سه شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ
خاطره یادت باشد...
اسم کتاب با طرح جلد خبر از نوشته ای متفاوت میداد
اما با این حال رغبتی به خواندن آن نداشتم
گوشه ای از اتاق روی زمین کنار دیگر کتاب های تلنبـار شده برای مطالعه گذاشتم
بین خواب و بیداری بودم دستی دراز کردم سمت کتاب
سین اول
سین دوم
به ترتیب فصل های کتاب با وجودم عجین میشد
خواب از سرم پریده بود و دیگر کتاب را نمیتوانستم زمین بگزارم
گاه هق هق گریه وادار به نشستنم میکرد و گاه از غرق شدن در کتاب دراز میکشیدم، در شیرینی لحظات یک تازه عروس و داماد شریک شده بودم ، زندگی چند ساله ای که به سرعت همین کتاب خواندن میگذشت. هنوز غرق درشناختن حمید داستان بودم که شهادت فرصت نداد
کتاب تمام شد …..
اما من هم تمام شدم
۹۷/۰۳/۲۹