نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۱۲ مطلب با موضوع «نقد کتاب :: حیف کاغذ» ثبت شده است

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۴۱ ق.ظ

خودت باش دختر

نقد کتاب خودت باش دختر : نوشته ی ریچل هالیس

نقد کتاب خودت باش دختر

نویسنده کتاب: ریچل هالیس

کتاب های «خودت باش دختر» و «صورتت را بشور دختر»، نوشته ریچل هالیس، اگر چه ظاهرا دو کتاب جداگانه به نظر می رسد، اما از مطالب کتاب ها می توان فهمید که در واقع یک کتاب است. نویسنده کتاب، زنی امریکایی است که کلاس های روان شناسی برگزار می کند و از سراسر دنیا به او پیام می دهند و راهنماییشان می کند.

نویسنده در این کتاب داستان زندگی خودش را گفته است. او دختر یک کشیش است. برادرش خودکشی می کند. با یک پسر هم خانه می شود. پسر بعد از مدت کوتاهی او را رها می کند و می رود. اما دوباره برمی گردد و با هم زندگی می کنند. سه بچه به دنیا می آورد. دو دختر هم از خانواده های بدسرپرست می آورد و نگهداری می کند و بعد از مدتی آن ها را پس می دهد. (در امریکا این طور است که پدر و مادری که نمی توانند بچه شان را نگهداری کنند، خانواده ای از او مراقبت می کند و بعد هفته ای یک بار در مکانی قرار می گذارند و پدر و مادر و بچه ساعتی کوتاه همدیگر را می بینند.) نویسنده بعد از نوشتن این همه کتاب، جدیداً اعلام طلاق کرده است. نکته ای که درباره زندگی او وجود دارد این است که ابتدا مدتی با دوست پسرش هم خانه می شود، بعد با او ازدواج می کند. علاوه بر این، رد فمینیسم را هم در این کتاب می توانید ببینید.

نویسنده در این کتاب یک مدل زندگی جدید را ارائه می دهد:

– همان جور که صلاح می دانی زندگی کن.

– اصلاً حد وحدود ادبیات کلامی مهم نیست.

– اعتماد به نفس مهم ترین چیزی است که داری.

– هر کاری که فکر می کنی تو را راحت می کند، همان را انجام بده.

آن قدر این را قشنگ جا می اندازد که وقتی به وسط کتاب می رسی، می گویی راست می‌گوید دیگر، آدم باید اینجوری زندگی کند.

بعد که فکر می کنی با خودت می‌گویی اگر من هر کاری را که دلم می‌خواهد و صلاح می‌دانم و باعث آسایشم می شود انجام دهم، دیگر انسان نیستم. یعنی وجدان و انسانیتی باقی نمی‌ماند. هرکس هرطور می‌خواهد زندگی کند، پس از قرن‌ها این نتیجه جنگلی عجیب است؛ چون طبق آسایش انسان جلو می رود، نه آرامش.

اصرار دارد که حرف دیگران روی تو اثر نگذارد. معتقد است اگر همه می گویند تو مادر خوبی نیستی، زن خوبی نیستی، معلم خوبی نیستی، برو زندگی ات را بکن، عیبی ندارد. خطا کردی، همه خطا می کنند. ببین من هم خطا کردم. بدی هایش را می شمارد. واضح می گوید ببین چه شجاعتی دارم. تو هم بدی داری، اشکالی ندارد. اسلام  درست می گوید گناه کردی اشکال ندارد، توبه کن. مسیر را  درست کن و ادامه بده تا نه خودت آسیب ببینی نه دیگران. مثلا نماز صبحت قضا شده، به کسی نگو، ادامه بده، توبه کن، جبران کن، قضایش را بخوان.

این که ایشان می گوید اگر کار بدی کردی ایرادی ندارد، ادبیات جدیدی نیست، ادبیات خدایی است. اعتماد به نفست را از دست نده، مسیرت را ادامه بده. دیگران هم که سرزنشت می کنند، اشتباه می کنند. اما وجه تمایز این است در ادبیات اسلام چنین چیزی نداریم که اشتباهاتت را در مقابل دیگران بگویی. اما نویسنده این کتاب اشتباهات خودش را  بیان می کند، آن هم خیلی واضح و نامناسب. مثلا می گوید من در نوجوانی در مدرسه استرس گرفتم و شلوارم را خیس کردم. بعدش می گوید وای الان هم که می دانم کتابم چاپ شده، خودم را خیس کردم! (باشه بابا فهمیدیم!) همه اشتباهاتش را هم ازشان خوشحال است.

می گوید ببین من اشتباه کردم، تو هم اشتباه می کنی. اشکالی ندارد، اعتماد به نفست را از دست نده. درست این است که همه «ممکن الخطا» هستند اما آبروی انسان مهم است،خودت باش و خدایی که تو وآبروی تو و آینده‌ی تو برایش مهم است!

نکته قابل توجه درباره کتاب این است که نوشته «خودت باش دختر»! دختر؟! یک فصل درباره دختری اش دارد می گوید. فصل بعد درباره رابطه زناشویی صحبت کرده است.  نویسنده کتاب اعترافات نوشته است و اعترافاتش هم زیاد است. مخاطب کتاب دختر است، اما از اختلافات زناشویی صحبت کرده.

در چند جای کتاب در مورد مصرف مشروب می گوید: دیگر نخورید؛ گاهی بخورید. جایی دیگر می گوید حالم بد بود، دهنم بوی بد می داد. یا می گوید یک جرعه کافی است. در جایی دیگر می گوید صبح با سردرد بیدار شدم. حال بد بعد از مصرف مشروب در این کتاب قابل استناد است.

جالب است که نویسنده دوران افسردگی را هم داشته و سپری کرده است. چند کتاب ترجمه شده‌ی دیگر هم که با این سبک خواندم، نویسندگانش یک دوره افسردگی را گذرانده اند و هنوز هم در مقاطعی از زندگی با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

 

این کتاب برای اولین بار در سال 2018 منتشر شده و در طول دو و نیم سال 52 بار تجدید چاپ شده است. علت این که این همه تجدید چاپ شده است:

  • پشتیبانی رسانه ای دارد. هزاران صفحه تبلیغش را می کنند.
  • خیلی ساده و بی‌قاعده می‌نویسند.در حقیقت خواننده راحت می‌خواند.

به هرحال آنچه که سروصدا درباره‌ی این کتاب بود، نه محتوای خاصش بود، بلکه تبلیغاتی بود بر روی سبک زندگی سطح پایین و بی بهره‌ای که اگر برای جوانان دنیا الگو شود، باید مثل خود نویسنده منتظر زندگی های بی‌نتیجه وطلاق های زیاد بود!     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۰۵:۴۱
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ

تکه هایی از یک کل منجسم

نقد کتاب تکه هایی از یک کل منجسم

 

نقد کتاب: تکه ‌هایی از یک کل منسجم

نویسنده کتاب: پونه مقیمی

 

کتاب تکه هایی از یک کل منسجم کتاب، پرفروش است. جسمی و روح معنایی ندارد.بدن و عمق بدن.پس می‌دانید نوشته های یک نویسنده را می‌خوانید که به خدا و روح توجه یا اعتقادی ندارد.

می ‌گوید هر چه احساس می‌ کنی، عمق بدن توست و هیچ شأنیتی برای روح و روان قائل نیست. در صفحه ۳۶ چنین می نویسد: واقعیت این است که هر چه از خودتان می‌ گویید، این عمق بدنتان است.

عمق بدن چه معنایی دارد؟!!!

