نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۸ مطلب با موضوع «5. کتب خارجی» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بچه های راه آهن

 

کتاب بچه های راه آهن
نویسنده: ادیت نزبیت
انتشارت قدیانی
مترجم پری منصوری

بریده کتاب:

۱-ص۷
آن ها از اول بچه های راه آهن نبودند. آنها بچه های عادی بودند که در خانه زیبایشان زندگی می کردند.
مادر این سه بچه، وقتش را با دید و بازدیدهای بی مورد هدر نمی داد و تقریبا همیشه در خانه می ماند و آماده بود که با بچه ها بازی کند و برایشان کتاب بخواند.
پدری هم داشتند که هرگز بدخلقی نمی کرد، هرگز پا روی حق نمی گذاشت و همیشه آماده بود که در بازی و تفریح با بچه ها همراه شود.
آن ها واقعا خوشبخت بودند؛ تا زمانی که آن اتفاق ناگوار ناگهانی پیش آمد!
پدر از پیش آنها رفت، و مادر مجبور شد ساعت های طولانی را بیرون از خانه بگذراند…

بریده کتاب(۲):

ص۵۵
آن روز مادر مجبور شد توی رختخواب بماند چون سرش به شدت درد می کرد. دست هایش از تب می سوخت و چیزی نمی توانست بخورد. گلویش هم به سختی درد می کرد.
مادر اول نمی خواست دنبال دکتر بفرستد، اما آن شب انقدر حالش بد شد که پیتر را دنبال دکتر فرستاد.
دکتر گفت مادر آنفولانزا دارد و باید انگور، شیره گوشت، سودا و شیر بخورد تا حالش بهتر شود.
اما مادر در حالیکه توی تخت دراز کشیده بود گفت: «ما انقدر پول نداریم که تمام این ها را بخریم…»

بچه ها گفتند: «خودمان باید کاری کنیم…»
آن ها فکر کردند، کمی باهم گفتگو کردند، بعد یک قیچی، یک شمد سفید، یک قلم‌موی نقاشی و یک قوطی مرکب سیاه برداشتند و مشغول به کار شدند.

وقتی کارشان تمام شد، پارچه نوشته شده را برداشتند و کنار ایستگاه راه آهن رفتند. روی پارچه نوشته شده بود:
به ایستگاه توجه کنید
وقتی قطار ایستاد، مسافران به ایستگاه توجه کردند اما متوجه چیزی نشدند، اما همینکه قطار میخواست دوباره حرکت کند، پیرمردی که هر روز بچه ها برایش دست تکان می دادند، فیلیس(فرزند کوچک خانواده) را دید که نفس زنان داشت به او می رسید، همان طور که قطار داشت حرکت می کرد، فیلیس یک نامه گرم و مرطوب را توی دست او انداخت…

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

حفره

کتاب خارجی حفره : ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد…

کتاب خارجی حفره
نویسنده: جک گانتوس
مترجم: نیما م. اشرفی

بریده کتاب:

ص۸
سال ۱۹۷۱ ، بیست سالم بود که در شهر آشلند ایالت کنتاکی زندانی شدم، توی زندان یک عده بودند که فقط می خواستند به بقیه آزار برسانند.
اسمشان را گذاشته بودم «اسکلت»، تشنه خشونت بودند.
ترس اینکه خشونت وحشیانه سر من هم بیاید، روز و شب برایم نگذاشته بود… طرف را یک گوشه گیر می آوردند و با مشت یا یک چیز فلزی یا چوب بیسبال یا سنگ به صورتش می کوبیدند.
تا به حال این حد از خشونت را به چشم ندیده بودم.

