کتاب، شرح حال سپیدی یک عشق است.» گفتنی است شهید رنجبر بر اثر عوارض شیمیایی و سرطان خون در مرداد 76 در بیمارستان شیراز به شهادت رسید.

برشی از کتاب
ص30-بین خانواده هامان معروف بودیم به زوج عاشق.به عروس و دامادهایشان می گفتند((مثل محمدعلی و مرضیه باشید))همیشه ما رامثال می زدند.
ص37-هردفعه که برمی گشت مهربان تر می شد همیشه فکر می کردم این لحظه ها تکرار نخواهند شد. وقتی نگاهم می کرد و می گفت ((دوستت دارم)) ازته دل می گفت واشک در چشم هایش جمع می شد.خالص و بی ریا می گفت که به قلبم می نشست.
خیلی با هم صحبت و درد ودل می کردیم. وقتی شروع می کردیم یکدفعه نگاه به ساعت می کردیم می دیدیم ساعت سه شب شده و ما هنوز داریم حرف می زنیم.

پوستر کتاب نیمه پنهان شهید رنجبر

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۴
نمکتاب ...