نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر کتابستان» ثبت شده است

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۰۶ ب.ظ

شهنواز

 

کتاب شهنواز : ماجرای درگیری بین یک دوراهی عجیب… کدام ماندگار است؟؟؟

کتاب شهنواز

نویسنده: رضا رسولی
انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب:

یادم هست پارسال یکی از اساتیدمان، استاد جامعه ‌شناسی درمان، گزارشی از انعکاس بلوچ و بلوچستان تو رسانه ‌های کشور داد که اشکمان درآمد؛ یعنی هم من، هم همۀ بچه ‌های بومی کلاس گریه‌ مان گرفت؛ گریه ی واقعی.
توی گزارش آمده بود تصویری که مردم از بلوچ ‌ها و بلوچستان دارند این است که اکثرا یا دزدند یا قاچاقچی یا قاتل و جانی. درست است که ما استان مرزی هستیم و هزارجور مشکل داریم، اما بلوچستان کم از فرهنگ و هنر ندارد. من توی کتاب‌ های تاریخی خواندم که بلوچ ‌ها اصیل ‌ترین قوم آریایی هستند. کلی هنر و سابقه هنری دارند…

بریده کتاب(۲):

حالت عجیبی بود. انگار صدای قلب خودش را می ‌شنید. حس می ‌کرد از تونل زمان درحال ورود به یک مکان و زمان ناشناخته است. هر قدمی که برمی ‌داشت، اضطراب و دلواپسی ‌اش بیشتر می‌ شد. تنها شانس شهنواز این بود که میان این عرق ریختن، میان این همه بهت و حیرت، شیخ به او نگاه نمی ‌کرد. پایش بی ‌حس شده بود.
شیخ متوجه نمی ‌شد که شهنواز چه می ‌بیند و چه حالی دارد. فقط دعا می کرد که اتفاق بدی نیفتد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۰۶
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سرکار علیه

کتاب سرکار علیه : چند روایت مادر- دختری درباره هویت زن

 

کتاب سرکار علیه
نویسندگان: زهره عیسی خانی-ریحانه کشتکاران
انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب:

جوان امروز می تواند نسبت به عرف نقد کند، تحلیل کند و خوب و بدهایش را از هم جدا کند، بعد بنشیند بر اساس آنچه به دست آورده موضوعات عرفی بی پایه و اساس را حذف کند و به آنچه معقول می داند عمل کند. از نظر من برخی حساسیت های عرفی روی دختران جوان که آن ها را از زیاد دیده شدن منع می کند بر مبنای احترام و تکریم است. هرچند از وقتی که دیدگاه های فمینیستی در دنیا و کشور ما رایج شدند، در معرض دید بودن دختران را آزادی می دانند.

بریده کتاب(۲):

چند روزی غمگین فروشنده ای بودم که هویت انسانی اش زیر پودر و رنگ و روغن گم شده بود. معتقدم کار کردن یک خانم در فروشگاه (هرچند بهترین کاری نیست که یک زن می تواند انجام دهد) با استفاده از جذابیت های ظاهری، نه تنها برای یک زن که برای کل جامعه ی زنان فاجعه است؛ یعنی اگر این گونه نمایان شدن در جامعه عرف حضور اجتماعی شود، قابلیت های فکری زنان مانند بنایی که زلزله هشت ریشتری به خود دیده، زیر خاک مدفون می شود.

بریده کتاب(۳):

به زنانی فکر می کنم که شغل های سنگین دارند و در تلاطم مشغولیت های اجتماعی شان یادشان می رود که باید مادر، همسر، دختر و خواهر باشند.
چه چیزی ما زن هارا به قدری خودخواه کرده است که فراموش کنیم قبل از رسیدگی به علایق و فعالیت های اجتماعی، در خانواده ای بودیم و هستیم که در قبالشان مسولیم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۰۰ ب.ظ

مزار شریف

معرفی کتاب – برگه 2 – بهترین معلم

گمشده مزار شریف: شهید است و ماندگار در تاریخ… بخوانی در ذهنت هم ماندگار می شود

 