بریده کتاب(۲):

۲-ص۱۳
در زندان بود که تصمیم گرفتم دست به قلم ببرم، شروع کردم به داستان نویسی.
نگهبان زندان بدگمان بود و نمی گذاشت کسی خاطره نویسی کند، احتمالا نمی خواست آن درجه از خشونت و رابطه جنسی که هم بین زندانی ها و هم بین نگهبان ها بود جایی ثبت شود.
اما‌ من هرجوری بود ‌شروع کردم به نوشتن، دفتر خاطرات مخفی من در واقع نسخه قدیمی یک کتاب بود که لابلای خطوط به هم چسبیده کتاب، داستان هایم را با حروف ریز می نوشتم.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

قدرت معنوی

کتاب قدرت معنوی
نویسنده: دکتر روبین وودزورث کارلسن( اندیشمند، شاعر و خبرنگار کانادایی، نویسنده ۱۵ کتاب و تعداد زیادی مقالات معتبر )
مترجم: معصومه یوسفی

بریده کتاب:

۱-ص ۷
در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ «روبین وودزورث کارلسن» اندیشمند، شاعر و خبرنگار کانادیی به ایران سفر کرد.
وی در این سفر به ملاقات امام خمینی در جماران رفت و لحظاتی نیز با رهبر انقلاب اسلامی خصوصی دیدار کرد.
در این دیدار کارلسن تحت تاثیر جاذبه معنوی امام قرار گرفت و مجذوب شخصیت ایشان شد.
وی سپس خاطرات خود از این سفر را به نگارش درآورد و از آن به عنوان زیباترین تجربه خود یاد کرد.

بریده کتاب(۲):

۲-ص۲۱
همینکه نگاهم به جایگاهی افتاد که خمینی صدها سخنرانی خود را در آن ایراد کرده بود، چشمانم آرامشی عینی، خلوص و طراوت حقیقی را مشاهده نمود که در آن فضا معلق بود، یا به بیان دقیق تر طیفی از انرژی ناب و شفاف که به نظر می رسید با آن چه در هتل محل اقامتمان و با هر فضای دیگری که در سفرهای قبل خود به ایران تجربه کرده بودم، متفاوت بود.
حتی مساجد نیز چنین خاصیت و چنین انرژی یک پارچه ای را در خود انعکاس نمی دادند.

بریده کتاب(۳):

۳- ص۲۵
همین که خمینی در آستانه در ظاهر شد، همه جمعیت به یکباره از جا برخاستند و فریاد زدند: «خمینی!»، «خمینی!»، «خمینی!»
پر هیجان ترین اظهار شعف و ادای احترام قلبی به یک انسان بود که تا کنون شاهد آن بودم.
همین که از در وارد شد، احساس کردم گردبادی از انرژی وزیدن گرفت، و او با آن ردای قهوه ای، عمامه سیاه و محاسن سفید، گویی همه ذرات ساختمان را به حرکت درآورد و‌ چنان توجهت را به خود جلب می کرد که هر چیز دیگری غیر از او، از جلوی دیدگانت محو می گردید.
او طیف سیالی از نور بود که در ضمیر آگاه تک تک حاضران حسینیه رخنه می کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

جاسوسان خط آتش

کتاب جاسوسان خط آتش
نویسنده: ساموئل کاتز
مترجم: محسن اشرافی

بریده کتاب:

در یکی از محله های فلسطین، یک خانواده تحصیل کرده و بزرگ یهودی به نام آرانسون، برای آنکه وضع یهودیان نزد انگلیسی ها بهبود یابد، به ابتکار خود و داوطلبانه برای آنها جاسوسی می کرد.
این محفل جاسوسی را نیلی نام نهاده بودند.

چند هفته ای نگذشته بود که سیل اطلاعات از سوی آرانسون به سوی قرارگاه انگلیسی ها در قاهره به راه افتاد.
انگلیسی ها به محفل جاسوسی نیلی اعتماد نداشتند و به آن ها مشکوک بودند: یک محفل جاسوسی که در مقابل خدمات خود، پول قبول نکند، به هرحال مظنون است!

 

بریده کتاب(۲):

اسرائیلی ها، هرچیزی را که برای تبدیل شدن به یک سرباز آلمانی لازم بود، به شاگردان یهودی آموزش می دادند.
در کلاس های درس، نقش یک سرباز آلمانی از زمانی که آموزش های ابتدایی را فرا می گیرد تا زمانی که به خدمت گماشته می شود، مورد مطالعه قرار می گرفت.

