نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۴۸ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.4.ستاره های درخشان(جنگ و مقاومت)» ثبت شده است

جمعه, ۱۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۴ ب.ظ

تب ناتمام

کتاب تب ناتمام : روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

کتاب تب ناتمام : روایت زندگی شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی

کتاب تب ناتمام
نویسنده: زهرا سادات حسینی مهرآبادی
انتشارات حماسه یاران

بریده کتاب:

صدای مامان بلند شد. “هرچی ریخت و پاش کردید، جمع و جور کنید که شب مهمون داریم.” سه تایی با چشم های گرد مامان را نگاه کردیم و گفتیم : “کی؟” و جواب شنیدیم: ” عمه کبری”. بی آینه هم می‌ دانستم چقدر از لب و لوچه افتاده ‌ام. خودم را خونسرد نشان دادم و مدل دخترهای بی خبر از همه چیز پرسیدم: “برای چی میان؟” مامان اما نقش بازی نکرد و صاف و پوست کنده گفت: “برای عقد تو.”
ص ۱۶

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۰:۳۴
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حوض خون

 

کتاب حوض خون: روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دفاع مقدس

کتاب حوض خون 
نویسنده: فاطمه‌ سادات میرعالی
انتشارات راهیار

بریده کتاب:

عصر۲۲ بهمن۶۴. نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. اکبر بلند شد رفت بیرون. همان جا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک‌ ربعی گذشت تا برگشت. سرش پایین بود. رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشم هایش دلم لرزید. گفتم: چی شده اکبر؟
صدا از ته حلقش آمد بیرون: میگن احمد و محمود شهید شدن.
یک دفعه تمام بدنم یخ کرد. انگار سِر شده بودم، نمی دانستم چه کار کنم. نگاه ها روی من خیره بود. نمی ‌دانم از کجا قدرت پیدا کردم توانستم خودم را جمع و جور کنم. سرم را آوردم بالا و گفتم: الحمدالله. خون پسرهای من و تو توی اسلام ریخته شده.

بریده کتاب(۲):

اول مصاحبه‌ ها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه می‌ شدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش می کردند راهی برای شستن لباس‌ های رزمندگان جبهه‌ مقاومت پیدا کننند و بعضی از آنها از من می پرسیدند: راهی سراغ نداری برویم سوریه لباس رزمنده‌ ها رو بشوریم؟ معادلات ذهنم درباره‌ این‌ که افرادی زجرکشیده هستند به هم می خورد. خانم های رختشویی با وجود همه‌ سختی ها و دردهایی که دیده‌اند و از نزدیک تکه های بدن شهدا را لمس کرده‌ اند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخی‌ ها، از شستن لباس رزمنده‌ ها به زیبایی یاد می‌ کنند. اگر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیت های انقلاب نبودند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۵:۵۰ ب.ظ

به رنگ صبح

 

کتاب به رنگ صبح: کتابی حاوی خاطرات شهدا در محیط خانواده

 

کتاب به رنگ صبح
کاری از موسسه مطاف عشق

بریده کتاب:

نقد خودمانی
تا قبل از سال ۱۳۴۷ که هنوز مشغولیت های سیاسی و اجتماعی آقای رجایی آنقدر زیاد نشده بود، فرصت بیش تری داشتند تا در خانه باشند. از همین فرصت استفاده کردیم و هفته ای یک بار جلسه ی دو نفره گذاشتیم. در آن جلسه با هم صحبت می کردیم که چه روشی را باید در خانه و زندگیِ روزمره ی خود انتخاب کنیم تا در تربیت و روحیه ی بچه ها تأثیر مثبت داشته باشد. در این جلسات هفتگی، ما روش های منفی خودمان را هم نقد می کردیم.
راوی: همسر شهید محمدعلی رجایی
به رنگ صبح ص۳۳

بریده کتاب(۲):

زن برده نیست
روحیه ی همکاری خیلی خوبی داشت؛ اما خودم راضی نمی شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت، وقتی به خانه می آید، بخواهد دست به سیاه و سفید بزند. واقعا به زحمتش راضی نبودم، ولی با این همه به من اجازه نمی داد لباس هایش را بشویم. خودش می شست و می گفت: نمی خواهم تو رو به زحمت بندازم. یادم هست بعد از عملیات خیبر، ایشان دیر وقت به خانه آمدند. سر و پایش شِنی و خاکی بود. خیلی خسته بود. آن قدر خسته که همین طور سر سفره نشست. تا من رفتم غذا بیاورم، دیدم سر سفره خوابش برده، آمدم تا کفش و جورابش را بردارم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت: این کار ها وظیفه ی شما نیست. زن که برده نیست. من خودم این کار رو انجام میدم.
راوی: همسر سردار شهید مهدی زین الدین
به رنگ صبح ص۳۵