گمشده مزار شریف
نویسنده: سعید عاکف
انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب گمشده مزار شریف :

ما هنوز به قولی که پاکستانی‌ ها به وزارت امور خارجه ایران داده بودند، دلخوش بودیم.
اما این‌بار جوان طالب (از نیروهای طالبان)، همین که روبروی ما قرار گرفت، از جنس پشمک بودن این قول و قرارهای سیاسی را نشان داد!
با اسلحه‌ ای که در دست داشت، دو، سه تیر به طرف سقف شلیک کرد و بعد هم سر اسلحه را گرفت رو به ما و خیلی راحت و در کمال بی‌ رحمی همه را بست به رگبار … در آن لحظه‌ ها، نفسم را در سینه حبس کرده بودم. چند تا از بچه‌ها در دم شهید شده بودند.
یکی از آن‌ها ناصری بود که بدن مطهر و خونینش افتاده بود روی من.
معلوم بود دارد آخرین نفس‌ها را می‌ کشد.
با همان آخرین رمق اش، مشغول شد به گفتن ذکر مقدس حضرت سیدالشهدا سلام‌الله‌علیه.
صدای یا «حسین یا حسین» گفتنش هنوز هم توی گوشم است.ص ۵۰

بریده کتاب(۲):

وقتی رسیدم پای پله‌ های هواپیما (فرودگاه مزار شریف)، دیدم خلبان و کمکش آمدند سد راه ما شدند….
من، احمدی(یکی از نیروهای شجاع و دلیر شهید ناصری در افغانستان) را سوار کردم و خودم برگشتم، که ای کاش هیچ وقت این کار را نکرده بودم!
با این‌که هنوز چند تا مسافر پایین بودند، ولی در کمال تعجب دیدم خلبان و دار و دسته اش در هواپیما را بستند. بی‌اختیار دلم ریخت. از پله‌ها رفتم بالا ببینم موضوع چیست. در محکم شده بود چند بار مشت کوبیدم بهش، حتی داد و فریاد کردم، فایده‌ای نداشت. آمدم پائین. قصد داشتم به سرعت بروم دنبال رئیس فرودگاه که دیدم در باز شد. دویدم بالا. تا آمدم بروم داخل هواپیما، یک‌ دفعه دیدم نعش خونین و مالین احمدی را انداختند توی بغلم و گفتند: حالا برید رد کارتون …ص۲۳۴

بریده کتاب(۳):

افغانستان همیشه آشفته ترین اوضاع اقتصادی، سیاسی و نظامی را داشته است. در کشورهایی مثل لبنان و بوسنی، تنها معضل و مشکل بچه‌ها، جنگ و درگیری با دشمنانی مشخص و شناخته شده بود ولی در افغانستان، کسی مثل ناصری واقعاً یک سر داشت و چند هزار سودا! چرا که توی این کشور اختلاف‌ها و چنددستگی‌های بی‌ حد و حصر، همواره بی داد می کرده است. ناصری از یک طرف باید حرص و جوش گرسنگی و فقر شدید بسیاری از مردم آن سرزمین را می‌ زد و از یک سو که سوی حیاتی‌ تر و مهم‌ تر بود با دشمن بی‌ منطق و قداره بندی مثل طالبان و القاعده مقابله می‌ کرد. پدرهای ناخلف این گروهک‌ها مثل عربستان و انگلیس و آمریکا به‌ خوبی فهمیده بودند در جبهه نبرد رودررو، حریف بچه شیر های علوی و فاطمی نمی‌ شوند؛…ص۲۳۸

بریده کتاب(۴):

خدا می‌داند ناصری برای حفظ اتحاد مسلمانان، و حل اختلاف بعضاً اسفناک شان در آن دیار، و جلوگیری از بروز جنگ‌های خونین بین آن‌ها؛ چه انرژی و توانی را صرف می‌ کرد. می‌ خواهم این را بگویم که هر روزش در افغانستان با هزار و یک خون دل خوردن می‌ گذشت؛ در بین نیروهای مؤمن و وفادار به اسلام که بدون هیچ چشم داشتی، در خارج از کشور فعالیت می‌ کردند، او و هم‌ رزمانش در بحث مظلومیت و غریبی حرف اول را می زدند. به نظرم آن‌ها در بحث نحوه شهادت هم گوی سبقت را از خیلی از همتاهای خودشان ربودند.

