وقتش نیست
کتاب وقتش نیست (دوره انسانشناسی برای کودکان)
کتاب: وقتش نیست (دوره انسان شناسی برای کودکان)
نویسنده: فاطمه صالحی
موضوع: اعتقادی، فلسفی
بریدهی کتاب(۱):
مامان کانگورو، کارو را از کیسه اش بالا آورد و گفت: «دشت را نگاه کن! خیلی قشنگ است.»
کارو لبخند زد. چشمانش را باز باز کرد تا همه چیز را ببیند. پرنده ها، صخره ها و بازی کانگوروها…
کارو اصرار کرد روی زمین بایستاد. مامان گفت: «بیرون آمدن از کیسه برای تو هنوز خیلی زود است.» اما کارو دلش می خواست مثل مامان کانگورو روی پاهای خودش بایستد، بپرد و بازی کند.
کارو روزی هزار بار سرش را از کیسه بیرون می آورد و می گفت: «مامان! می خواهم از کیسه بیرون بروم. خسته شدم.»
و مامان روزی هزار بار کارو را می بوسید و جواب می داد: «صبر کن! اگر امروز کاری که باید را انجام ندهی، فردا کاری که دوست داری را نمی توانی انجام بدهی.»
ستاره ها در آسمان شب به او چشمک می زدند. کارو چشمانش را روی هم فشار می داد و توی کیسه وول می خورد. ستاره ها را به هم وصل می کرد و شکل می ساخت، تا خوابش ببرد.
اما فایده نداشت. کارو خوابش نمی برد. با خودش گفت: «آسمان دشت خیلی ستاره دارد. اما ستاره های آسمان کیسه خیلی کم است!»
کارو خواست بلند شود، اما نتوانست. حرف مامان را به یاد آورد که می گفت: «تو برای این دنیا هنوز آماده نیستی.» تازه داشت معنی این حرف مامان را می فهمید؛ او برای این دنیا هنوز آماده نبود. پس تنها کاری که باید را انجام داد؛ با صدای بلند گریه کرد و مامان را صدا زد. باد صدای کارو را به سرتاسر دشت برد.
هق هق کنان گفت: «مامان! یعنی دیگر هیچ وقت برای این دنیا آماده نمی شوم؟»
مامان گفت: «چرا پسرم، پاهای تو هم قوی و بزرگ خواهد شد. اما، دیرتر از بقیه.»