بریده کتاب(۳):

آرامش
همیشه با همسرش با متانت و سعه ی صدر برخورد می کرد و همین باعث می شد آرامش، همیشه مهمان خانه شان باشد. شوهرش کم حوصله بود و خیلی زود از کوره در می رفت اما او نمی گذاشت تند شود. زود سر و ته قضیه را جمع می کرد و دوباره آرامش را به خانه برمی گرداند. فاطمه با همین رفتارش توانسته بود زندگی را مدیریت کند.
شهیده فاطمه نیک
به رنگ صبح ص۳۶

بریده کتاب(۴):

به خاطر خودت
بعضی وقت ها حرف هایی می زد که همان می شد مبنای زندگی مان. یک بار رو به من کرد و گفت: من تو رو برای خودت دوست دارم، نه برای خودم. تو هم بهتره من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه به خاطر خودت. همین جمله باعث شده بود در مواقع خاص، خودم را جای ایشان بگذارم و بعد تصمیم بگیرم؛ و طبیعی بود که با این نگاه زندگی مان دارای تحکیم، محبت و مودّت بیشتری می شد.
راوی: همسر شهید محمدعلی رجایی
به رنگ صبح ص۳۳

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۱۷:۵۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سلیمانی عزیز

سلیمانی عزیز
نویسندگان:
عالمه طهماسبی، لیلا موسوی، مهدی قربانی
انتشارات: حماسه یاران

بریده کتاب:

از آخر شب که وقت استراحت بود تا اذان صبح چندبار بیدار می شد. دو رکعت نافله شب می خواند و می خوابید. دوباره بلند می شد وضو می گرفت، دو رکعت نماز می خواند و می‌خوابید. یازده رکعت را یک جا نمی خواند. بخش بخش می کرد مثل پیامبر که نیمه‌ های شب چندین بار برای نماز از خواب بر می خاست.
ص۳۱

بریده کتاب(۲):

هیچ‌ کس روی کره زمین پیدا نمی شود که از حاجی دلخوری داشته باشد، هرچه بود همان ساعت های اول از دل طرف در می آورد.
ص۳۸

بریده کتاب(۳):

اگر موسی در کنار نیل وقتی فرعون و سپاهش به او نزدیک می شد … خدا نیل را برای او شکافت، فاطمه در هور، فاطمه در کربلای ۵ ، فاطمه در اروند، فاطمه در کوه های سخت و سرد کردستان مادری کرد.
ص۴۱

بریده کتاب(۴):

هر وقت در سختی های جنگ فشار بر ما وارد می شد، مضطر می شدیم و کاری ازمان بر نمی آمد پناهگاهی جز زهرا نداشتیم.
ص۴۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عارفانه

 

کتاب عارفانه: زندگی ساده و پر رمز و راز یک شهید عارف از زبان اطرافیان

کتاب عارفانه
گروهی از نویسندگان
انتشارات شهید ابراهیم هادی

معرفی:

از نظر اطرافیان، سبک زندگی بسیار معمولی داشت و مثل بقیه بود؛ اما با کمی دقت در کارهایش متوجه می ‌شدند که سرّی در کارها و رفتارهایش وجود دارد! شهید احمدعلی نیری در تابستان سال ۱۳۴۵ چشم به جهان گشود.

در محضر آیت‌الله حق‌شناس شاگردی کرد و به درجات بالای عرفانی و ایمانی رسید. سرانجام این نوجوان که از همه‌ هم سن و سال ‌هایش در معنویت سبقت گرفته بود، در زمستان ۱۳۶۴ در جنگ با بعث عراق، در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت به مقام شهادت نائل آمد.

کتاب عارفانه، خاطرات این شهید عارف است که توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی جمع‌آوری شده و به چاپ رسیده است. در این کتاب به زندگی ساده و پر رمز و راز این شهید بزرگوار از زبان اطرافیان او پرداخته شده است.