 

همه ‌چیز را سوار بر بدن می کند. روح را منکر می شود. نویسنده خودش می ‌گوید من روانکاو هستم. اما روان را عمق بدن تعریف می‌کند.

نویسنده همه ‌چیز را روی کلمه‌ زندگی بار می‌ کند. در کتاب می نویسد: زندگی در نهایت آرامش، بی ‌توجه به آن‌ چه که هستیم و یا آن چیزی که فکر می‌ کنیم هستیم، پیش می ‌رود. همیشه همین بوده ‌است و خواهد بود. زندگی بی ‌تفاوت ترین جریانی است که در حال تجربه ‌اش هستیم. بی ‌تفاوت به حال ما و موقعیت ما پیش می ‌رود.

این یعنی طبیعت اصالت دارد. هیچ کلمه ‌ای از خدا به کار نمی ‌برد. این طبیعت بالاخره یک شأنیتی دارد که شأن آن خداست.

در جایی از کتاب می گوید: ممکن است هیچ ‌گاه نتوانیم رابطه ‌ای عمیق و صمیمانه و بی آسیب را با آنها تجربه کنیم، اما شاید هم مرهم شود بر رابطه ‌ای که نزدیکی اش تلخ است و قطع کامل آن تلخ ‌تر. یا شاید زندگی پیدا کردن بخش ‌هایی از خودمان و تکه تکه ‌هایی از یک کل منسجم است. پیدا کردنی که به اندازه‌ یک عمر طول می‌ کشد و تکه‌ هایی که همه‌ جا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم. آن‌ وقت اگر هوشیار باشیم..‌‌.

این همان طبیعت‌ گرایی است.

درست این است که اصلی در عالم وجود دارد. اما در این کتاب می‌ گوید تکه تکه ‌های عالم کنار هم قرار گرفته ‌اند و ما را به وجود آورده ‌اند. درد و رنج تنهایی، مقایسه و… همگی اینها تکه ‌هایی اند که همه آنها را در وجودمان داریم.

از طرف دیگر، منشا احساس را عمق بدن می داند. عمق بدن بحث طبیعت گرایی است.

این کتاب درحالی نوشته و ترجمه و تبلیغ می‌شود که اندیشمندان و پروفسورهای بزرگ اروپا و آمریکا پس از تحقیقات و مطالعات بحث نقد و رد آتییست محوری و فردگرایی را مطرح می‌کنند و البته یک گام بالاتر نهاده‌اند و همین دانشمندان گرایش به اسلام وتبیین چرایی مسلمان شدن و تبلیغ آن را به صراحت انجام می‌دهند.

درحالی که در این کتاب تلاش شده است تا به خواننده القا شود که ما یک کل هستیم، جزء هایی از کل که تکه تکه ‌های آن به‌ هم وصل است. اگر این ‌درست باشد، آیا خدا هدفی و انسجامی برای خلقت نداشته است؟ دنیا همین‌ طور خلق شده؟ قصه روح کجای اینجاست؟ خود ایشان می‌ گوید روان، بعد می ‌گوید روان، عمق بدن است. عمق بدن را چه قدر کاوش کنیم، در دسترس قرار می‌گیرد؟ منظور او از روان، جسم است.

در قسمتی دیگر از کتاب می ‌گوید: این جریان (زندگی) از همان ابتدا باعث رشد ما می ‌شود تا سن بلوغ. در ادامه می ‌گوید: هم به رشد جسمی و هم به رشد روانی ما کمک می ‌کند. البته اگر ما با این رشد همراه شویم و از تجربه‌ پنهانی این رشد نترسیم. این ‌جا کلمه روان را به کار برده است.

در جای دیگر غلط و بد و خوب را حالت نسبی توصیه می ‌کند. هرچند در طول کتاب یک سری راه‌حل ‌هایی ارائه می ‌دهد که خوب است. اما محور را خدا نمی ‌گذارد. یک کلمه‌ از خدا نمی ‌بینید. دنیا را می ‌بینید، طبیعت را می ‌بینید، خود را می ‌بینید. بحث خودمحوری و طبیعت محوری مطرح است.

به هرحال راهی که انتهایش نمایش فرهنگ غرب و آمریکاست و نتیجه‌اش بالا بودن مصرف قرص‌های آرام بخش و روان‌گردان

و تجاوز به زن وبیشترین زندانیان و فروپاشی خانواده و… ارزش تبلیغ و دوباره پیمودن را ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۳۶
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ

مغازه جادویی

نقد کتاب مغازه جادویی

نقد کتاب مغازه جادویی

نوشته جیمز دوتی

خلاصه

کتاب “مغازه جادویی” داستان پسری است که پدری بیکار و معتاد و همیشه خمار دارد، و مادرش دچار افسردگی است و همیشه در رختخواب است. مادر دو سه باری خودکشی کرده و پسرش به اورژانس زنگ زده و نجاتش داده است. پسر بیشتر مواقع غذا ندارد بخورد، بیرون از خانه است اگر به خانه دوستی برود که غذایی داشته باشد.

او یک وسیله جادویی داشته است؛ یک انگشت شست پلاستیکی که با آن دیگران را می ترسانده است. اما این وسیله گم می شود برای خرید دوباره به مغازه ی جادویی می رسد. مادر فروشنده ی مغازه به پسر می گوید من ۶ هفته در شهرتان هستم می‌توانم تعدادی جادو به تو آموزش بدهم.

زمانی که پسر این داستان را می نویسد، خودش دکتر و جراح مغز و اعصاب است؛ دکتر جیمز. آر. دوتی.

۴ صفحه ی ابتدایی کتاب، تعریف و تقدیر از کتاب است و آقای دکتر آن را به همسر و سه فرزندش تقدیم کرده است. همچنین از خانمی که این مطالب را به او آموزش داده نیز تشکر کرده است.

در اول کتاب آن خانم می گوید که بیا به تو جادو یاد بدهم، و۸۰ صفحه از کتاب ترفندهای روانشناسی را یاد می دهد و معتقد است آن قدر این ترفندهای روانشناسی اثر دارد که مانند جادوست؛ مثل یوگا.

ترفند اول این است که به او می گوید یاد بگیر ماهیچه هایت را شل کنی، راحت باشی و خودت را سفت نگیری. مانند رانندگی کردن که در ابتدا راننده ناشی بدنش را سفت می گیرد و دو دستی فرمان را می چسبد یا پاهایش روی پدال گاز انقباض دارد، ولی به مرور زمان راننده یک دستی فرمان را می گیرد و بعدها حتی دستش را روی فرمان ماشین هم نگه نمی دارد. پسر می رود و ترفند اول را تمرین می کند.

ترفند دوم این است که می گوید ذهنت را خالی کن. یکی همیشه در ذهن تو دارد حرف می زند و وقایع گوناگونی را برای تو می گوید. ذهنت را از این حرف ها خالی کن. پسر که این کارها را انجام می دهد، تبدیل می شود به پسری قدرتمند که حتی به لحاظ روحی می تواند به دیگران هم کمک بدهد.

ترفند سومش این است درِ قلبت را باز کن.

