نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خردل خر است

کتاب خردل خر است: مجموعه داستانک های تلخ و شیرین از جنگ و صلح

 

کتاب خردل خر است
نویسنده: مهدی نورمحمدزاده
انتشارات: روایت فتح

بریده کتاب:

داستان سفید۳۸:
« دیسک بین مهره های ۴ و ۵ وضعش خیلی خرابه! اگر مواظب نباشین و استراحت نکنین مجبور به جراحی میشیم! حتی یک بسته چند کیلویی هم نباید بلند کنین و الا کرختی پاهاتون روز به روز بدتر میشه… .»
عکس ام آر آی کمرش را داخل کیفش قایم کرد و به آرامی از پله‌های مطب پایین رفت.
-دکتر چی گفت؟
زن پشت ویلچر شوهرش ایستاد و به سختی جواب داد:
-هیچی! گفت چیزیم نیست… خوب میشه!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خرمالوها را به گنجشک ها بفروش

خرمالوها را به گنجشک ها بفروش: ماجرای خواستگارهای دختر داستان دنبال کردنیست

 

خرمالوها را به گنجشک ها بفروش
نویسنده: محمد حنیف
انتشارات جمکران

خلاصه:

ماجرای دختری به نام ریحانه که ۴ خواستگار سمج همزمان دارد. او خودش در ابتدا یکی از آنها را می پسندد ولی بعد متوجه می شود یکی دیگرشان که نامش امیریل است از همه بهتر است ولی پدر خانواده پسرعمه ریحانه را قبول می کند و ریحانه به خاطر بیماری قلبی پدر کوتاه می آید و تن به ازدواج می دهد و بعد با خیانت یغما (پسرعمه) پدر پشیمان می شود و امیریل با اصرار خانواده را راضی می کند که با ریحانه مطلقه ازدواج کند یغما هم به بدترین نحو ممکن مجازات می‌ شود.

بریده کتاب:

از همان روزی که با وساطت مادرش آمد خانه، به دلم نشست. سادگی اش را با پوشیدن شلوار سیاه و پیراهن آبی رنگ و رو رفته بی آستینش نشان داد. وقتی صحبت کردیم بیشتر شنونده بود می‌فهمیدم که پشت حرف های اندکش ثبات رای ندارد. پی در پی نظراتش را با من هماهنگ می‌ کرد یا از حرف‌هایش عقب‌ نشینی می‌ کرد .(صفحه ۲۰ )

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ب.ظ

تصویر دوریان گری

 

تصویر دوریان گری: نقد فلسفه غرب به زبان داستان

 

تصویر دوریان گری ، اسکار وایلد

ظاهرا:
 داستان جوانی بسیار زیبا به نام دوریان گری است که نقاشی به نام “بازیل” از معصومیت او الهام می گیرد و در این میان مردی به نام “هنری” مانند شیطان عمل کرده و دوریان را تشویق به رد کردن مرزهای ارزشی می کند. دوریان به جایی می رسد که حتی قتل هم می کند؛ به عبارتی معصومیتی که از دست می رود.

باطنا:
نویسنده قلم در عالم معنا زده است؛ هرچند نه به آن معنا که مسلمانان از عالم معنا درک می کنند اما به هر حال در قالب یک داستان توانسته است به خوبی مرز بین رذالت که نتیجه اش شقاوت است را با معصومیتی که نتیجه اش سعادت است را بگوید.

نویسنده نقاش را جای خالقی نشانده که می خواهد بر مبنای پاکی، کارش را پیش ببرد.
او زیبایی ها را می شناسد و به همان زیبایی هم قلم می زند؛ زیبایی که بر مبنای فطرت پاک تعریف شده است و تمام انسان هایی که در طول داستان نشان می دهد آلوده شده اند.

و “هنری” نماد شیطان است که تنها با کلمات و وسوسه هایش افراد را به زیر می کشد و به زبونی فرا می خواند.
و “دوریان” جوانی که با وسوسه “هنری” تمام دارایی اش که نجابتش بوده را به مرور از دست می دهد.

این کتاب به صراحت نقد فلسفه غرب است به زبان داستان.