یهودیان را برای کار با همه سلاح های زرادخانه آلمان، آموزش می دادند.
همه مشخصات زندگی روزمره نظامیان آلمانی و برنامه های روز به روز آنها را به این افراد می آموختند.
سپس؛ کارا ترین این یهودیان آموزش دیده را به عنوان اسیر جنگی به اردوگاه های اسرای جنگی آلمانی در انگلستان می فرستادند و در آنجا این افراد با قاطی شدن با اسرای آلمانی، همه اطلاعات آنها را تخلیه می کردند و مقادیر قابل توجهی از انواع اطلاعاتی که از طریق بازجویی و یا عکس برداری هوایی قابل تهیه نبود، به دست می آوردند!

 

بریده کتاب(۳):

نتایج تقریبا مصیبت بارِ عملیاتِ «روتم» در اوایل سال ۱۹۶۱، موجی از شوک به ستاد کل ارتش اسرائیل وارد کرد.
مصری ها صحرای سینا را در اختیار گرفته و یک تشکل نظامی قوی در آن پدید آورده بودند. اسرائیل از این کار آنان دچار غافلگیری مطلق شده بود!
در این شرایط، اسرائیل با وضعیت فوق العاده خطرناکی روبرو بود که علت آن، ناکامی سازمان های اطلاعاتی اش در زمینه کسب اطلاعات و دادن هشدار به موقع، به وزارت دفاع اسرائیل در مورد حمله در شرف انجام بود.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

کتاب مادر

 

کتاب خارجی مادر
نویسنده: لیوبا ورونکوا
مترجم: فاطمه زهروی

بریده کتاب:

-ص۸
جبهه‌ی جنگ از دهکده «نیچو» دور بود. مردم دهکده نمی توانستند صدای غرش توپ ها را بشنوند.
نمی توانستند هواپیماهایی را که آتش گرفته بودند در آسمان ببینند و شعله های آتشی را که دشمنان در آن سرزمین برافروخته بودند، تماشا کنند.
ساکنان دیگر شهرها، به سوی «نیچو» می گریختند و به دنبال خود سورتمه های پرباری را می کشیدند.
بچه های کوچک به دامن مادرانشان آویخته بودند و به زحمت در میان برف ها راه می رفتند.
پاهای آنها تا نیمه در برف بود، دماغ های کوچکشان از سرما کبود شده بود و وسیله ای برای گرم کردن خودشان نداشتند…

 

بریده کتاب(۲):

۲-ص۱۶
والنتین دوباره زیر لحاف رفت.
بعد از چند روز برای اولین بار احساس می کرد که گرمش شده است، در چند روز گذشته و در آن هوای سرد و برفی، خیال می کرد که بدنش پر از تکه های کوچک یخ است، یخ هایی که هرگز آب نمی شوند؛ اما حالا احساس می کرد که آن تکه های یخ آب شده اند و او از نو زنده و گرم شده است.
از غذایی که روی آتش بود، بوی مطبوعی بر می خواست.
شعله های آتش روی دیوارها می رقصیدند و شیشه های یخ بسته پنجره ها را روشن می کردند…
مادر به طرف والنتین آمد و با مهربانی از او پرسید: «گرم شدی؟»

 

بریده کتاب(۳):

۳-ص۳۰
دخترهای کوچک با آب و تاب برای والنتین تعریف کردند که چطور در بهار و تابستان، از توی دره، گِل رُس می آورند و چطور با آن ظرف درست می کنند و توی آفتاب می گذارند تا خشک بشود.
یکی از بچه ها گفت: «یکبار یک سماور درست کردیم، ما حتی یک بخاری از خاک رس درست کرده ایم. توی آن هیزم می گذاریم و آن را روشن می کنیم. هیزم ها توی آن می سوزد و دودش از لوله بیرون می رود.
حتی رومن هم یکبار یک قطار درست کرده بود.»