طالبان بعد از جریان هجوم وحشیانه به کنسولگری ایران، برای مخفی ماندن آثار جنایتشان، جنازه شهید ناصری و دوستانش را ابتدا توی یک چاه انداختند، بعد از چاه درآوردن و بدون این‌ که حتی آن‌ها را داخل تابوت بگذرند، در مدرسه نزدیک کنسولگری دفن کردند. وقتی مردم به محل مشکوک شدند، دوباره جنازه‌ها را بیرون آوردند و بردند قندهار دفن کردند. نهایتاً وقتی فشار ایران شدت گرفت و خود را درگیر یک جنگ قریب‌الوقوع دیدند؛ مجبور شدند برای بار چندم نبش قبر کنند و با خواری و ذلت، جنازه‌ها را برگردانند.
به نظرم از این بعد هم حاجی تو بحث غریبی و مظلومیت، حرف زیادی برای گفتن داشتند. ص ۲۳۹

بریده کتاب(۵):

آن روز حال و هوایی دیگری پیدا کرده بود؛ آن روز که تازه از سفر افغانستان برگشته بود. گیرایی و جذابیت چهره‌اش بیشتر شده بود. بچه‌ها می‌ گفتند: با پرواز مزارشریف مستقیم اومد مشهد.
ولی این‌که چرا همچین حال و هوایی پیدا کرد، کسی چیزی نمی‌ دانست دفعه‌های قبل وقتی از گرد راه افغانستان می‌ رسید، معمولاً یکی دو ساعتی می نشست پیشمان و سعی می‌ کرد ما را نسبت به مسائل جدیدی که اتفاق افتاده، توجیه کند؛ این بار ولی انگار جوری از عالم بریده بود که حس و حال صحبت کردن هم نداشت.
خیلی زود رفت.ص ۲۴۹

بریده کتاب(۶):

حاجی آن شب بالاخره نطقش باز شد، همزمان بغضش هم ترکید، بغض بچه‌ها هم سر باز کرد. حال خشم و اندوه بی‌ پایان بچه ها را به خوبی فهمیده بود. می شناختشان. می‌دانست این‌طور وقت‌ها بچه شیرهای بی‌ قرار را فقط باید برد در خانه «شیر خدا» و چه زیبا هم برد!

بچه‌ها فکر می‌ کنید تو اون لحظه هایی که بی بی حضرت صدیقه سلام‌الله علیها پشت در و جلوی اون جماعت هتاک و بی‌ منطق قد علم کرده بودند، به چیزی غیر از انجام تکلیف و بندگی فکر می‌ کردند؟
کسی نماند که بغضش نترکد و سیل اشکش جاری نشود.
با هق‌هق گریه چند جمله‌ ای دیگر هم از سقیفه و بدعهدی‌های نمک خرده‌ ها و نمکدان شکستن ها گفت و بعد زد به صحرای کربلا، و به غربت و مظلومیت آقا امام حسین سلام‌الله علیه.

بریده کتاب(۷):

در تمام عمرم، هیچ وقت خودم رو مثل آن شب به بیت وحی و به صحرای کربلا نزدیک ندیده بودم؛ و هیچ وقت مثل آرامشی را که بعد از آن گریه‌ ها نصیبم شد، تجربه نکرده بودم. ص۲۹۸

بریده کتاب(۸):

قرآن را برداشتم. رو به قبله ایستادم.
قلب نگران و دل پریشان، حال توسل را داده بود؛ چند تا صلوات فرستادم.
به نیت باخبر شدن از احوال حاجی، لای قرآن را باز کردم.
به محض این که چشمم به اولین آیه از صفحه سمت راست افتاد، گویی هاتفی از عالم غیب خبری موثق را به گوش جانم خواند.
«و سلام‌علیه یوم ولد و یوم یموت یبعث حیا» یک آن خودم را غرق در عالمی از نور دیدم، و ناصری گویی از آن عالم بهم لبخند زد.