جالب بود این‌که خیلی از حرف هایی که این کتاب می زند، در تعالیم دین ما آمده است؛ مثلا در عصبانیت خودت را کنترل کن، یا این که در ذهنت چیزی را نباف و تفکرت را کنترل کن و…

داستان پیش می رود تا این که می رسد به دردهای رو به رشد. دقیقا همان حرف هایی که آقای پناهیان می گوید. نویسنده می گوید: همه ی چیزهایی که به ما آسیب می زنند و اذیت می کنند، ترفندهایی دارند. قلبمان وقتی زخمی می شود که باز است. ما به وسیله ی درد رشد می کنیم. یعنی در شرایط سخت رشد می کنیم. برای همین است که باید تک تک چیزهای دشوار زندگی مان را بپذیریم. من برای کسانی که مشکل ندارند، اظهار تاسف می کنم. کسانی که هیچ وقت مجبور به پشت سر گذاشتن آن مشکل نیستند، آن هدیه خدا را از دست می دهند و جادو را از دست می دهند و…

نویسنده می گوید: بدنت را شل کن و حالا به کسی فکر کن که به شما عشق بی قید و شرط داده است! عشق بدون شرط، عشق بدون درد و رنج نیست؛ بلکه به این معناست که شخصی برای یک بار یا برای مدتی فداکارانه شما را دوست داشته است. اگر نمی توانید به کسی فکر کنید که برای مدتی شما را بدون قید و شرط دوست داشته است، می توانید به کسی فکر کنید که به او عشق بی قید و شرط داده اید! کاش نویسنده اعتقاد داشت تا بخواهد بنویسد و کاش خواننده عاقل بود و متوجه می‌شد که تنها خداست که بدون قید و شرط محبت می‌کند و محبت می‌پذیرد.

نویسنده توصیفات خدا را کرده، ولی در قالب اندیشه کوتاه خودش.

در جای دیگر می گوید: بنشین و ۲۰ دقیقه به کسی که دوستش داری فکر کن. پسر قبلا دختری را فقط یک بار دیده بوده و سپس دختر به او پشت کرده و رفته بوده را به یاد می‌آورد و روزی می گوید روزی ۲۰ دقیقه اسم او را با خودش زمزمه می‌کند!

همین‌جا بگویم؛ نماز ما چند دقیقه است؟ ۲۰ دقیقه. در کتاب می‌خوانید دختر اسمش کریس است و دست زده به دستگیره. پسر می‌نشیند و ۲۰ دقیقه می‌گوید: کریس، دستگیره. کریس، دستگیره!!! در حقیقت یک روش آرامشگری است اما بی معنا! دوستان جوان ما بدون خواستن می‌پذیرند از یک نویسنده با علمی معمولی. اما همین امر در 20 دقیقه با ذکر الهی پر معنا و هدفمند است و از جانب آفریدگار جهان است را نمی‌پذیرند. سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله…

در اسلام چه داریم؟! حالتی که تمام اندامت راحت است. این نویسنده چه می گوید: متمرکز شو به یک جا. نماز می گوید: متمرکز شو به مُهرت.

نویسنده می گفت به معشوقه ات فکر کن و نام او را به ذهنت بیاور و به او متمرکز شو.

نکته قابل توجه این که تبلیغ + تلقین، باعث فروش کتاب می شود. مانند مغازه داری که تبلیغ + تلقین می کند و فروش بالا می رود. وقتی کتابی فضای مجازی را اسیر خودش می کند، دیگران هم در فروش به او کمک می کنند. همه تعریفش را می کنند، در دست همه می بینی و… تبلیغات، قدرت انتخاب و اختیار را هیچ می کند؛ کتاب را می خرم، چون همه می گویند!

یادش بخیر. کتابی بود به اسم “رنج مقدس”. مسخره اش می کردیم، در حالی که همین حرف ها را می زد و اگر کتاب ترجمه ای بود، همین قدر معروف می شد و فروش می رفت!!!

این خانمی که کتاب “خودت باش دختر” را نوشته است، خودش دارد طلاق می گیرد. در حالیکه این همه دارد تبلیغ می کند. نوجوان ما این را چگونه می فهمد؟ می گوید ببین این خانم چقدر شرایط بد روحی دارد، اما با این وجود به فکر دیگران است و به بقیه امید می دهد و به دنبال حال خوب دیگران است. این خانم می خواهد بگوید اگر حال خودت هم بد است، باز به دیگران امید بده و به بقیه کمک کن و…

یا حتی در همین کتاب “مغازه جادویی” هم، همین خانمی که این ترفندها را به این پسر یاد می دهد، پسر و عروس خودش از هم جدا شده اند و نوه اش پیش عروسش است. نویسنده می گوید: ممکن است عشق کامل و بی قید و شرط نیز تو را گاهی تنها بگذارد. در حالی که در مفاهیم دینی چنین چیزی نیست. عشق بی قید و شرط، خداست و خدا هیچ گاه ما را تنها نمی گذارد.

سه روز کشید تا این کتاب تمام شد. چون خیلی از مفاهیمی که ما در تعالیم دینی و قرآنی داریم، در این کتاب بیان شده است. آن چه را که ما به عنوان امام قبول داریم، تحت عنوان جادو و مغازه جادویی مطرح می کند.

مفاهیم درست کتاب های ترجمه‌ای را با مفاهیم دینی یا با کتاب های خوب دیگری که خوانده اید، مقایسه کنید؛ مرغ همسایه غاز است…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۳۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۳۴ ق.ظ

تلفن همراه

قد کتاب تلفن همراه

 

نقد کتاب: تلفن همراه

نویسنده کتاب: استیون کینگ

خلاصه

در شهری، هرکس از تلفن همراه استفاده می‌ کرد، دیوانه و وحشی میشد و همدیگر را می ‌کشند و می ‌خورند. و هر کسی هم از تلفن همراه استفاده نمی‌کرد، در نتیجه یا کشته می‌ شد، یا فرار می‌کرد. آنها هم که دیوانه شده ‌اند، روزها خرابکاری می‌کنند، اما شب‌ ها می ‌خوابند و هیچ صدایی بیدارشان نمی ‌کند. تنها چند نفر هستند که تلفن همراه نداشته و زنده می ‌مانند و از شهر بیرون می‌آیند، اما متوجه می‌ شوند کسانی که دیوانه شده بودند، دارند هوشیار می ‌شوند و بسیار وحشی اند؛ تصمیم می ‌گیرند این افراد را بکشند. در مسیر این مسائل، اتفاقاتی برایشان می ‌افتد.

نقد

– متن داستان، بسیار خشن و تهوع آور است. نوع کشتن و تکه ‌تکه کردن آدم ها خیلی وحشیانه تعریف می‌شود که خواندنش روح را آزار می‌دهد. هرچند که شاید بیان شود که برای ترساندن مردم در استفاده از تلفن همراه است. اما باز هم اینطور تصویر کردن آسیب‌ساز است! در سیر داستان نویسنده برای بیان آسیب های موسیقی نشان می‌دهد که افرادی که دیوانه شده بودند، با موسیقی های خاص تحت نظارت که این ابراز جهانی صحت دارد! کنترل هستند. هرچند کلا اندیشه نویسنده ماتریالیستی و فرویدی است.

و در سیر داستان، خدا اصلاً وجود ندارد. بشر میمون بوده که به او خاطره و حافظه و استدلال داده ‌اند.

* این‌ حرف ها توسط شخص صاحب اندیشه ای با عنوان رئیس بیان می شود، که خودش هم توسط وحشی ‌ها کشته می ‌شود.

* شخصیت ها اندیشه غیرالهی دارند. و تنها آنکه یک نفرشان که تا آخر داستان هم زنده می ماند، وقتی دوستانش کشته می ‌شوند، برای آنها مزامیر (از کتب یهودیت) را می ‌خواند. ابتدا و انتهایی برای دنیا قائل نیست.

نکات داستان بسیار زیاد است و خواننده اگر با دقت بخواند دریافت میکند.