آنچه در تمدن اروپایی پا گرفت، رشد کرد و در ظاهر برای انسان هایش لذت را آورد اما هیچ کس نخواست تا کثافت ها و رذالت ها و بی شرفی های دور از این لذت را هم ببیند و به دیگران با صداقت نشان دهد. در جای جای داستان نویسنده با صراحت افکار فرهنگشان(فرهنگ انگلیسی) را به صحنه می آورد و نتیجه آن را به خواننده نشان می دهد.

“بازیل” تصویر دوریان را می کشد؛ تصویری بسیار زیبا و “دوریان” آرزو می کند به جای آنکه خودش پیر شود و گذر زمان بر چهره زیبایش اثر منفی بگذارد، تصویر نقاشی شده اش پیر شود و دعایش اجابت می شود. اما نه به این صورت که تنها تصویرش با گذشت زمان پیر شود؛ بلکه هر عمل هوس آلود و گناهی که دوریان انجام می دهد بر ظاهرش در نقاشی هم اثر می گذارد. دوریان زیباست و نقاشی اش هر روز زشت تر می شود. در حقیقت نویسنده دارد نشان می دهد که گناهان بر سیرت و صورت انسان اثر می گذارد و زشت و زیبایی واقعی را می سازد و علنی می کند. دوریان وحشت زده نقاشی اش را پنهان می کند و آخر سر نقاش را هم می کشد و جسدش را پودر می کند، غافل از آنکه خودش و عملش هنوز زنده هستند و هر انسانی اسیر عملش است.

انسان غرب زده، خدا را حذف کرد تا راحت باشد، لذت را کسی برایش مخدوش نکرد اما حواسش نبود که اسیر خودش است  نه دستورات خدا. آنچه که لذت ها را برایش بی اثر و کم می کند کارهای خودش است نه محبت های خدا.
و این طور شد که از داشته هایش دست کشید و با لب و لوچه ای آویزان به سراغ نداشته های حرام رفت و قطعا سرانجام همه ی آنها همین است که در رمان به تصویر کشیده شده است.

دوریان گری برای فرار از تصویر خودش آن را پاره می‌کند ولی در حقیقت خودش را که سالهاست باطنا مرده، ظاهرا هم می‌کشد. این خودکشی نتیجه امروزش نبود، دستاورد روزهای گناهش بود.

 بهر حال این کتاب را نه یک بار که بارها بخوانید و در آنچه غرب خودش هم نقدش می‌کند تفکر کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

خداحافظ کرخه

کتاب خداحافظ کرخه: یک کتاب پر از لحظه های مهیج و جذاب و البته طنز

 

کتاب خداحافظ کرخه
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: سوره مهر

بریده کتاب:

یک روز دستور آمد وسایل را جمع کنیم وبه خط دوم بردیم. چادرها و وسایل را به پشت کامیون منتقل کردیم وخودمان سوار اتوبوس شدیم. یکی از بچه‌ها با خودش یک جوجه آورده بود که حالا تبدیل به مرغ شده بود اما چه مرغی! حیوان مادرمرده از بس صدای شلیک گلوله وآر پی جی شنیده بود پرهاش ریخته بود و به قول بچه ها موجی شده بود و هر چه اصرار کردیم که نمی شود درخط دوم این مرغ را نگه داشت راضی نشد، بالاخره هم آن را با خود آورد. ص ۱۷

بریده کتاب(۲):

پا برهنه داخل آب شدیم واز طرف دیگر بیرون آمدیم. مقداری راه رفته بودیم که ناگهان جسم تیزی پای مرا برید. درد شدیدی در پایم پیچید. ازپایم خون می آمد. فرمانده رسید و گفت: چی شده برادر؟ بریدی؟ گفتم نه بابا من نبریدم ، پام بریده. خندید و بعد لطفی را صدا کرد و گفت که مرا به چادر ببرد. برگشتیم طرف چادر. لطفی درحالی که می خندید گفت چی شده مورچه گازت گرفته شیطون؟ بچه ها در قایقی پس از ما رسیدند. فتوحی آژیر آمبولانس را به صدا درآورد وگفت توجه فرمایید! توجه فرمایید! یکی از برادرا به علت رفتن روی مین میخی پاش بریده و دچار کمبود خون شده هرکس میتونه با آوردن شکلات و خوردنی جون این برادرو نجات بده. ص ۷۰

