نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۰۲ ب.ظ

وقتی که قم تب کرد

وقتی که قم تب کرد
انتشارات عهد مانا

بریده کتاب:

میزش را دستمال می کشم. تا می خواهم بروم سراغ تخت بعدی با تردید می پرسد: «شیخی؟»
من هم با سر جواب می دهم که: «آره»
کمی از زیر پتو بیرون می خزد و می گوید: «کارتون اینجا چیه؟ مجبورتون کردن؟»
سوالش خنده دار است. می گویم: «مجبورمون که نکردن ولی اومدیم هر کی ناهار نخورده رو مجبور کنیم ناهار بخوره»

بریده کتاب(۲):

تلفنم باز زنگ می خورد. باباست! یک ماه شده که نه مرا دیده، نه عروس و نوه هایش را. به این فکر می کنم که من لاغرترم یا بابا؟ اگر غریبه ای ما را ببیند می فهمد که پدر و پسریم؟
بابا نباید بفهمد که آمده ام بیمارستان. هم نگران می شود، هم دل آشوب. گوشی را بی صدا می کنم تا دیگر صدایش را نشنوم. احتمالا بابا مثل همیشه سراغم را از فاطمه می گیرد. نمی دانم این بار فاطمه چطور قضیه را جمع می کند! رفته ام سیب بخرم؟ یا سیب زمینی؟!

بریده کتاب(۳):

بی مقدمه بعد از سلام گفتم «از بیمارستانم و خوش خبرم»
تا داد زد «از بیمارستان؟» صداها خوابید. گفتم «پدرتون فردا مرخصن!» جوابی نیامد. دوسه باری الو الو کردم. پچ پچ آدم های نزدیک مرد بالا گرفت. بریده بریده گفت «راستش من می ترسم. نمیام دنبالش» و قبل از قطع تلفن گفت «با برادرم تماس بگیرید»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۲
نمکتاب ...
جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مهاجر سرزمین آفتاب

 

مهاجر سرزمین آفتاب
نویسنده: حمید حسام، مسعود امیرخانی
انتشارات سوره مهر

 

بریده کتاب:

سرم را که بالا آوردم قلبم ریخت! جانم به تپش درآمد، بهت زده و متحیر فقط نگاه می کردم. باورم نمی شد.
جوان ایرانی به شکل کاملاً اتفاقی، بدون هماهنگی و آگاهی از حضور من، وارد کوپه قطار شد و جلوی من ایستاد و سلام داد و گفت:
خانم یامامورا، قسمت را می بینی، ما باز هم به هم رسیدیم.

بریده کتاب(۲):

آقای بابایی خندید و گفت:
«ایرانی ها، ژاپنی ها را به چشم بادامی توصیف می کنند. آدم هایی که در نگاه اول شبیه به هم هستند، اما شما خانم، چشم هایت برای من با بقیه فرق می کند»
با هیجان پرسیدم: «چه فرقی؟»
ذوق زدگی را در صدایم حس کرد و گفت:
«چشم ها هم مثل بادام ها طعم های متفاوتی دارند، بعضی از بادام ها تلخ و بعضی شیرین اند، بعضی از چشم ها هم شورند. اما چشم شما نه شور است و نه تلخ. این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم، خانم جان»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کاش برگردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خاطره کتابستان امپراطور عشق…

 

 

خاطره کتابستان امپراطور عشق…

با دو نفر دوست شدم که جفتشان روستایی بودند.
دخترانی با رویاهایی نوجوانانه و تیپ و مدل خاص.
مدل حرف زدن و لباس پوشیدنشان متفاوت و برخلاف خانواده شان بود.
حتی خاص راه می رفتند.
کمی که دقت می کردی می دیدی دارند تلاش می کنند شبیه دخترهای توی رمان ها باشند…
باهاشان که صحبت می کردم فهمیدم خانواده هایشان خیلی درمضیغه اند.
گاز و برق به زور به خانه هایشان رسیده بود اما….
اینترنت …
پر سرررررعت!
عجیب بود…
دوستانم رمان اینترنتی خوان های قهاری بودند…
کمی که از دوستیمان گذشت بردمشان در جمع دوستان کتاب خوانم!
یکی از آن ها بهشان کتابی داد کتابستان:
“امپراطور عشق”
حوصله شان نمی کشید کتاب دست بگیرند انقدر که چشمشان به نور موبایل هایشان عادت کرده بود…
به قول معروف سبیل گرو گذاشتم که خوشتان می آید از این کتاب…
به بدبختی قبول کردند…
صفحه ی اول و دوم سوم را هم به زور محبت من و دوستانم خواندند.
اما….
از صفحه ی چهارم…
چشم برنمی داشتند از کتاب…
نه غذایی نه آبی…
کتاب که تمام شد یکی شان گریه می کرد…
یکی عجیب به فکر فرو رفته بود…

خاطره ای از ف.ق
از مشهد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سرگذشت یک سرباز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ب.ظ

بال های فرشته

کتاب بال های فرشته
نویسنده: غلامرضا آبروی
انتشارات: نشر حضور

معرفی:

معمولاً بچه های ما از امام حسین تنها داستان عاشورا را شنیده اند
این کتاب داستانی در وصف ولادت امام حسین است که شیرین و زیباست…
از دست ندهید.