یک نکته جالب: خود نویسنده تلفن همراه ندارد. شاید از ته دل علیه تلفن‌ همراه حرف زده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۳۴
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

ایلان ماسک

نقد کتاب ایلان ماسک

‌بسم الله الرحمن الرحیم

نقد کتاب: ایلان ماسک

نویسنده کتاب:

کتاب بیشتر به‌ لحاظ علمی تحقیق ها و کارهایی که کرده اند را تصویرسازی می‌کند؛ ، به طوری که انسان را مبهوت می ماند. البته این‌ها خوب هستند اما خواننده حواسش باشد که در کشورهای پیشرفته و درحال توسعه هم، کار علمی می‌ شود و همین مراحل طی می ‌گردد.

در کتاب از خوبی ‌های ایلان خیلی می‌ گوید اما ایرادش را در یک جمله کوتاه، فوری می ‌گوید و رد می ‌شود. بدین ترتیب وجود مقدسی از او می سازد.

– زندگی ایلان ماسک نشان می ‌دهد که آدم موفق، یک ‌بعدی است. چرا که زن اول را با بچه طلاق می ‌دهد، بخاطر اینکه آن ‌قدر کار داشته که فرصت رسیدگی به آنان را نداشته است. در زمان کمی عاشق زن دوم می‌ شود و فوری با او ازدواج می ‌کند و باز طلاقش می ‌دهد. نهایتا به زن اول رجوع می‌ کند و با هم زندگی می ‌کنند.

– یک نکته ریز؛ ایلان در برنامه‌ نویسی موفق نبوده، بلکه از روی شانس موفق شده است. در حالی‌ که برنامه ‌اش به نتیجه نمی ‌رسیده، آن را چند میلیون دلار از او خریده ‌اند. او از روی شانس موفق شده و بعد مثلا با آن پول ماشین خریده و…

– حجم نمایش ثروت و ماشین گران قیمت او به قدری زیاد است که برای خواننده، خسته کننده می‌شود.

– نکته ای که راحت از کنارش نمی‌شود گذشت اینکه ایلان با خیلی ‌ها شریک می ‌شود، آنها را وسط کار کنار می گذارد یا بیرون می اندازد و برای خودش کار می ‌کند. حتی در مقطعی کل کارمندها، کارگرها و مهندس‌ ها از دست او خسته می ‌شوند و قهر می‌ کنند و تنهایش می‌ گذارند. چرا؟ حجم بالای کار، بی توجهی به نیاز روحی و روانی افراد برای به دست آوردن پول بیشتر و شهرتی که نصیب ایلان می‌ گردد و می شود گفت بیگاری کشیدن از نیروها.

اینها تنها چند نکته است که باعث می‌شود او الگوی جامعی برای افراد مختلف نباشد.

‌شخصیت ایلان ماسک برای جامعه جهانی یک نمونه شده است و هر کسی را وادار می‌کند که بخواهد گام‌های ایلان ماسک شدن را بداند و شاید نوشتن یک کتاب از او و کارهایش، خواندن یک کتاب از شخصیت و موفقیت‌هایش و جستجو برای یافتن حقایق زندگی او کمترین تلاش باشد!

این کتاب درحالی به چاپ‌های زیادی رسیده که تیم رسانه‌ای او -از قبل- شخصیت پردازی بی‌نظیری از او انجام داده است و اگر نگوییم همه، قالب افراد با ذوق، عینک موفقیت “ایلان” را به چشم می‌زنند و مطالعه را شروع می‌کنند.

این پیش فرض، خودش می‌شود پرده‌ای که خیلی از واقعیت‌ها را نبینند. اگر نگوییم نویسنده خیلی از واقعیت‌های تلخ را گذری می‌نویسد و اساس تعریف را بر همان عینک می‌گذارد: «ایلان موفق»

اما چند سوال بی پاسخ می‌ماند:

– اصالت سرمایه او

– اصالت رسانه‌های پشتیبانی شده از جانب او

– اصالت سیاستمداران مالی او

– اصالت خطاها و ظلم‌های بی‌اندازه او

– اصالت زوایای حال خراب او

– و…

در کجای کتاب باید می آمد و نیامد، آمد و گذری نوشته شد…

کنار تمام تعریف های این بت بزرگ، این نکته ظریف را هم بدانید که به قدر «حاشیه ای» این متن کوتاه نوشته شد، خودتان بسنجید و فکر کنید که «متن» چه خبر است؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۳۳
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۲۰ ق.ظ

نقد رمان‌های اینترنتی مذهبی

نقد رمان‌های اینترنتی مذهبی

 

نقد رمان های اینترنتی مذهبی:

 

گاهی تعریف ما از دین­داری، با تعریف خدایی که همان دین را به عالم هدیه کرده، چنان فاصله می­گیرد که دیگر نمی­شود اسمش را گذاشت «تعریف»، بلکه تبدیل می­شود به «برداشتِ شخصیِ مَنْ­دَرآورد!»

و این برداشتِ شخصی زمانی مشکل­ساز می­شود که از هرگوشه­ا­­ش یک بی­دینی بیرون می­زند، و آن‌گاه است که مخاطب ما نمی­داند قسم حضرت عباس را قبول کند یا دم خروس را!

شاید بد نباشد که چند گزاره­ی اساسی «مذهب» را با هم مرور کنیم تا بعدها راحت­تر بفهمیم که منظور از آدم­های مذهبی، فیلم­های مذهبی، و رمان­های مذهبی چیست؟

مثلا خدایِ مهربانِ همیشه عاشقِ ما گفته: آن‌کس که حیا ندارد، دین ندارد.

یعنی چه؟

یعنی مثلا اگر کسی یک مقداری بودار و عشوه­گرانه حرف بزند، یا راه برود، یا لبخند بزند، یا اندام و زیبایی­های ظاهری­اش از مرد و زن نامحرم دل ببرد، این آدم قطعا در تعریف خداوندِ آورنده‌یِ دین، «مذهبی» نیست.

حالا شما بگو نه…! این فرد نماز می­خواند، مشهد می­رود، فلان دعا را می­خواند، بهمان اعمال را انجام می­دهد… دیگر ادامه نده! چرا؟ چون این­ها در کنار بی­حیایی، همه­اش پوچ می­شود!

آن‌وقت ما این آدم­ها را که می­بینیم به صورت خیلی خنده­داری می­گوییم فلان آدم مذهبی، هیز است!

خدا او را مذهبی نمی­داند، تو می­دانی؟!

تازه بعدش هم به متدینین بدبین می­شویم!

خب مشکل از ماست، نه از چینشِ دقیقِ عالم.

 

یا مثلا همان خدایِ مهربانِ همیشه عاشقِ ما، فرموده یک ساعت تفکر بهتر از هفتاااااااااااد سال عبادت است.

یعنی اگر به اندازه یک فندق فکر‌کنی، به قدر یک باغ گردو، عایدت می شود!

حالا اگر شما کسی را می­بینی که برداشت خودمحورانه­اش از دین را به خانواده و اطرافیانش مسلط می­کند و هرچه برایش منطقی و عاقلانه‌ توضیح می­دهی، نمی پذیرد، بدان که این آدم یک‌جای مهم دینداری­اش می­لنگد.

هزاران گذاره مانند این در ادبیات دینی ما هست که برای هرکدام هزار مثال و‌ مصداق می­توان آورد و‌ دین­داری­های اشتباه را رد کرد.

حالا این­ها که گفتیم چه ربطی داشت به رمان­های اینترنتی مذهبی؟

عرض می­کنیم!

