تکه هایی از یک کل منجسم
نقد کتاب تکه هایی از یک کل منجسم
نقد کتاب: تکه هایی از یک کل منسجم
نویسنده کتاب: پونه مقیمی
کتاب تکه هایی از یک کل منسجم کتاب، پرفروش است. جسمی و روح معنایی ندارد.بدن و عمق بدن.پس میدانید نوشته های یک نویسنده را میخوانید که به خدا و روح توجه یا اعتقادی ندارد.
می گوید هر چه احساس می کنی، عمق بدن توست و هیچ شأنیتی برای روح و روان قائل نیست. در صفحه ۳۶ چنین می نویسد: واقعیت این است که هر چه از خودتان می گویید، این عمق بدنتان است.
عمق بدن چه معنایی دارد؟!!!
همه چیز را سوار بر بدن می کند. روح را منکر می شود. نویسنده خودش می گوید من روانکاو هستم. اما روان را عمق بدن تعریف میکند.
نویسنده همه چیز را روی کلمه زندگی بار می کند. در کتاب می نویسد: زندگی در نهایت آرامش، بی توجه به آن چه که هستیم و یا آن چیزی که فکر می کنیم هستیم، پیش می رود. همیشه همین بوده است و خواهد بود. زندگی بی تفاوت ترین جریانی است که در حال تجربه اش هستیم. بی تفاوت به حال ما و موقعیت ما پیش می رود.
این یعنی طبیعت اصالت دارد. هیچ کلمه ای از خدا به کار نمی برد. این طبیعت بالاخره یک شأنیتی دارد که شأن آن خداست.
در جایی از کتاب می گوید: ممکن است هیچ گاه نتوانیم رابطه ای عمیق و صمیمانه و بی آسیب را با آنها تجربه کنیم، اما شاید هم مرهم شود بر رابطه ای که نزدیکی اش تلخ است و قطع کامل آن تلخ تر. یا شاید زندگی پیدا کردن بخش هایی از خودمان و تکه تکه هایی از یک کل منسجم است. پیدا کردنی که به اندازه یک عمر طول می کشد و تکه هایی که همه جا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم. آن وقت اگر هوشیار باشیم...
این همان طبیعت گرایی است.
درست این است که اصلی در عالم وجود دارد. اما در این کتاب می گوید تکه تکه های عالم کنار هم قرار گرفته اند و ما را به وجود آورده اند. درد و رنج تنهایی، مقایسه و… همگی اینها تکه هایی اند که همه آنها را در وجودمان داریم.
از طرف دیگر، منشا احساس را عمق بدن می داند. عمق بدن بحث طبیعت گرایی است.
این کتاب درحالی نوشته و ترجمه و تبلیغ میشود که اندیشمندان و پروفسورهای بزرگ اروپا و آمریکا پس از تحقیقات و مطالعات بحث نقد و رد آتییست محوری و فردگرایی را مطرح میکنند و البته یک گام بالاتر نهادهاند و همین دانشمندان گرایش به اسلام وتبیین چرایی مسلمان شدن و تبلیغ آن را به صراحت انجام میدهند.
درحالی که در این کتاب تلاش شده است تا به خواننده القا شود که ما یک کل هستیم، جزء هایی از کل که تکه تکه های آن به هم وصل است. اگر این درست باشد، آیا خدا هدفی و انسجامی برای خلقت نداشته است؟ دنیا همین طور خلق شده؟ قصه روح کجای اینجاست؟ خود ایشان می گوید روان، بعد می گوید روان، عمق بدن است. عمق بدن را چه قدر کاوش کنیم، در دسترس قرار میگیرد؟ منظور او از روان، جسم است.
در قسمتی دیگر از کتاب می گوید: این جریان (زندگی) از همان ابتدا باعث رشد ما می شود تا سن بلوغ. در ادامه می گوید: هم به رشد جسمی و هم به رشد روانی ما کمک می کند. البته اگر ما با این رشد همراه شویم و از تجربه پنهانی این رشد نترسیم. این جا کلمه روان را به کار برده است.
در جای دیگر غلط و بد و خوب را حالت نسبی توصیه می کند. هرچند در طول کتاب یک سری راهحل هایی ارائه می دهد که خوب است. اما محور را خدا نمی گذارد. یک کلمه از خدا نمی بینید. دنیا را می بینید، طبیعت را می بینید، خود را می بینید. بحث خودمحوری و طبیعت محوری مطرح است.
به هرحال راهی که انتهایش نمایش فرهنگ غرب و آمریکاست و نتیجهاش بالا بودن مصرف قرصهای آرام بخش و روانگردان
و تجاوز به زن وبیشترین زندانیان و فروپاشی خانواده و… ارزش تبلیغ و دوباره پیمودن را ندارد.