حال‌ و هوای عجیبی پیدا کردم بی‌ اختیار گریه‌ ام گرفت و آن‌ قدر از خود بی‌ خود شدم که صدای هق‌هق هم به زودی بلند شد.
بچه‌ها و مادرشان سراسیمه ریختند توی اتاق. قبل از این‌ که سوالی بپرسند، گفتم:
بچه‌ها، آقای ناصری شهید شده! تعجب و حیرت شان بیشتر شد.
گفتند: چی داری می‌ گی بابا؟!
با اطمینان حرفم را تکرار کردم. پرسیدند:
از کجا فهمیدی؟
آیه‌ ای را که آمده بود نشانشان دادم گفتم:
از اومدن این آیه یقین کردم که حاجی شهید شده…ص۳۲۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مسافران جاده های سرد

مسافران جاده های سرد: دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

مسافران جاده های سرد
نویسنده: مجید محبوبی
انتشارات کتابستان

خلاصه:

پسربچه­ ای که همراه با پدر خود برای پیدا کردن مادر و خواهرش که از خانه رفته ­اند، راهی سفر می ­شود و در راه درگیر دموکرات ها و کردهای ضد انقلاب شده و از پدرش جدا می­ شود و بلاهای مختلفی سر او می­ آید و در نهایت پدر و خانواده­اش را پیدا می ­کند، در حالی که در اثر انفجارهای مختلف و حوادثی که بر او گذشته، آسیب­های روحی و جسمی دیده است.

بریده کتاب:

صدای شلیک گلوله ها پی در پی ادامه داشت و من بدترین لحظات عمرم را داشتم در آغوش لرزان و خیس پدر سپری می کردم. صدای گلوله ها امان نمی داد سرمان را بلند کنیم. ناگهان چیز سنگینی روی سرم نشست. وقتی برگشتم و به بالا نگاه کردم، مرد قدبلندی را دیدم که تفنگش را به طرفم گرفته بود.
دلم هری فرو ریخت.
مرد با لهجه غلیظ کردی داد زد: «دستاتون رو بذارید روی سرتون، یالا، زود باشین»… ص ۴۵

بریده کتاب(۲):

گفتم:«آخه بین این همه آدم چرا من؟»
همین سوال کافی بود تا حس برگزیده بودنم را خوب بفهمم.
وقتی حس می کنی در آن حلقه دام بلایی که تو هستی، دیگران نیستند، می فهمی که انتخاب شده ای و برگزیده هستی.همان گونه که از این همه خاک بی جان، گل آدم برای آدمی شدن برگزیده شد و از میان آدمیان عده ای خاص برگزیده شدند که بار هستی را به دوش کشند، عاشق بشوند و تنها کسانی باشند که اسمشان سر زبان ها بیفتد و تا ابد جاودانه شوند. ص ۱۰۵

بریده کتاب(۳):

قلبم بی اختیار ایستاد و دوباره به تپش پر تکراری افتاد.
دستم ناخود آگاه به طرف عمو نصرت رفت و تا توانستم پشت سرهم به دست و بدن او کوبیدم و داد زدم: «نگه دار! نگه دار! عمو نگه دار! تورو خدا نگه دار…» نصرت، وحشت زده، ناگهان به طرف کناره ها پیچید و با سروصدا ترمز کرد و با ترس و لرز گفت: «چی شده خانه خراب؟ ترسیدم. بگو چی شده… بگو؟»  صفحه ۹۹

بریده کتاب(۴):

بعد دست به بیخ کمرش برد و دستش را به طرف مرد گرفت. با صدای گلوله هایی که مادرم پی در پی زیر پا های مرد خالی می کرد، اسب شیهه کشید و وحشت زده فرار کرد و درشکه را با خودش برد.
قلبمان داشت از جا کنده می شد. اقرار می کنم که تا آن روز نه من و نه سلمان و نه پدرم و نه هیچ کس دیگر، مادرم را نشناخته بود. وقتی آمد و خودش را به ما رساند، دست ها و پاها و لباس هایش همه خونی بود. معلوم نبود چه بلایی سر حرامی های راه زن آورده بود. صفحه ۱۳۲

مرتبط با مسافران جاده های سرد 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
ترکه های درخت آلبالو : تا حالا از جنگ در کردستان چیزی شنیدی؟ بیا مفصل بخوان!