مرتبط با کتاب خداحافظ کرخه

بیشتر بخوانیم…
فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند…

بیشتر ببینیم…
انتخاب مرزی میان بهشت وجهنم …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

خودسازی به سبک شهدا

خودسازی به سبک شهدا: هرکسی یکبار فرصت زندگی دارد… باید آن را بهترین، نقش زد

 

خودسازی به سبک شهدا
گردآورنده: موسسه فرهنگی حماسه۱۷
بازنویسی: زهرا موسوی
انتشارات حماسه یاران

بریده کتاب:

روزه زیاد می گرفت. گفتم برای چی اینقدر روزه زیاد می گیری؟! گفت: باید بگیرم نشستم و دودوتا چهارتا کردم، حرفش با عقلم جوردرنمی اومد حتی قبل از تکلیف هم روزه های ماه رمضانش را می گرفت. برایم سوال بود که چه بدهکاره؟ بعد از شهادت دفترچه یادداشت اش حل معمای بدهکاری هایش شد. یک روز روزه جریمه شنیدن غیبت، یک روز روزه جریمه دروغ، یک روز روزه جریمه …..ص۳۷

بریده کتاب(۲):

اولین درس اطلاعات عملیات اینه. کسی می تونه از سیم خاردار دشمن رد بشه که تو سیم خاردار نفسش، گیر نکرده باشه! ص۴۶

بریده کتاب(۳):

نمیدونم چرا وقتی با هم بودیم وصحبت می کردیم، وسط حرف هایم عباس ته خودکار را می گذاشت توی دهانش و فشار می داد. علتش را نمی دانستم می پرسیدم هم جواب درستی نمی داد و بحث را عوض می کرد. یک بار آنقدر پاپی شدم تا به حرف آمد. گفت: تو خیلی نسبت به غیبت حساس نیستی، می ترسم من هم آلوده بشم. برای همین ته خودکاررو می ذارم تو دهنم که حواسم باشه توغیبت نیفتم وادامه دهندش نباشم. ص۵۵

بریده کتاب(۴):

نگاهش به هلی کوپتر مانده بود. طوری نگاه می کرد که انگار بار اولش است هلی کوپتر می بیند. وسط همین نگاهش بود که گفت: این آهن پاره رو آدمی زاد می سازه و می تونه پرواز کنه: حالا فکر کن اگر بخواد خودش روپرواز بده تا کجا ها می تونه بره.

بریده کتاب(۵):

برخلاف تصورم دستش رازیر شیر گرفت ودهانش رابهش چسباند وآب خورد. گفتم پسرجون آب به این خنکی رو کنار گذاشتی ورفتی آب گرم خوردی. گفت همین خوبه. باعقلم جور در نمی آمد. می دانستم بی دلیل توی آن هوای گرم آب خنک راکنار نگذاشته وگفتم: راستش را بگو چرا آب خنک نخوردی. گفت: همین جوری عادت کردم. مکثی کرد و دوباره گفت: درواقع یه جور مبارزه با هوای نفسه، شما هم اجازه بده نشکندش. ص۱۱۷-۱۱۸

بریده کتاب(۶):

دراثر مبارزه با نفس بود که حر خود را نجات داد و لشکر امام حسین پیوست ودر اثر مبارزه نکردن با هوای نفس بود که عمر سعد ساعت ها فکر کرد، ولی نتوانست خود را نجات دهد. ص۱۴۱

مرتبط با کتاب خودسازی به سبک شهدا …

بیشتر بخوانیم…
کتاب هاجر در انتظار : طعم خوشبختی را از آنان که چشیده اند بپرسید…

بیشتر ببینیم…
کلیپ هایی مرتبط با حال و هوای این کتاب

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۰۰ ب.ظ

خداشناسی قرآنی کودکان

خداشناسی قرآنی کودکان: یک کتاب برای پاسخگویی کامل به ذهن پر سؤال کودکان

خداشناسی قرآنی کودکان
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
انتشارات: نشر جمال

معرفی:

منم مثل تو کلی سوال از خدا داشتم. خدا جونم الان تو کجایی پس چرا من نمی بینمت؟
بچه ها! بعد از خوندن این کتاب خیلی چیزا رو فهمیدم، خدا الان همین جاست پیش من و تو…

خلاصه:

کتاب شامل ۲ بخش است: بخش اول گفتاری پیرامون «با بسته های پاسخ گویی به پرسش های مذهبی کودکان و نوجوانان» است که در بردارنده ی نکانت مهمی در اصول پاسخگویی به سؤالات مذهبی کودکان و نوجوانان می باشد. بخش دوم نیز پاسخ به ۴۰ پرسش کودکان و نوجوانان درباره ی خدا می باشد.