ربطش به این بود که این رمان­ها بصورت خیلی خود خواهانه، نه خدا خواهانه، دینی را معرف می­کنند که جامع تمام تناقض­هایی است که‌ گفتیم‌ و ‌نگفتیم!

و این­طور می­شود که مخاطب ساده­دل‌ و ‌خوش­بین ما، غرق می­شود در یک دریایی که نه سر دارد و ‌نه ته؛ فقط یک عمقِ مرداب­گونه دارد که آدمی را در خود فرو ‌می­برد و رها نمی‌کند.‌

مثلا؟

مثلا:

۱-شخصیت­های اصلی این داستان­ها غالبا اهل تفکر نیستند؛ یعنی تغییراتی که در وجودشان اتفاق می­افتد بسیار ناگهانی و جادویی است!

یک­هو طرف از این رو به آن رو ‌می­شود. نه این­که ساعت­ها بنشیند با خودش فکر‌کند، بسنجد، مشورت کند، کتاب بخواند، سبک‌ و ‌سنگین‌ کند، چند بار امتحان کند، نخیر! هیچ از این خبرها نیست!

خب مخاطبِ جوان‌‌ و ‌نوجوانِ این داستان، چگونه یاد بگیرد که برای هر تغییری، بیش از آن­که به غول چراغ جادو‌ نیاز داشته باشد، محتاج تفکر عمیق و ‌سنجشِ داشته­ها و‌ نداشته­هاست. محتاج شناختنِ هدف­های مهم زندگی است. این­که فلان راه عاقبتش چه می­شود؟ این‌ دوستی نتیجه­اش چیست؟ گفتن یا نگفتن فلان حرف چه اثری دارد؟ رفتن به این مهمانی یا نرفتن، تهش به کجا ختم‌ می‌شود؟ فلان‌ مدل زندگی، چقدر در درون انسان آرامش ایجاد می‌کند؟ اصلا آرامش زاییده‌ی مدل لباس و خوراک و ‌مسکن است یا ماحصل انتخاب­های درست؟… و ‌هزاران سوال و‌ جواب دیگر که همه­اش بر می­گردد به میزان تفکر‌ و‌ ‌‌رشد عقلانی انسان.

اصلا در این­گونه رمان­های مثلا مذهبی، چیزی که مشاهده نمی­شود، همین‌ کلنجار درونی است که با مبنای تغییر اندیشه صورت بگیرد، بلکه کلنجاری هم اگر هست، در مورد فلان پسر و فلان دختر و فلان اتفاق ‌‌و‌ ماجراست، نه در مورد سبک ‌و سنگین‌کردن انتخاب­های مهم ‌زندگی.

2- اگر یک درختی ریشه نداشته باشد، نه شاخه می­دهد، نه برگ و نه میوه. اگر ریشه­اش خراب هم‌ باشد، باز هم نه شاخه می‌دهد نه برگ و نه‌ میوه. از آن‌طرف هم‌ وقتی می­بینیم یک درختی میوه­های خوب و‌ خوشمزه می­دهد، مطمئن می‌شویم که ریشه­ی سالم و‌ محکمی دارد، پس هیچ ‌کدام از این دو طرف، طرفِ دیگر را نقض نمی‌کند.

حالا وقتی کسی می­آید رمان‌ می­نویسد و‌ در رمانش صرفا بسنده می­کند به توصیف چند میوه، بدون این­که حرف از ریشه بزند، این توصیفات اثر خاصی بر مخاطب نمی­گذارد؛ هرچند که ظاهر خوبی دارد. پیچیده شد؟ الان ساده­اش‌ می‌کنم:

در این داستان­ها به وفور دیده می­شود که گذاره­های نهایی دینی‌ مثل شهادت، حجاب، نماز یا روزه، زیارت ‌و‌ جهاد، بدون ریشه­یابی دقیق و اثرگذار و صرفا در حالت یک امر‌گذرا، توصیف‌ می‌شود و خلاص!

یعنی می­بینی شخصیت اصلی یک‌جوری درباره شهادت یا حجاب‌ حرف می­زند که انگار دارد در مورد خرید و آشپزی حرف‌ می زند. صد رحمت به آشپزی که لااقل قبلش‌ مواد مورد نیاز و ‌روش پخت را ذکر می­کنند.

در این داستان­ها که در همین‌ حد هم در مورد پیشینه­ی این‌ گذاره­های عمیق، بحث و ‌بررسی نمی شود. همین­جوری یک‌ چیزی در مورد شهادت می‌گوید و ‌می‌رود. یک توصیفی از حجاب فلان دختر می­کند و ‌تمام! یک‌هو یک تیکه­ای درباره دوست شهیدش می‌گوید و دیگر هیچ. وسط‌‌ ماجرا‌ می­رود یک‌ نماز می­خواند و ‌تمام! یک دور تسبیح را نشان‌ مخاطب می دهد‌ و‌ می­رود سراغ ادامه­ی داستان! قطعا جاهایی با چالش مواجه شده که اصلا چرا این آدم به نماز پایبند است؟ از بچگی خودش و‌ خانواده اش‌ چه کردند که اهل هیئت شده؟ چرا حجاب را دوست دارد و به آن عمل می­کند؟‌ هیچ‌وقت درباره­اش‌ شک کرده؟ سوال پرسیده؟‌ به جواب رسیده؟‌ بابت عمل به آن بهایی پرداخت کرده؟‌ از ‌چیزی‌ گذشته؟‌

اساسا همه­ی ما برای تک­تک انتخاب­هایی که می­کنیم، هزاران پیش­زمینه­ی ذهنی داریم‌ و هر انتخاب نهایی‌ ما، نتیجه­ی هزاران‌ مقدمه است. طبق همین قاعده هم‌ اگر‌‌ می­خواهیم انتخاب کسی را عوض کنیم‌ باید اول تک‌تک ‌مقدمات ذهنی­اش را تغییر دهیم تا نهایتا نتیجه­اش هم‌ تغییر کند.

اینکه صرفا بصورت سطحی یک سری انتخاب­های نهایی را نشان بدهیم، بدون نشان دادنِ پیش­زمینه­ها و‌ مقدمات آن، هیچ اثری بر ناخودآگاه‌ مخاطب ندارد و‌ او ‌را در تغییر هیچ‌ یک از انتخاب­های غلطش، یاری نخواهد کرد.

چرا مخاطب ما که هزاران سوال و شبهه و درد و دل در مورد چادر دارد، باید با یک توصیفِ نیم خطی درمورد دختر چادری، به حقانیت این پوشش پی ببرد؟

مخاطبی که  تا به­حال یک کتاب درمورد زندگی شهدا نخوانده و یک خانواده شهید از نزدیک ندیده، چطور می­تواند با یک پاراگراف در مورد شهادت، نظرش عوض شود و نگاهِ خیلی عمیقی به این قضیه پیدا کند و‌ مثلا شهدا را الگوی خودش قرار دهد؟!

کسی که اساسا «گناه» را قبول ندارد و طبق برداشت نصف و نیمه­ی خودش از دین، می­گوید خدا نباید در تصمیمات من در مورد زندگی خودم دخالت کند، با یک جمله‌ی شخصیت اصلی داستان در مورد گناه نکردن و دوری از حرام، تمام پیشینه­های ذهنی­اش فرو می­ریزد؟ دیگر گناه نمی­کند؟ فهمش عمیق می­شود؟

این مدل حرف زدن درمورد گزاره­های دینی، بیش از آن­که اثرگذار باشد، خنده­دار است، از آن دست خنده­هایی که از گریه غم­انگیزتر است.