بریده کتاب:

فطرس گفت: راستی چه خبر شده که فرشتگان به زمین آمده اند؟ مگر روز قیامت رسیده است؟
جبرئیل گفت: نه قیامت نرسیده است. پیامبر اکرم صاحب فرزندی شده و ما برای گفتن تبریک نزد ایشان می رویم. فطرس لبخندی زد و آه کشید.
به به! چه خبر خوشی! کاش من هم می توانستم در این ‌شادی بزرگ با شما شریک باشم. جبرئیل گفت: این نوزاد گرامی است و نزد خدا بسیار عزیز است…
فطرس گفت: مرا با خود می برید؟ شاید آن نوزاد برای من دعا کند تا خدا مرا ببخشد…

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۳۲
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دلم پرواز می خواهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

چرا خدا چنین کرد

مجموعه چرا خدا چنین کرد
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
انتشارات جمال

معرفی:

آشنایی با جهان آفرینش، آثار بسیار خوبی بر ذهن و دل کودکان به جای می گذارد. افزایش دقت انس با طبیعت و پرورش روحیه علمی در آنان از جمله ی این آثار مبارک است. البته مهمترین ثمره ی آشنایی کودکان با شگفتی ها و پدیده های هستی، عمق یافتن ایمان به خدا و شکوفا شدن دریافت های فطری آنان است.
مجموعه چرا خدا چنین کرد تنها به هدف بالا بردن اطلاعات علمی کودکان نوشته نشده است بلکه هدف اصلی از چنین اثری تقویت نگاه مومنانه کودکان به جهان و پر رنگ تر شدن عشق به خدای مهربان در دل آنان بوده است.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ب.ظ

رمان اینترنتی زیر چتر عشق

 

رمان اینترنتی زیر چتر عشق

 

دختری متدین و از خانواده ای خوب در دانشگاه همراه دختری ناباب می شود.این دوستی برایش ضرر دارد و آن هم بازی با آبرویش است توسط همان دختر ولنگار.

دختر ولنگار دوست پسری دارد که دوست پسرش برای انتقام از دوست پولدارش«جاوید» دختر متدین را در دستشویی دانشگاه گیر می اندازد، حجابش را بر می دارد و از او عکس می‌گیرد و در همان زمان جاوید را به کلک تا دستشویی می کشاند و حراست را هم.

حراست جاوید را می‌بیند و دختر کشف حجاب شده دست و پا بسته را…. و این می‌شود اجبار آنها برای ازدواج با هم.

جاوید که در خانواده اش هم با مادر بی خیالش مشکل داشته به زحمت تن به ازدواج می‌دهد، اما این برایش خیر می شود. چون دختر محجبه و مهربان داستان چنان خوب زندگی می‌کند که جاوید را نه تنها با خاونواده اش با خدا هم آشتی می‌دهد.

به هر حال میان رمان های اینترنتی شاید بتوان گفت رمان سالمی بود هرچند که باز هم پردازش های روابط خصوصی جزو غیر ضروری هایی است که متاسفانه در رمان های اینترنتی به چشم می‌خورد و شاید بتوان گفت به دلیل جذب مخاطب است…

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

عارف ۱۲ ساله

کتاب عارف ۱۲ ساله
نویسنده: سیدحسین موسوی
انتشارات شهید کاظمی

 

بریده کتاب:

پرسیدم: مامان، کفش هات نیست؟
گفت: اگه حقیقت ماجرا را بگم، ناراحت نمی شی؟
گفتم: از دروغگویی ناراحت می شم.
گفت: کفش هام رو دادم به یکی از نمازگزاران نوجوان مسجد که کفش هاش توی مسجد گم شده بود.
توضیح داد که او را نمی شناخته؛ ولی راضی نشده بود که او با پای برهنه به منزل برگردد. این را که گفت، بغلش کردم و بوسیدمش.

بریده کتاب(۲):

درآمد پدرش خوب بود. چون رضا خیلی موتور دوست داشت، برای اینکه رضا را از تصمیمش منصرف کند، به او گفت: اگر جبهه نروی، برایت موتور می خرم؛ ولی این پیشنهاد افاقه نکرد. حتی حاضر شد برای رضا ماشین بخرد؛ ولی رضا گفت می خواهم بروم منطقه.
چند وقتی گذشت. علاقه رضا روزبه روز برای رفتن به جبهه بیشتر می شد. دیگر به همه ما ثابت شده بود که رضا در صدد رفتن است. یک روز به من گفت: می توانم جبهه بروم؛ ولی رضایت قلبی شما و پدرم برایم مهم است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...