بریده کتاب:

خدا تنها دوست خوبی است که همه جا با ما و در کنار ماست. وقتی در شکم مادرمان بودیم او با ما بود و تا هرزمان که در دنیا باشیم نیز با ما خواهد بود. قدر این دوست خوب وهمراه همیشگی را بدان و با انجام کارهای خوب او را ازخودت راضی نگه دار. ص ۵۶

بریده کتاب(۲):

همین که در عمق دلت می توانی خدا را حس کنی و با او دوستانه حرف بزنی معلوم می شود که او هست. خدا را در قلب پاکت می توانی پیدا کنی. برای یافتن خدا نمی خواهد چشمت را باز کنی و این طرف و آن طرف به دنبال او بگردی. نه نیازی به این کار نیست. یک لحظه چشمت را ببند و او را از ته دل صدا بزن. خیلی زود می فهمی که او وجود دارد و همیشه و همه جا در کنار ماست.ص ۸۷

بریده کتاب(۳):

سوال: مگر خدا به نماز خواندن ما نیاز دارد که ما باید هر روز نماز بخوانیم؟
خدا به نماز خواندن ما نیازی ندارد، این ما هستیم که برای رسیدن به خوشبختی به نماز خواندن و گفت و گو با خدا نیاز داریم اگر مردم نماز نخوانند یا حتی اگر همه ی آنان کافر شوند به خدا ضرری نخواهد رسید. گلی که آب نخورد و نور نبیند می خشکد و پژمرده می شود. روح آدم بی نماز هم سیاه می گردد و از لذت دوستی با خدا محروم می شود. ص۶۶

بریده کتاب(۴):
  • آیا می توان با خدا تلفنی صحبت کرد؟ …
    خدا هیچ وقت از ما دور نمی شود تا مجبور باشیم با او تلفنی صحبت کنیم، خدا همه جا هست حتی وقتی تو در اتاقت را می بندی، باز هم خدا در کنار توست و صدای تو را می شنود. اگر تو آهسته ی آهسته هم صحبت کنی باز هم خدا صدایت را می شنود. هر وقت دلت خواست با خدا حرف بزن راحت باش نه به تلفن نیازی داری و نه به هیچ چیز دیگر. صفحه ۹۶
بریده کتاب(۵):

بسیاری از پدران و مادران و معلمان و مربیان از عهده­ی پاسخ­گویی به پرسش­های کودکان و نوجوانان بر می آیند؛ ولی چون از ادامه­ ی پرسش و پاسخ نگرانند و بیم دارند که نتوانند به پرسش ­های بعدی آنان پاسخ دهند جوابی را که می­ دانند مطرح نمی ­سازند. این کتاب حاصل تجربه ­ی ده ­ها مورد گفت و گو با کودکان و نوجوانان است که بچه­ ها با چند جمله کوتاه درست و مهربانانه قانع می ­شوند. صفحه ۲۴

مرتبط با کتاب خداشناسی قرآنی کودکان

بیشتر بخوانیم...
خدا چیه؟ کیه؟ کو؟ : پاسخ هایی ساده و قابل فهم به سوالاتی درباره خداوند با عباراتی آهنگین

بیشتر ببینیم…
برای کودکانمان اسم نیکو انتخاب کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کتاب گل های باغ خاطره

کتاب گل های باغ خاطره: همراه شوید با یک آشنایی شیرین

 

کتاب گل های باغ خاطره
نویسنده: حسن صدری مازندرانی
انتشارات: میراث ماندگار

معرفی:

یکی از آرزوهایم در دوران نوجوانی این بود که یک روزبه صورت نامرئی وارد خانه مقام معظم رهبری شوم وازنزدیک شاهد زندگی اش باشم…
کتاب گل های باغ خاطره به من کمک کرد از راه دور با زندگی آقا آشنا بشم.
شماهم اگه دوست دارید همراه بشید بفرمایید!