اگر واقعا نویسنده­های این داستان­ها می­خواهند نظر مخاطب را درمورد گزاره­های نهایی دینی عوض کنند، باید سه چهارم داستان­شان در مورد ریشه­های اصلی این مفاهیم باشد. این­که دقیقا این گزاره چه کارکردی دارد؟ کدام قسمت وجودی انسان را هدف می­گیرد؟ با کدام گزاره­ی دیگر مرتبط است؟ اگر باشد چه آثاری دارد، اگر نباشد چه نتایجی دارد؟ چه حسی را در مخاطب زنده می­کند یا از بین می­برد؟ چقدر طول می­کشد تا به­وجود بیاید؟ چه آفت­هایی در مسیر راه متوجهش می­شود؟ اگر این طور شد، راه­حلش چیست؟ اگر این شبهه وارد شد جوابش چیست؟ اگر نصفه و نیمه اجرا شود چه می­شود؟ اگر اصلا اجرا نشود چه؟…

 

اینها را به بهترین وجه ممکن می شود در قالب رمان پیاده کرد، به شرطی که نویسنده خودش اهل مطالعه باشد و این چیزها را درک کرده باشد تا بتواند با زبان شیرین داستان، به مخاطبش هم عرضه کند.

3- واقعا یکی از مهم ترین گزاره­های عملی دین، حیا و مراقبت­های کلامی و رفتاری است.

رمان­های اینترنتی مذهبی، بر خلاف ظاهر اسم­شان، هم دارای صحنه­های خاصی از شکستن حریم­های الهی توسط شخصیت­های داستان­شان هستند و هم دارای صحنه­های مهیج شهوانی هستند که اساسا در تقویت بی­حیایی کاربرد دارند.

صحنه­های عاشقانه­ای که نویسنده فکر می­کند بخاطر وجود چادر دختر و تسبیح پسر، تبدیل به نمادی از دین­داری می­شود.

لمس دست، توصیف خال روی گونه، غرق شدن در رنگ چشم­های جذاب، توجه به هیکل مردانه، غش و ضعف رفتن­های دختر و پسر، در هر شرایطی و برای هر مخاطبی محرک است.

این چه منطقی است که دختر و پسر مثلا مذهبی داستان، حق دارند با توصیفات چشم و ابرو و گرفتن دست­های همدیگر و نوازش و غیره، دل از مخاطب نوجوان و جوان ما بربایند؟ کدام خدا و کدام پیغمبر گفته که تحریک شهوت و غریزه اگر توسط یک فرد نماز خوان و عاشق شهادت و روزه­گیر و محجبه باشد، اشکال ندارد؟!

این اعمال در دین ما ممنوع است و این توصیفات محرک هم طبیعتا مجاز نیست، خصوصا برای نوجوان که این را برای خودش الگو قرار می دهد.

۴-نکته­ی جالب بعدی این است که در این گونه داستان­ها، بیش از این­که معیار دختر و پسر اصلی داستان، داشته­های درونی و صفات برجسته­ی فکری و شخصیتی طرف مقابل باشد، جذابیت و زیبایی و خوش تیپ بودن اطرافیانش مهم است.

این­که به­صورت مداوم، به ظاهر دختر و پسر اشاره می­شود و معمولا «جذابیت» یک عنصر بسیار مهم تلقی می­شود و دخترهای داستان همیشه «زیبا و جذاب» و پسرهایش همیشه «خوش تیپ و جذاب»، هستند. طوری نشان داده می­شود که این‌گونه معیارها بر صفات درونی آدم­ها ارجحیت دارد و بیشتر هم ‌مورد توجه قرار می گیرد و دیده می شود.

شخصیت­های این گونه رمان­ها معمولا از لحاظ ظاهری هیچ کمبودی ندارند و

 

این حس را هم به مخاطب منتقل می­کنند که تو هم باید همین­گونه باشی. یعنی هم خودت باید همیشه جذاب و خوش­تیپ باشی و هم در انتخاب اطرافیانت باید به این معیارهای ظاهری دقت کنی.

یعنی اگر دختر یا پسری این­گونه نبود، یک جای کارش می­لنگد.

در صورتی که به هیییییییییچ‌­وجه در معیارهای دینی ما زیبایی به عنوان یک عنصر مهم برای ارزیابی آدم­ها حساب نمی­شود. خدا و پیغمبرش می­گویند برو ببین این آدم، اخلاق و شخصیت درستی دارد یا نه، در حالیکه معیار زیبایی برای افراد مختلف متفاوت است. پس القای یک مدل زیبایی چه منطقی دارد؟.

 

_یک تیپ از رمان­های ظاهرا مذهبی دارای غالبی هستند دو گروهی، یک گروه بچه­مذهبی و گروه دیگر غیرمذهبی. علاقه­ای بین دو نفر(دختر و پسر) از دو گروه مخالف به وجود می­آید و تمام رمان محور اتفاقاتی برای رسیدن این دو به هم می­چرخد. این اتفاقات با توصیف صحنه­های احساسی، کشش عجیبی در دل خواننده ایجاد می­کند برای رسیدن به معشوق زمینی. زمین و زمان به هم دوخته می­شود تا این دو به هم برسند و با رسیدن­شان به هم رمان تمام می­شود. ازدواج در اصل، ایجاد پیمان رفاقت است برای شروع یک مبارزه و مسابقه­ی جدی و این واقعیت زندگی است. توی این رمان­ها هیچ اشاره­ای به مبارزه­ی حقیقی و معشوق حقیقی نمی­شود و ذهنی که با این­گونه رمان­ها عجین شده باشد(مخصوصا مذهبی­ها) بعد از ازدواج دچار یک شک روحی جدی می­شود؛ چراکه آرمان خود را در یک انسانی مثل خود جست و جو کردند و بعد از وصال می­بینند که او هم…

رفیق مقصد نیست، رفیق است.

_بحث دیگر شیوه­­ی علاقمندی شخصیت­های اصلی داستان است. یکی عاشق می­شود، آن­قدر عشقش را به طریق­های مختلف به معشوق ثابت می­کند که آن­طرف هم بدون هیچ دلیل منطقی عاشق می­شود. غالبا نفر اول دختر است که عاشق پسر می­شود و به هر دری می­زند تا پسر به او توجه کند. بلافاصله بعد از ازدواج، دختر هم  بدون هیچ دلیلی مذهبی می­شود، در صورتی که یک نفر هم که با منطق مسیر زندگی­اش را عوض کرده تا مدت زیادی، از روی عادت رفتارهای قبل را دارد. فیلم­هایی مثل نفس، پدر و لیلا هم بر اساس همین رمان­ها ساخته شدند.

این­ رمان­ها از رمان­هایی که صحنه دارند بدتر هستند. آن­ها حداقل ظاهرشان گرای بد بودن می­دهد، بدی این­ها خوب­ها را هم خراب می­کند؛ مثل کتاب­های حدادپور که صحنه­های کثیف را در ذهن طلبه­ها جا داد.

 

خلاصه که در نقد «رمان­های اینترنتی مذهبی» بسیاااااار می­توان سخن گفت، اما همین چند نکته هم برای تشخیصِ مخاطب عاقل و هوشمند ما کفایت می کند.

دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۲۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۳۰ ق.ظ

آواز عاشقانه

نقد کتاب آواز عاشقانه : مجموعه داستان کوتاه که بلند می کند غم و غصه و حال بدت را

نقد کتاب آواز عاشقانه

نویسنده کتاب: جان چیور

کتاب “آواز عاشقانه” مجموعه داستان کوتاه، نوشته جان چپور، نویسنده امریکایی است. این کتاب داستان‌ هایش سرشار از شراب و شکست و بداخلاقی و فحش و افسردگی است. به قول معروف “سقف زندگی آنها، کف زندگی ماست”. در بسیاری از رمان‌ های خارجی، اوایل کتاب را که می‌ خوانید، از افسردگی شخصیت ها، مصرف شراب، توصیف بازی‌ هایشان، ناراحت بودن از همدیگر و… ناراحت می‌ شوید.
کتاب آواز عاشقانه شامل چند داستان کوتاه است. در یک داستان، برادری با چوب بر سر برادرش می زند، بعد طوری برخورد می‌ کند که برادر دیگر رها می‌ کند و می‌ رود.

در داستان دیگر، تمام خانه‌ های یک آپارتمان می‌ ریزد روی رادیوی یک خانه (یعنی چه؟) که اعضای این خانه‌ ها درگیری و ناسزاگویی داشتند. فردی که رادیواش این‌ طوری تنظیم شده، عصبی است و دچار افسردگی و دعوا با شوهرش است.

در یک داستان دیگر، دختری با پسری آشنا می شود، بعد از مدتی می‌ رود با پسری دیگر و بعد با یکی دیگر.
همه داستان‌ هایش همین سبک را دارد. در حقیقت چهره غرب و خانواده‌ های غربی را نشان می‌دهد، البته که وقتی کتاب را می‌ خوانید، به جای خوشحالی، بیشتر حالتان گرفته می‌ شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۳۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۹ ق.ظ

سارا کورو

نقد کتاب سارا کورو : سبک زندگی غلط

نقد کتاب سارا کورو
نویسنده کتاب: فرانسس هاجسن برنت
ناشر: چشمه

رمان سارا کورو را که تازگی خواندم، فهمیدم با دیدن کارتون سارا در دوران کودکی چه کلاهی سر ما رفت، چون او را به‌ عنوان قهرمان دوست داشتیم. اما الان که بزرگ شده ام و این کتاب را خواندم، دیدگاهم به کلی تغییر کرد. الان می ‌فهمم سارا کورو یک دختر ثروتمند است که بسیار تجملی زندگی می ‌کند و فقط در حد یک کیک به نیازمندان کمک می ‌کند. یک تکه از کیکش را به فقیر می ‌دهد، ولی پدرش یک دریا شاهزادگی برایش خرید می‌کند.
ما اصلاً حواسمان نبود کارتون ‌هایی که در کودکی می ‌دیدیم، روی ما خیلی اثر می ‌گذارد. الان که کتابش را خواندم، دیدم ما چقدر در دوران کودکی کارتون در این سبک می ‌دیدیم.
سیری تخیل دارد و ما اصلاً متوجه نمی شویم. این خیال ‌پردازی را در کودکی در ناخودآگاه ما ثبت می شود. این مسئله در داستان قانون جذب هم بود. قانونی که می‌ گوید به هر چه فکر کنی، به آن می ‌رسی. سارا کورو آن ‌قدر قوی در خیالش می‌ گردد که فکر می‌ کرده شاهزاده می‌ شوم؛ شاهزاده بوده ام و الان هم شاهزاده ام. حتی دوباره ثروتمند و شاهزاده و… می‌ شود.
هرچند دوباره که ثروتمند می ‌شود، چه کار می ‌کند؟ همان دختر را می آورد و خدمتکار خودش می ‌کند. دوباره به اندازه کلوچه به فقرا کمک می‌ کند و خب مثل سابق ریخت‌ و پاش می کند، یعنی شأنش این ریخت‌ و پاش است.

در حقیقت این داستان که بعد کارتون و فیلم می شود آموزش یک اندیشه متوهمانه و خیالی است که در پرده روحیه داشتن ارائه می‌شود!
در کشورهای اروپایی، دینشان مسیحیت است و راجع‌ به مسیحیت صحبت می ‌کنند. سیاه نمایی بی‌ نظیر است، اما واقعی است (مثل کتاب گوژپشت نتردام). اگر ما نوشته بودیم، می‌ گفتند سیاه ‌نمایی است. اما وقتی این کتاب ها را می‌ خوانیم، از فضای تاریک داستان متاثر می شویم. برای آگاهی از حقیقت اروپا، کتاب «هیس طوری» را بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۹
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ

گوژ پشت نُتردام

نقد کتاب گوژ پشت نُتردام

نقد کتاب گوژ پشت نُتردام

نویسنده کتاب: ویکتور هوگو

نویسنده کتاب گوژپشت نتردام، ویکتور هوگو، از بزرگترین نویسندگان فرانسوی است. معروف ترین کتاب او بینوایان است. آیت الله خامنه‌ای درباره کتاب بینوایان می‌فرمایند: “من می‌ گویم بینوایان یک معجزه است در عالم رمان‌ نویسی، در عالم کتاب‌ نویسی. واقعاً یک معجزه است…

زمانی که جوان‌ ها زیاد دور و بر من می‌ آمدند قبل از انقلاب، بارها این را گفته‌ ام که بروید یک دور حتماً بینوایان را بخوانید. این بینوایان کتاب جامعه‌ شناسی است، کتاب تاریخی است، کتاب انتقادی است، کتاب الهی است، کتاب محبت و عاطفه و عشق است.”

خلاصه:

رمان گوژپشت نتردام، داستان یک دختر رقاص است به نام اسمرالدا. کولی‌ ها او را در کودکی از مادرش دزدیده بودند و به جایش یک پسر گذاشته بودند. پسری گوژپشت، بسیار زشت، تک چشم و وحشتناک که کشیش او را بزرگ می‌ کند و ناقوس‌زن کلیسای نوتردام می شود.

مادر اسمرالدا پس از دزدیده شدن دخترش از غصه دیوانه می‌ شود و خودش را در یک اتاق کوچک در خانه ای که پنجره ای رو به بیرون داشته، محبوس می کند، هیچ‌ جا نمی رود، فقط گریه و نفرین می‌کند. (در این داستان کاملاً فرهنگ و ادبیات فرانسه را می‌ خوانید.)

دختر کولی بزرگ و زیبا می شود و در خیابان‌ ها با رقصش جلوه‌گری می‌کند. یکی از سرداران نظامی دختر کولی را می‌ بیند و از او خوشش می آید، اما قصد ازدواج با او را ندارد. دختر کولی هم عاشقش می‌ شود و با هم در یک ساختمان قرار می‌ گذارند. از طرف دیگر، کشیشی که گوژپشت را بزرگ کرده بوده هم عاشق دختر کولی می شود. کشیش رد دختر را می‌ زند و به سروان می رساند اما نهایتا سروان را می‌ کشد و قتل به گردن دختر می افتد. دختر را برای اعدام به شکنجه‌ گاه روح می‌ برند. (در داستان، شکنجه‌ گاه روح را جای وحشتناکی ترسیم می‌ کند.) کشیش دختر را نجات می‌ دهد و از او می‌خواهد که تن به خواسته‌اش بدهد. چون دختر نمی‌پذیرد او را به جوخه اعدام می‌سپارد. موقع اعدام اسمرالدا، گوژپشت نتردام او را می دزدد و در کلیسا نگهداری می کند. کولی‌ ها برای نجات دخترشان می آیند. اما گوژپشت که خیلی وحشی و شر بوده، فکر می‌ کند برای کشتن او آمده اند، به همین دلیل جنگ راه می‌ اندازد.

نهایتا برای بار دوم که می‌ خواهند دختر را اعدام کنند، این‌ بار کشیش او را فراری می‌ دهد. به امید اینکه دختر او را بپذیرد که باز هم جوخه اعدام را انتخاب می‌کند.