بیشتر ببینیم…
کلیپ هایی برای دیدن و اندیشیدن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تار و پود

 

کتاب تار و پود : رمان خون ها، اونم از نوع عاشقانه، و البته تاریخی و جذابش معطل نکنن

 

کتاب تار و پود
نویسنده: زینب امامی نیا
انتشارات: کتابستان معرفت

بریده کتاب(۱):

چند روز است که بچه ها هم مثل خودم، سر از پا نمی شناسند و منتظر هستند تا برایشان از جوان که هرروز سر راهم هست و از خانه تا قالی باف خانه مرا تعقیب می کند، بشنوند…
بین این همه دختر، چطور مرا پسندیده است، با این دماغ بزرگ و کوفته ای من؟
دلیلش هرچه که هست، بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد. ص۶

بریده کتاب(۲):

بالاخره یکی پیداشد که دوستم داشته باشد و به خاطر من شب و روز پشت در خانه و یا توی کوچه پس کوچه ها بیاید و مرا دید بزند. البته ناگفته نماند یک شب هم که حسابی توی فکرش بودم و دلم می خواست برای یک لحظه هم که شده ببینمش، با چشمهای خودم دیدم که از دیوار بالا آمده است و توی حیاط سرک می کشد. خیلی ترسیده بود. اگر من روسری سرم نبود یا مادر بدون چادر و روسری توی حیاط می آمد چه؟ ص۱۱

بریده کتاب(۳):

تند تند راه می روم. توی کوچه می پیچم، ناخودآگاه دهانم بسته می شود و صدایم خفه. مرد پشت دیوار، همان مرد آرزوهایم با تفنگ کوچکی که اسمش به نظر کلت است، جلویم سبز می شود.
به خانه نگاه می کنم، جلوی خانه مان شلوغ است. چند سرباز با تفنگ ایستاده اند. عقب عقب می روم. به چیزی می خورم و روی زمین می افتم. پشت سرم دو سرباز تفنگ به دست ایستاده اند. با چادر خیس و گلی به سختی از جا بلند می شوم… ص۱۷

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ظلمت سفید

 

ظلمت سفید : داستان یک سفر، سفری سرد که جوان را وارد ماجرایی مهم می کند…

ظلمت سفید
نویسنده: سجاد خالقی
انتشارات: کتابستان معرفت

بریده کتاب ظلمت سفید:

خبر نداری پس؟ علما رفته اند قم، تحصن کرده اند. مردم هم سفارت بریتانیا تحصن کرده اند. خود سفیر انگلیس با مردم هم صدا شده که مردم باید عدالت خانه داشته باشد تا مملکت بشود عینهو کشور خودش: گوشت ارزان، نان ارزان. تازه اتول هم برایمان می آورند که بدون اسب راه می رود و سرگین نمی کند.
آب از دهان مرد راه می افتند… ص۶۵

بریده کتاب(۲):

همانطور که دراز کشیده بود و بالای سرش را نگاه می کرد، خرخر آرامی را از پشت سرش شنید. به زحمت برگشت. میان سفیدی مه، دو چشم درشت سیاه به چشم هایش زل زده بود. چشم های گرگ بود. خواست بلند شود فریاد بزند. خواست تکان بخورد، اما نتوانست. گرگ پیش رویش ایستاده بود سفید مطلق! تمام بدنش، دهانش، پوستش، فقط یک جفت چشم مشکی داشت.
مهرداد چندبار چشم هایش را باز و بست کرد. باور نمی کرد چه میبیند. بزرگتر از گرگ واقعی بود. حیلی بزرگتر! گرگ صورتش را جلو آورد. مستقیم به چشم های مهرداد نگاه کرد. سرمای چشم هایش مهرداد را بی حس کرد…