خلاصه:

هر انسانی نقطه‌ عطفی در زندگی‌ اش دارد. برخی لحظات در زندگی انسان‌ هست که اگر انتخاب درستی داشته باشد و از امتحانش سربلند بیرون بیاید، سرنوشتش تغییر می‌ کند. گاهی یک عمر آدم، بستگی به همان لحظه کوتاه دارد. شهید احمدعلی نیری نیز این لحظه را در نوجوانی خود گذراند و با سربلند بیرون آمدن از امتحانش، به درجات بالایی در عرش دست پیدا کرد.

رو به رو شدن او با صحنه ‌ای که شاید خیلی ‌ها نتوانند از آن بگذرند، او را شکست نداد؛ بلکه بر آن لذت زودگذر غلبه کرد و از آن پس، به کرامات عجیبی دست یافت که دیگران را به شگفتی وامی‌دارد. او حتی موفق به دیدار با حضرت ولی عصر (عج) شد!

بریده کتاب:

وقتی که پیکرش در بازار و مسجد تشییع شد باز هم کسی او را نشناخت. از برخی علما شنیدم که می گفتند فقط یک نفر او را می شناخت آن هم کسی بود که این جوان را در دامان خود تربیت کرد.

استاد العارفین حضرت آیه الله حق شناس که فرمودند: آه آه، آقا در این تهران بگردید ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟ صفحه ۱۰

بریده کتاب(۲):

من یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا این قدر لطف کرد به خاطر تحمل سختی وصبری بود که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان داد….. ص ۵۴

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دلتنگ نباش

کتاب دلتنگ نباش
نویسنده: زینب مولایی
انتشارات روایت فتح

بریده کتاب:

ص۲۱ : ساعت حدود دو بعد از نیمه شب بود که به خانه رسید. به شدت عرق کرده بود و نفس نفس می زد. کوله اش را دراورد و گذاشت زمین. دستش را در جیبش برد تا کلیدش را درآورد. جیب سمت راست، جیب سمت چپ. درون کوله را هم گشت اما خبری از کلید نبود. نگاهی به ساعتش انداخت، تا اذان صبح ۳ساعتی مانده بود. دست به کمر زد و باخودش گفت: خب من اگه الان زنگ بزنم بابا از خواب می پره و می ترسه، فکر می کنه چه خبر شده این وقت شب.
خیلی خسته بود اما دلش نیامد پدرش را بیدار کند.

بریده کتاب(۲):

ص۵۰
قرار بود آن روز هردو جوابشان را به خانواده ها اعلام کنند. آخرهای صحبتشان بود. زینب به دستان روح الله خیره شده بود که با پوست میوه ها بازی می کرد، بدون مقدمه گفت:«می شه یه سوالی بپرسم؟»
-بله
– چرا دستاتون اینقدر زخمی شده؟
روح ‌الله نگاهی به دستانش کرد. انگار برای اولین بار بود که زخم های دستش را می دید. کمی مکث کرد «دیگه کار منم اینجوریه دیگه»
زینب سرش را پایین انداخت و با دلسوزی گفت:«بیشتر مراقب خودتون باشبن، دوست ندارم آسیبی بهتون برسه.»
روح الله چندثانیه به او خیره ماند. انتظار شنیدن این حرف را نداشت. دوباره به دستانش نگاه کرد. زخم هایی که به چشم خودش هم نیامده بود، حالا برای کسی مهم شده بود. سرش را بلند کرد. لبخند زد: «چشم از این به بعد بیشتر مراقبم»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پدرانه مادرانه

کتاب پدرانه مادرانه ( از سری کتاب های زندگی به سبک شهدا ج۳ )
نویسنده: عبدالعزیز فاتحی مجرد
ناشر: مطاف عشق

بریده کتاب:

آراستگی زن برای همسرش یکی از مهمترین مسائل در زندگی زناشویی است. این مسئله به قدری اهمیت دارد که رسول گرامی اسلام آن را یکی از معیارهای برترین زنان برشمرده و می ‌فرمایند: «بهترین زنان شما آن زنی است که برای شوهرش آرایش و زینت می کند، اما از بیگانگان‌خود را می پوشاند.» و در جای دیگر می فرمایند: «بر زن است که [برای شوهرش] خوش ‌بو‌ترین عطرهایش را بزند و قشنگ ترین لباس هایش را بپوشد و از زیباترین ‌زینت ‌هایش‌ استفاده کند.» (پدرانه- مادرانه، ص۱۳)

 