بریده کتاب:

مادر یک شهید که ازبستگان رهبرهستند تعریف می کند: یک روزمهمان ایشان بودیم ظهربود وما در کنار سفره منتظر حاج آقا بودیم. وقتی ایشان آمدند نگاه به غذا کردند وگفتند: ((مثل اینکه نوع برنج با روزهای قبل فرق کرده است؟
خانم ایشان گفتند: حاج آقا روزعید است ومهمان هم داریم. برنج کوپنی هم تمام شده است. مجبورشدیم برنج آزاد بخریم.
حاج آقا ناراحت شدند و فرمودند: (( بنا نبود تغییری در زندگی ما بدهید. ما که با مهمان این حرف ها را نداریم. اگربرنج نباشد برنج نمی خوریم.

بریده کتاب(۲):

یکی از نزدیکان مقام معظم رهبری می گوید: مقام معظم رهبری احترام زیادی به همسرخود می گذارند و این احترام، جواب سال ها صبر واستقامت همسرشان است.
معظم له درباره همسرشان می فرماید: ((ایشان حتی یک بارهم از وضع سخت زندگی گله نکرده اند.))
یک روز من بر سرسفره ای در کنار رهبرنشسته بودم. خانم ایشان هنوزنیامده بودند. وقتی ایشان آمدند رهبر ما با حالت شوخی واحترام فرمودند: ((برای سلامتی حاج خانم صلوات))

مرتبط با کتاب گل های باغ خاطره 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
کتاب یک سبد گل محمدی : گوشه هایی خواندنی از زندگی سید عزیز خراسانی

بیشتر ببینیم…
سید حسن نصر الله : ما از حسین زمانه (امام خامنه ای) حمایت میکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب

قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب: مجموعه ای از داستان های قرآنی

 

قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب
نویسنده: مهدی آذریزدی
انتشارات: نشر امیرکبیر

معرفی:

این کتاب، کتابی جذاب و دلنشین است که شما را مجذوب خود می کند و مهارت ها و چیزهای بزرگی به شما می آموزد. جلد پنجم از کتاب قصه های خوب آن قدر شیرین است که شما دلتان نمی خواهد لحظه ای آن را زمین بگذارید.

خلاصه:

این کتاب مجموعه ای از داستان های معروف قرآن است که به نثر روان درآمده است.

بریده کتاب:

ایوب یکی از ثروتمندان زمان خود به شمار می رفت و خدا خواست که ایوب را و مردم زمان او را از امتحانی بگذراند. یک روز ایوب در خانه نشسته بود که یکی از غلامان آمد و گفت: کشتی ات غرق شد. ایوب گفت: کشتی بان چه شد؟ گفت نجات یافت. ایوب خدا را شکر کرد و گفت خدا هر وقت بخواهد می دهد و هر وقت بخواهد می گیرد. دیگری رسید و گفت: صاعقه ای آمد و مزرعه ات را سوزاند. ایوب گفت: الحمد لله مصلحت را خدا می داند دیگری رسید و گفت ای ایوب سیل آمد و گله گاو و گوسفندت را برد. گفت: به داده اش شکر به نداده اش شکر.

بریده کتاب(۲):

قارون هم با قوم موسی می جوشید هم با دیگران می جوشید و هیچ کس را از خودش آزرده نمی کرد. او شاگرد شیطان بود. صبح در پیش قوم موسی به خدا سجده می کرد، ظهر با بت پرستان، بت می پرستید و شب به فرعون تعظیم می کرد.

بریده کتاب(۳):

حضرت عیسی پیغمبر محبت بود، خیلی مهربان بود و هرگز کسی را نفرین نکرد. عیسی روزی که داشت موعظه می کرد می گفت: خدمتکار من دست هایم است. اسب سواری من پاهای من است. فرش من زمین است. بالش من سنگ است. آتش من آفتاب است و چراغ من ماه است. نان و خورشت من قناعت است. لباس من جامه پشمین است و ایمان من به خداست. سرمایه ی من محبت و دوستی خدا و خلق خداست و هر که با من است دوست خداست.