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۵۴ ب.ظ

وقت بودن

وقت بودن : وقت ماندن است، وقت ماندن و جوانمردی کردن...حتی به قیمت جان دادن

وقت بودن نویسنده: جلیل سامان انتشارات: کتابستان معرفت

وقت بودن : وقت ماندن است، وقت ماندن و جوانمردی کردن…حتی به قیمت جان دادن

 

وقت بودن
نویسنده: جلیل سامان
انتشارات: کتابستان معرفت

معرفی:

خیلی ها وقتی که باید باشند نیستند، وقتی که نباید حاضرند. رمان داستان جوانمردی است که به وقتش هست، می ماند و جان و مال و ناموس عده ای را نجات می دهدو وقتی هم که نباید آرام و بی صدا می رود.

 

نقد رمان وقت بودن: بیان یکی ازمعضلات موجود درجامعه مستعضف جنوب کشور.

 

نقد رمان وقت بودن نوشته ی جلیل سامان
داستانی ساده و قابل فهم .
نویسنده معضل موجود جامعه مستعضف جنوب کشورمان را، با دیدی نه منتقدانه، که محبانه نگاه کرده است.
او سعی کرده تا راه حل ارائه بدهد.
مشکل رسیدگی نکردن مسئولین به مناطق محروم کشورمان،
خرج بودجه های بیت المال در جاهایی که تاسف بار است ،
دست و پا زدن مردم این مناطق با مشکلاتشان و روی آوردن به راه حل هایی نادرست.
این ها نه فقط گناهش بر گردن مسئولین است که نتیجه اش هم خودش یک معضل بزرگ شده و بر دامان جمهوری اسلامی نشسته است.

نویسنده فراتر از کم کاری ها بیان می کند که یک فرد دلسوز هم می تواند کمک کار باشد و باری را از روی زمین بردارد.
که یک دولت با حجم عرض و طولی که دارد نتوانسته، چون نخواسته است.

داستان قاچاق سوخت و مواد درروستاها و شهرهای جنوب شرقی است که عده ای به دلیل فقر مالی و عده ای به دلیل سود هنگفت دست به این کار می زنند.

خلاصه داستان:
یک سرهنگ نیروی انتظامی، سال آخر خدمتش به این مناطق اعزام می شود و با دید روشن و سبک برادرانه، برای رفع بیکاری و رویگردانی از قاچاق، مردم سنی نشین روستا را یاری می دهد.
از سوی دیگر با قاچاقچیان ماهر منطقه مقابله می کند.
هر چند که به دلیل سکوت متعصبانه ی قومی عده ای، کاری از پیش نمی برند و همچنان شهید روی دستش می ماند.
سر آخر برای نجات زندگی یکی از همین مردم از پست و مقام و آبرویش می گذرد.

نویسنده شاید می خواسته:
الگوی عملی نشان دهد،
یا راهکاری ارائه دهد،
یا یادی از نیروهای به نام، اما مخلص کرده باشد،
یا مظلومیت مردم مناطق محروم را نشان دهد …
خلاصه در همه ی این ها، به اندازه یک داستان بلند توفیق داشته است.
در نهایت اینکه رمانی سالم و خوب است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۹:۵۴
نمکتاب ...
جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ق.ظ

مسافر جمعه

مسافر جمعه : قطعاً کم خوانده ای رمانی که هم عاشقانه باشد هم سیاسی هم تاریخی

مسافر جمعه : قطعاً کم خوانده ای رمانی که هم عاشقانه باشد هم سیاسی هم تاریخی

 

مسافر جمعه
نویسنده: سمیه عالمی
انتشارات: کتابستان

بریده کتاب:

از بالکن حیاط را نگاه کرد. کف حیاط پر از پاره های آجر و شاخه های درخت بود. کتاب ها را ریخته بودند وسط حیاط و آتش زده بودند و دودش پیچیده بود توی حیاط.
نمی فهمید چه اتفاقی افتاده! هنوز داشت سرباز های توی حیاط را می شمرد که چیزی از بالای پشت بام کف حیاط افتاد. رسول چشم انداخت کف حیاط. آدم بود … صفحه « ۲۰۱»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۰۹:۴۸
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۳ ب.ظ

مترسک مزرعه آتشین




مترسک مزرعه آتشین
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: کتابستان معرفت

اگر دلت می‌خواهد نوجوانی متفاوتی داشته باشی، از همه دوستانت سر شوی و همه حسرت تورا بخورند ،
 از توسری خوردن بیرون بیایی وبرای خودت آقایی کنی،
  دست از سر این کتاب برندار...