بریده کتاب(۲):

تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی برایش معنی نداشت، رسیده و نرسیده رفت سراغ لباس‌ ها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرف‌ ها را شست.
مادرم که از کارش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کارها را نکند، ولی یونس گوشش بدهکار نبود.
می‌گفت: «خاله‌ جون این کارها وظیفه منه، من که هیچ‌ وقت خونه نیستم، لااقل این چند روزی که هستم باید به خانومم کمک کنم».
شهید یونس زنگی آبادی (پدرانه- مادرانه ص۲۲)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عبد صالح خدا

 

کتاب عبد صالح خدا : برش هایی از زندگی و سیره ی مبارزاتی امام خمینی

 

کتاب عبد صالح خدا ( برش هایی از زندگی و سیره ی مبارزاتی امام خمینی در بیانات آیت الله خامنه ای)
گرداورنده: موسسه ایمان جهادی
انتشارات: موسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی

بریده کتاب عبد صالح خدا :

درس ایشان شلوغ ترین درس ها بود.
آن وقت در قم، بعد از درس آقای بروجردی، هیچ درسی به شلوغی درس ایشان نبود.
نزدیک پانصد نفر طلبه درس ایشان می رفتند‌، در حالی که درس های دیگر چهل، پنجاه نفر حداکثرش بود. ما این جا با آقای خمینی آشنا شدیم. ص۲۷

بریده کتاب(۲):

در طول تاریخ اسلام بعد از ائمه تا امروز، بنده هیچ یک از علما و بزرگان را سراغ ندارم که به قدر امام به جامعه اسلامی عموماً و به شیعه خصوصاً خدمت کرده باشد.
در طول تاریخ، علمای بزرگی بوده اند. بنده تا حدودی به شرح حال این بزرگان وقوف دارم و تا اندازه ای قدر کارهایشان را می دانم، اما کاری که این بزرگوار انجام داد، از نوع کار انبیا بود، نه از نوع کار علما. اگر چه علما ورثه انبیا هستند، اما غیر از این بزرگوار، عالمی که توانسته باشد شأن وراثت را تحقق بخشد نداشته ایم. ۷۲/۲/۲۷

آیا چنین کاری از دست یک انسان تربیت نشده، تهذیب نشده و با خود کار نکرده ساخته است؟
البته تصور نشود که امام، انسانی غیر عادی بودند. بگوییم پس ایشان غیر عادی بودند، ما چه کنیم؟
نه امام، غیر عادی و طبیعی نبودند. مثل ما یک انسان بودند.
منتها روی خودشان کار و مجاهدت کرده بودند.
وَالَّذینّ جاهّدوا فینا لَنَهدینهم سُبُلَنا واِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنینَ مگر معیت خدا شوخی است؟! یک وقت است که آدم گردن کلفت زورمندی به یک نفر می گوید: در این محلی که هستی نترس! من با توام. دل آن فرد قرص می شود و می گوید الحمدلله، دیگر کسی به من حمله نمی کند. حامی و همراه آن فرد کیست؟

بشری مثلا با یک متر و هشتاد، نود سانتی متر طول، مقداری عرض و مقداری زور بازو! ولی یک وقت خدایی که منشأ همه قدرت های عالم وجود است، می گوید: اگر نیکوکار و با تقوا باشی، من با تو هستم. وقتی انسان خدا را با خودش دارد، آمریکا را به زمین می زند، تأثیر ساواک از بین می رود و قدرت ارتش و شاه و قدرت سیاسی آمریکا از بین می رود. چون معما برای ما حل شده است، آسان به نظر می رسد.ص۲۳ و۲۴

بریده کتاب(۳):

خیلی ها شنیدند تصویب نامه دولت در آن زمان، قید مسلمان بودن و سوگند به قرآن برای فرد منتخب را حذف کرده است، اما خیلی تعجب نکردند که این چقدر اهمیت دارد. دلیل هم این بود که با آن که مجلس شورای ملی آن زمان، مجلسی فرمایشی بود، خودشان آن را تشکیل می دادند و فقط نامزدهای مورد قبول خودشان به آن جا می رفتند؛ در واقع انتخاب مردم وجود نداشت و انتصاب بود؛ با وجود این، آن رژیم جرأت نکرد، آن مقررات مربوط به انجمن ها و این مسئله اسلام را در وقتی که مجلس سرپا بود، مطرح کند. ترسیدند منعکس شود، گذاشتند در غیاب مجلس. مجلس را در آن وقت منحل کرده بودند، مجلس نبود.