مرتبط با کتاب قصه های خوب برگزیده از قرآن برای بچه های خوب 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم….
دین را متفاوت به کودک معرفی کنیم: کتاب قرآن، کودک، سرگرمی

بیشتر ببینیم…
قصه های مجید و کتابخوانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کوچ لبخند

 

کتاب کوچ لبخند: سرگذشت شهید علی قمی کردی… سرگذشتی خواندنی

 

کتاب کوچ لبخند
نویسنده: حسین قرایی
انتشارات: نشر امینان

معرفی:

فقط می تونم بگم خاطرات شیرین و هیجان انگیز و البته عبرت انگیز شهید بزرگوار علی قمی رو از دست ندید!

بریده کتاب:

مسئول سیاسی حزب دموکرات که به اسارت آنها درآمد می گفت: قاسملو وقتی متوجه حضور علی قمی در میدان شد با ترس گفت:
« مقاومت فایده ای نداره، کاوه وقمی مقابلمان هستند. » ( صفحه ۵۴ )

بریده کتاب(۲):

علی جعفرخواه روایت می کند: وقتی برای پاک سازی مهاباد به روستایی رسیدیم، متأسفانه لو رفتیم، قمی به من گفت تا با آر.پی.جی ساختمان را بزنم امّا من نتوانستم. قمی آر.پی.جی را گرفت و دقیق زد وسط پنجره و ساختمان دوتا شد؛ دیگر تیری سوی ما شلیک نشد.
( صفحه ۶۵ )

بریده کتاب(۳):

حمید عسگری روایت می کند: پس از چهارماه قمی می خواست به مرخصی برود. در اتوبان تهران – کرج یکدفعه گفت: بنزینمان تمام شده. دیدم ساعت دو بامداد، یک آقای خوش قد وقامت با کت وشلوار کنار جاده منتظر ایستاده است. مرد هیچ عجله ای برای رفتن نداشت. نه ماشینش خراب شده بود ونه کمک می خواست. به ما اجازه داد تا از ماشینش بنزین بگیریم. انگار از طرف خداوند ایستاده بود تا ما بیاییم و از او بنزین بگیریم! ( صفحه ۱۱۶ و ۱۱۷)

مرتبط با کتاب کوچ لبخند 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
مسافران جاده های سرد : دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.

بیشتر ببینیم...
حاج احمد متوسلیان –کردستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

آن مرد با باران می آید

 

آن مرد با باران می آید: قصه ای پر از ماجراهای عجیب که سر راه این نوجوان قرار گرفته

 

آن مرد با باران می آید
نویسنده: وجیهه سامانی
انتشارات کتابستان معرفت

بریده کتاب:

شما میگی آسّه بریم و آسّه بیاییم و کاری به کار مملکت نداشته باشیم. واسه خودمون دین مون و نماز و روزه مون رو داشته باشیم؟ آخه مگه می‌ شه؟ امروز به دخترت می‌ گن نباید با حجاب بیای مدرسه، شما هم کوتاه میای و اونو با این‌همه استعداد از حق تحصیل محروم می‌کنی. اگه فردا گفت ن مثل دوره اون پدر سوخته باید کشف حجاب بشه، چی کارش می‌ کنی؟ تا ابد کنج خونه قایمش می‌ کنی؟ پس‌ فردا اگر دوباره سگ یه آمریکایی به ناموست شرف پیدا کرد، چی؟ اگر زن و بچه ات امنیت نداشتن پا از خونه بیرون بذارن چی؟ حالا فقر و اعتیاد به هرزگی و تاراج نفت و سرمایه‌های مملکت مون پیشکش! ص۲۰

بریده کتاب(۲):

همین چند روز پیش، سه روز بعد چهلم شهدای میدون ژاله درگیری‌ ها و بکش‌بکش ها، ساواک واسه این‌ که از مردم زهرچشم بگیره، ریخت توی مدرسه دخترونه تا دانش‌‌آموزای با حجابی رو که از قانون سرپیچی کردن، دستگیر کنه. دخترها رو گرفتن زیر مشت و لگد و خونین و مالین شون کردن. مردم هم که خبردار شدن، سر رسیدن و درگیری شدیدی شد.