در این‌ بین آن زنِ اتاقک نشین متوجه می‌ شود اسمرالدا، دخترش است. نظامی‌ ها جمع شده بودند که اسمرالدا را اعدام کنند، دختر پانزده-بیست ساله را! دختر را پیدا می‌ کنند و می‌ گویند جن در وجود اوست و خبیث است و او را اعدام می‌ کنند و مادر که پای دار بوده می‌ میرد.

نقد:

گوژپشت نتردام فرهنگ اروپا را خیلی خوب به تصویر می‌کشد.

تاریخ همیشه ذهن‌ها را روشن می‌کند یک تفاوت اساسی کتب رمان نویسندگان پیشین با الان همین است، آن‌ها تاریخ را هم به رشته تحریر درمی‌آوردند که یکی از این نویسنده‌ها ویکتور هوگو است که شاید همه با خواندن گوژپشت نتردام متوجه حقیقت شوند. مثلاً شکنجه هایی که توصیف می کند نشان دهنده منش تربیتی و اندیشه ای نه تنها سیاست داران که منصب داران است. هم چنین ادبیات اجتماعی مردم با یکدیگر و ادبیات حکومت با مردم را در طول خواندن این کتاب می بینند. ادبیات عامه و خاصه مردم و حتی اندیشه دینی و صاحبان ترویج دین در اروپا را که آنها را هم در سطح خودشان نشان می دهد. کتاب‌ های دیگری هم هستند که چهره واقعی غرب را بیان می کنند، مثل کتاب “آخرین پدرخوانده”. این کتاب را هم بخوانید و بر آن حاشیه بزنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۸
نمکتاب ...
جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۱۵ ق.ظ

چمدان های باز

نقد کتاب چمدان های باز : داستان جوانی نخبه که رشد تحصیلی و کار برایش بیش از هر چیزی اهمیت دارد

نقد کتاب چمدان های باز
نویسنده کتاب: سید محسن روحانی
ناشر: جام جم

نویسنده کتاب یک جوان درس خوان نخبه است که اولویتش در زندگی، رشد تحصیلی و شغلی است و چندان کاری به مفاهیم ارزشی و اولویتشان در زندگی ندارد. یعنی مسلمان است اما برای خودش، نه برای مواجهه با جهانی که در آن زندگی می کند. آزادی بیان در آمریکا خیلی برایش جذاب است و معتقد است فضای تحصیل در آمریکا به شدت پیشرفته است.
اما نویسنده تحلیل جامع و عمیقی از فضای آمریکا ندارد، و فقط ظواهر را می بیند. اگر در آمریکا ظاهرا آزادی بیان وجود دارد، اما آیا مثلا یک کارگردان می تواند به راحتی علیه صهیونیست ها و ظلم هایی که دارند می کنند و به نفع مسلمانان، فیلم بسازد؟ اگر در آمریکا رفاه وجود دارد، این هیچ ارتباطی به غارت منابع نفتی کشورهای دیگر ندارد؟ ربطی به سودهای حاصل از فروش اسلحه ندارد؟ آمریکا با استفاده از ابزار بسیار قوی رسانه، و با ظاهر چشم پرکنی که از خود ارائه می دهد، اجازه نمی دهد مردم به پس پشت حقیقتش پی ببرند.

برای نمونه، مثال هایی از نظرات نویسنده را ذکر می کنم:
ص ۱۰۵: رسیدن به ظاهر برای دانشجویان فرنگی اهمیتی نداشت، فقط تمیزی و مرتبی نسبی کافی بود؛ فرهنگی که تلویحا می گفت: «به جای وقت تلف کردن برای پوششت، بشین درسِت رو بخون.» این جا بوی زیاد (مثل بوی عطر و ادکلن) تعدی به حقوق بقیه است. نرمال این است که از تو هیچ بویی متصاعد نشود که حریم بقیه را نقض کند!
ص ۱۳۵: کاش از لوک (هم خوابگاهی اش) وسط درد دل هایش، تعارف سیگار کشیدن هم بگیرم، حتی اگر بعدش به سرفه بیفتم و گلویم بسوزد.
ص ۱۳۶: قطر بزرگترین حامی مالی تحصیلی جهان است. (بعدش از جمله حمایت‌ های مالی قطر، گسترش سواد در کشورهای جهان سوم را می گوید، بدون اشاره به این که این کشورها را همین آمریکا عقب مانده نگه داشته، مانند کشورهایی که به آنها حمله کرده یا استعمارشان کرده است، مثل آفریقا!)
ص ۶۲: بیشترین آمار کشتار مسلمان ها در چین است! (یعنی اصلا هیچ چیز از نقش آمریکا در وضعیت فلاکت بار کشورهای مسلمان نمی گوید! چین به عراق و افغانستان حمله می کند؟ چین به یمن و سوریه حمله می کند؟ تنها کشور شیعه جهان یعنی ایران، توسط چین تحریم های فجیع می شود؟ هیچ چیز در این موارد نمی گوید…)
ص ۱۶۰: (یکی از دانشجوها، یعنی هم کلاسی نویسنده می گوید): من بیمه اوباما گرفتم و آمدم سراغ دانشگاه. این جا (آمریکا) همه چیز در بهترین حالتش در اختیارت هست. این بیمه اوباما واقعا عالی است! من توی تصادفم رفتم بیمارستان، فهمیدم سرطان دارم، چند ماهی که شیمی درمانی شدم، حتی کرایه ماشینم را بیمه می داد. (چه کشور خوبی! آمریکایی که کشورهای دیگر را غارت می کند، تا به مردم خودش خدمات ارائه دهد! ما مشابه این خدمات را در کشور خودمان هم داریم، با وجود همه تحریم هایی که همین آمریکا اعمال کرده است و پول‌های بلوکه شده ما در دیگر کشورها. در ایران هم بیمه سلامت ایرانیان، به صورت رایگان ارائه می شود.)
ص ۱۷۰: (نویسنده رفته به قبرستانی در لس آنجلس سر قبر شعبان بی مخ، دارد لایو می گیرد برای ایرانی ها، که ناگهان صدای یک ایرانی را در همان قبرستان می شنود که می گوید): شعبان هم کشورش را دوست داشت، دلش می خواست آینده اش خوب باشد و توش با عزت و لذت زندگی کند! (بعدش هیچ توضیحی درباره شعبان بی مخ و نامردی هایش نمی دهد! شعبان اگر کشورش را دوست داشت، در کودتای آمریکایی 28 مرداد همکاری نمی کرد.)
ص ۱۸۶: (یک خانم حقوقدان آمریکایی می گوید:) این کشورهای جهان سومی مثل ایران، بنگلادش و… وقت برایشان هیچ اهمیتی ندارد، برای همین همه اش توی فضای مجازی اند! … مشکل از مردم کشورهای جهان سومی است که دغدغه ندارند، برنامه و انگیزه ای برای تکامل خودشان ندارند! (این آقای نویسنده کتاب هم یک کلمه دفاع نمی کند و نمی گوید که ایران جزو باهوش ترین و اتفاقا مترقی ترین کشورها از لحاظ علمی بوده در دوران رشد اسلام و اگر الان مردمش آن قدر درگیر فضای مجازی اند، به این خاطر است که روی آنها برنامه ریزی شده و دارند زیر بار تهاجم فرهنگی شما له می شوند. در عوض خیلی راحت می گوید): درست می گی! واقعیت همینه… سکوت کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۱۵
نمکتاب ...