خلاصه:
داستان بچه‌های یک محله است که بینشان اتفاقاتی می‌افتد و قهرمان داستان پسر 15 ساله‌ای که درگیری‌ها و خواسته‌ها و قلدری‌ها و شیطنت‌های خاصی دارد. ترس‌ها و مبارزه‌ها و تو سری خوردن‌ها و دعواها، قد علَم کردن‌ها و سرآخر دور شدن از خانواده و بسیجی سمج و تخسی که در جبهه به زور خودش را جا می‌دهد و کل خلقش عوض می‌شود.



برشی از کتاب:
هنوز از پیچ کوچه نگذشته ام که گلوله‌ی برفی میخورد پس گردنم .برق از چشمانم می‌پرد کیفم را در پنجه میفشارم و میگویم : مگه مرض داری دیوونه؟
غلام چشم می‌دراند.
-  مث این که تنت میخاره غلام.
-   ی ی ی ...چه غلطا! نکنه تو میخوای تنمو بخارونی؟
-  آره من.
-  باشه پس بریم پشت خط اینجا مردم سوامون میکنن.
به پشت خط می‌رسیم .ناگهان لگد محکمی به کمرم می‌خورد و با کله توی برف  می افتم .کیفم را می‌اندازم و زودی بلند می‌شوم . به غلام حمله می‌کنم .کمرش را می‌گیرم و با آخرین توان بلندش می‌کنم ومی‌کوبمش زمین . غلام به موهایم چنگ می‌زند و با مشت به صورتم می‌کوبد.چند مشت به پک و پهلویش میزنم .می‌زندم زمین و مهلت بلند شدن نمی‌دهد.می‌نشیند روی سینه ام و چپ و راست مشت می‌کوبد به سر وصورتم .دستم به تکه سنگی می‌گیرد .محکم به زانویش می‌کوبم . از درد نعره می‌کشد. می افتد کنار .جوی خون از دهان و دماغم شره می‌رود.
خون را که می‌بینم دیوانه میشوم...

بعثیه شنیده بود ایرانیا آیه وجعلنا می‌خونن از چشم دشمن ایمن می مونن رفت و به سختی اون آیه رو حفظ کرد .چند روز بعد یک تانک ایرانی به بعثیه حمله کرد بعثی زرنگی کرد آیه وجعلنا رو خوند تا راننده تانک کور بشه. قدرت خدا همین طوری شد و راننده ایرانی اونو ندید و زیرش کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۳
نمکتاب ...
شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۰۵ ق.ظ

افعی کشی


افعی کشی / مهدی کرد فیروزجایی / کتابستان

 

افعی کشی

افعی کشی


خلاصه داستان:
یکی از اموری که این روز ها بسیاری ا ز مردم را به خود مشغول کرده ، مسأله سحر و جادو و رمالی ودعا نویسی است. این که افرادِ شاخص این حوزه چقدر صادق و درستکار ند واز روش های معتبر علمی و حقیقی پیروی می کنند، نیازمند تحقیق بیشتر است.
در داستان افعی کشی فرشید و فریده زوجی هستند که با مشکلات عدیده ای در زندگی روبرو شده اند که در ریشه یابی مسائل شان سحر و جادویِ دیگران را مؤثر دیده، برای رفع آن نزد پیر بابا، پیر مردی که ظاهرا دارای قدرت باطل کردن این قسم طلسم هاست، می روند.

 اینکه سحر چطور به زندگی این زوج ورود کرده و پیربابا آن را چگونه باطل می کند، را می توانید در رمان افعی کشی بخوانید.