بریده کتاب(۳):

تصویر پسری که آن روز توی خیابان غرق در خون روی زمین افتاده بود، برای هزارمین بار می آید جلوی چشمم. یادم می‌آید که دستش را به طرف من و بابا دراز کرده بود و کمک می‌ خواست. چیزی ته دلم فرو می‌ ریزد و گلویم می‌ سوزد. پلک می‌ زنم و پسر پشت سیاهی پلک‌ هایم محو می‌ شود. ص ۴۸

بریده کتاب(۴):

چند قدمی شان می ایستم و همان طور که با نوک کتانی ام به سنگ‌ ریزه‌های زمین می‌ کوبم، گوش تیز می‌ کنم.
یکی‌ شان می‌ گوید: «ساواک اگر کسی رو بگیره، دیگه باید فاتحه اش رو خوند. جنازه اشم‌ دیگه به خانواده ش نمی‌دن.»
حسن خپله، که پشتش به من است، می‌ گوید: «یه عالمه از جنازه‌ های کشتار میدون ژاله رو هم سربه‌ نیست کردن. پسرعموی مامانم هم اون‌ جا بوده. دو ماه نه از خودش خبری شده نه جنازه‌اش»
شب‌ ها می‌ برنشون تو گورهای دسته‌ جمعی خاکشون می‌ کنن.

سرم را بلند می‌ کنم و به بچه‌ ها نگاه می کنم. ترس آرام‌آرام در دلم رخنه می‌ کند.
انگار مردم بچه ان که از این‌ لو لو بترسن! ساواک و سیاه‌ چال و گور دسته‌ جمعی و … اگر می‌ ترسیدن که عقب می‌ کشیدن و می‌ نشستند سر جاشون، نه این‌که هر روز بیشتر بریزن تو خیابونا.
حسن خپل ریز می‌ خندد و می‌ گوید: «بابا می‌ گه اگه ساکت بمونیم، چند روز دیگه باید دخترامونو بفرستیم سربازی، بعدشم بریم مسابقه کشتی دختر پسرا رو تماشا کنیم.
همه بلند می خندند:
فکرشو بکن!
دیگری می‌ گوید: «بیچاره خواهرم، از اول مهر نمیره مدرسه و هر روز کارش شده گریه زاری.»ص ۷۴

بریده کتاب(۵):

دوباره ماشین آب پاش شروع می‌ کند به پاشیدن آب داغ. دوباره بچه‌ ها جیغ و داد کشان می‌ ریزند به هم. آتش لاستیک خاموش می‌ شود. چند نفر سعی می‌ کنند آتش دیگری روشن کنند، اما زیر بارش آب داغ، نمی‌ شود. این‌بار، آب پاشی طولانی‌ تر می‌ شود و تحمل آب داغ و جوشان سخت‌ تر. عده‌ ای از بچه‌ ها می‌ دوند به طرف پیاده روها. من هم با آن‌ها می‌ دوم. جوان بلندگو به دست فریاد می‌ کشد: «یا مرگ یا آزادی»ص ۱۰۸

بریده کتاب(۶):

صدای زنگ تفریح مثل صدای شیپور جنگ در مدرسه طنین‌انداز می‌ شود. قلبم ناگهان می‌ ریزد پایین. این صدا، انگار صدای اعلام جنگ بود. اگر اشکوری می‌ دانست چه اتفاقی قرار است بیفتد، هیچوقت این زنگ را به صدا در نمی‌ آورد! بچه ها جیغ و داد کشان، از پله ها سرازیر می شوند توی حیاط…
اشکوری را می‌ بینم که با عجله از دفتر می‌ دود به طرف حیاط، اما قبل از رسیدن او، بچه‌ها با یک فریاد «یا علی» به طرف در هجوم می‌ برند و قبل از آنکه آقا تقی بتواند کاری بکند، می‌ریزند توی خیابان…ص۱۰۲

مرتبط با کتاب آن مرد با باران می آید 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
رمان مرغ هوا : ماجرایی هیجانی که دو پسرعموی داستان رقم می زنند… نوجوان ها دریابند

بیشتر ببینیم…
آن مرد با باران می‌آید. کلیپی جذاب از این کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۰۰
نمکتاب ...