در محیط در بسته ای آن را تصویب کردند. این نشان می داد که پشت سر این قضیه ، حرف های فراوان و مقاصد زیادی هست. این را کسی نمی فهمید اما، امام این را فهمید و ایستاد. غیرت دینی او، او را وادار کرد که در این مسئله پیش قدم شود و مبارزه برای این زاویه علی الظاهر کوچک ضد اسلامی را شروع کند و این کار را هم کرد. ۷۸/۳/۱۴
ص۴۱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

امانتی

 

کتاب امانتی: نیم‌نگاهی است به زندگی و اوج بندگی سردار شهید سیدمحسن موسوی

 

کتاب امانتی
نویسنده: سمانه قائد امینی، پریسا اباذری
نشر شهید کاظمی

بریده کتاب:

آیت الله شمس ابادای درباره سید محسن موقعی که کودک بوده به پدر ومادرش گفته: این سید محسن شما از محسنین است و از نخبگان زمان خواهد شد. او را گرامی بدارید و نیکو تربیت کنید، زیرا از همان جایی است که مانندشان کم پیدا می شود.  پیش بینی حاج اقا درست از آب درامد. سید محسن شد از محسنین.

بریده کتاب(۲):

همیشه نگاهش پایین بود. هیچ وقت خیره به چشمان پدر ومادر نگاه نمی کرد. دلیل کارش نه از خجالت بود و نه شرم از انجام کار داشت. در پاسخ به سوال های اطرافیان می گفت: نمی خواهم حرمت بین پدر و مادر و فرزند از بین بره.

بریده کتاب(۳):

نماز اول وقت را از واجبات خود می دانست. می گفت: اگر بخواهیم کاری بکنیم اما نمازمان اول وقت نباشد برکت از کار می رود و کار هم اصلاً پیش نمی رود. با این حال همه مدل رفیقی داشت، حتی بی نماز. عقیده اش این بود: انسان نباید رفقایش را به قشر خاصی محدود کند.  با همه مدارا می کرد تا جایی که دوستان بی نمازش هم مثل خود مسجدی واهل نماز اول وقت می شدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مهمان صخره ها

کتاب مهمان صخره ها : زندگی کامل یک خلبان ایرانی، حس افتخار را تجربه کنید.
 

کتاب مهمان صخره ها: زندگی کامل یک خلبان ایرانی، حس افتخار را تجربه کنید.

کتاب مهمان صخره ها
نویسنده: راحله صبوری
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

وقتی به هوش آمدم خبری از تخته سنگ ها و سیاه چادرها نیست. باد مرا از آن جا دور کرده بود و کاملا به فضای دیگری برده بود. به میان دره وسیعی که اطرافش را کوه های بلند و جنگلی انبوه فرا گرفته بود. در آن جا بار دیگر، پنج شش نفر از عشایر، که انگار سقوط مرا از قبل دیده بودند، از میان شیارها و صخره ها بیرون آمدند و در حالی که با داد و فریاد چیزهای نامفهومی می‌ گفتند، دسته جمعی دویدند دنبال چتر. من با چشمان نیمه باز می دیدم به زمین نزدیک شده‌ ام. شاید پنج شش متر با زمین فاصله داشتم. می خواستم چنگ بزنم و دو دستی زمین را بگیرم، اما هیچ امکانی برای نشستن نداشتم.

بریده کتاب(۲):

بعد از چهار روز، مرا از چادر بیرون آوردند. آفتاب هنوز توی آسمان بود، اما گرمایش ملایم بود و رمقی نداشت. نسیم بعدازظهر که به صورتم خورد، حالم را کمی بهتر کرد. از آن ها خواستم مدتی مرا بیرون چادر نگه دارند تا به آسمان نگاه کنم و آفتاب بخورم. آن ها قبول کردند و ده دقیقه ای تخت خواب مرا بیرون چادر گذاشتند.

بریده کتاب(۳):

برگشتم اندیمشک. فکر می کردم اگر پدرم بفهمد، می خواهم خلبان بشوم حتماً عصبانی می شود. با خود نقشه کشیدم اگر چیزی پرسید، چه بگویم که نفهمند، اما برخلاف تصورم، وقتی پدرم شنید برای خلبان شدن اقدام کرده ام، خوشحال شد و تشویقم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...