 برشی از کتاب(۱):

زن سر از کشکول برمی دارد و با پشت دست چپ، چشم‌هایش را می مالد و رو به فرشید می گوید: فریده ولت کرده رفته!
فرشید چشم خانه گشاد می کند: درسته، ولی تو از کجا می دونی؟
زن باز سر بر کشکول می برد. لحظه ای نمی گذرد که به صورت خود می زند و می گوید: «اوخ، اوخ». و بعد رو به فرشید می کند: طاقتش رو داری بشنوی؟
فرشید نفس عمیقی می کشد و می گوید: مساله ای نیست. من گرگ بارون دیده ام. الان فقط بگو می تونی کاری کنی که برگرده سر خونه و زندگی ش؟
زن می گوید: دور تا دور خونه ات، چهار گوشش آب جادو ریخته شده
فرشید بر سرش می کوبد و می گوید: درسته! ای خدا؛ من هم می گم جادو شدیم، ولی کسی گوشش بدهکار نیست. این یکی می گه تو بی عرضه ای؛ اون یکی می گه چشم و گوش زنت زیادی باز شده. خدا لعنت کنه اون عوضیو که خونه خرابم کرده.(ص ۲۰)

 

رمان افعی کشی ، نویسنده: مهدی کرد فیروزجایی

این کتاب، داستان زندگی سست شده مردی به نام فرشید است که خانوادگی قید دین را زده اند و سبک زندگی غربی را برگزیده اند.
روابط نامشروع، جادو و خرافات، در گیری های خانوادگی آفاتی است که دامن گیرشان می شود.

فرشید نماد مردانی است که لذت شهوت را بر گزیده اند و چنان در مقابل هوسهای دنیا لنگ انداخته اند که حتی توان اداره یک زندگی سه نفره را با عقل و حساب ندارند . دل و دین را داده اند و دماغ عملی و دستورات ماهواره ای را به جان خریده اند و البته که نه زن می ماند برایشان و نه زندگی . حتی دوستانی از جنس خودشان هم به راحتی سرشان کلاه می گذارند و نادیده شان می گیرند،

 پیربابا دومین شخصیت داستان که مردی است پیچیده در ملافه نازک ظاهر و دروغ .
به اسم دین، دین و دنیای مردم را بر باد می دهد و کلاف سردر گم زندگی ها را با جادو و جنبل گره کور می زند.
والبته عوامی که پی دستورات الهی نروند حتما سوار بر خر مراد شیطان اند و از نا کجا آباد سر در خواهند آورد .

  نویسنده می خواهد فضای سیاه، خیانت بار و کثیف دعا نویس ها و مدعیان جادو و اثرات کار آن ها را بیان کند.
درجامعه امروزما (من به آن سر دنیا کار ندارم) که مردم مسلمان ایرانی باسرعت عجیبی دارند سبک زندگی شان را از روی دست غربی ها کپی برداری می کنند و به جای راه حل های خدا برای زندگی،ازبشر ناتوان طلب راه حل برای مشکلات زندگی شان می کنند، گیرافتادن دردایره خرافه بعید نیست.

هرچند که نویسنده می توانست این داستان پرکشش را با دید وسیع تر و جامع تر و عمیق تری بنویسد و اطلاعات بیشتری به خواننده بدهد و زوایای پنهانی از این قشر و کارهایشان در اختیار خواننده بگذارد، خواندن این کتاب را به خانواده ها توصیه می کنیم.

به هرحال
رمان افعی کشی پرده از جنایتی بر می دارد که دل را مکدر می کند و فکر را مشوش و متاسفانه یکی از حقایقی موجود جامعه ماست که رو به فزونی دارد . مردمانی که رویگردان از تعالیم الهی ، سر گردان در مشکلات، پناهنده به شیاطینی می شوند که جز خدای چیزی در دهان و دستشان نیست .

پس عبرت بگیرید ای صاحبان فکر …

رمان افعی کشی : رمانی برای به تصویر کشیدن فضای سیاه، خیانت بار و کثیف دعانویس ها و مدعیان جادو

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۰۵
نمکتاب ...