بریده کتاب(۴):

۴-ص۳۷
مادر ظرف های توی بخاری را بیرون آورد و به جای آنها و روی زمین اطراف بخاری، کاه نرم و تازه ریخت. آب داغ را توی تشتی ریخت و فرچه ای از شاخه های درخت سندر درست کرد و آنها را توی حمام گذاشت و گفت: «حمام حاضر است، کی اول می رود؟»
والنتین می ترسید که توی بخاری برود؛ اما وقتی توی آن رفت، از آن حمام خیلی خوشش آمد. حرارت دلچسبی همه بدنش را گرم می کرد.
تائیس فرچه را توی تشت پر از آب و صابون می زد و آهسته به پشت والنتین می مالید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آفرینش

کتاب آفرینش
ازسری کتاب های: پژوهشگران نوجوان بیشتر بدانند-۱
نویسنده: هارون یحیی

بریده کتاب:

یافته های زیست شناس فرانسوی، لویی پاستور، به تئوری تکامل داروین خاتمه داد.
وی گفت: «ادعای اینکه مواد بی جان منشا حیات اند، تا ابد در تاریخ مدفون شده است.»
پس از پاستور، طرفداران تکامل باز هم اصرار داشتند که اولین موجود زنده از روی تصادف به وجود آمده است؛ اما تمام آزمایش ها و تحقیقاتشان با شکست مواجه شد.
آن ها حتی در پیشرفته ترین آزمایشگاه های جهان، نتوانستند یک سلول زنده را با فرآیندهای کنترل شده (یعنی بدون وجود سلول زنده دیگر) بسازند. چه رسد به این که بخواهند به صورت تصادفی آن را تولید کنند!

بریده کتاب(۲):

ریاضیدان و منجم مشهور انگلیسی، پروفسور «فرد هیل» در مورد تئوری تکامل می گوید:
« احتمال اینکه نمونه های پیشرفته حیات بشری به شیوه تکامل، و تصادفی به وجود آمده باشند، مانند احتمال ساخته شدن یک بوئینگ ۷۴۷ از آشغال های حیاط خلوت در اثر یک گردباد است.»

بریده کتاب(۳):

دانشمندان محاسبه کرده اند که یک رشته کوچک DNA با حجمی حدود یک قاشق چایخوری، ظرفیت نگهداری تمام اطلاعات موجود در کل کتاب های نوشته شده تا امروز را دارد.
برای نوشتن اطلاعات DNA به حدود یک میلیون صفحه احتیاج داریم. این اطلاعات باورنکردنی، در هسته کوچک سلول های ما، با اندازه ای حدود یک هزارم میلیمتر جا گرفته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...

کتاب محمد: رسالت حضرت محمد (ص) چه بود؟ از زندگی او چه می دانیم؟

 

کتاب محمد
از سری کتاب های: پژوهشگران نوجوان بیشتر بدانند-۲
نویسنده: ثانی اثنین خان
مترجم: امیر صالحی طالقانی

بریده کتاب:

۳-ص۱۰
پیامبر پسری باهوش بود.. او به مردم، زندگی آنها و نوع رفتارشان فکر میکرد. حلیمه میگفت که از همان زمان کودکی، او با خودش خلوت میکرد.
موضوع دیگری که محمد همیشه با آن مشکل داشت، این بود که چرا مردم ثروتمند و قدرتمند، باید بر مردم فقیر و نیازمند حاکم باشند و بر آنان ستم کنند؛ چیزی که در آن روزگار بسیار زیاد بود.

بریده کتاب(۲):

۶-ص۴۰
یک شب همسر پیامبر برای اینکه او راحت تر بخوابد، حصیر زیر او را دولا کرد.
پیامبر آن شب دیرتر از همیشه برای نماز شب بیدار شد. او دلیل این اتفاق را نرم بودن زیراندازش دانست و از آن پس هرگز حصیر زیرانداز خود را دولا نکرد.

بریده کتاب(۳):

۴-ص۱۲
تجربه موفقی که پیامبر در تجارت از خود نشان داد، همچنین اعتبار و درستی او، باعث شد توجه خدیجه به او جلب شود.
محمد در اولین سفر خود به خوبی به وظیفه اش عمل کرد. او هنگامی که از سفر بازگشت، آن قدر سود کرده بود که حتی خود خدیجه هم تا آن موقع چنین سودی نکرده بود.
خدمتکار خدیجه که در این سفر، محمد(ص) را همراهی می کرد، پس از بازگشت، گزارش مفصلی به خدیجه داد و از توانایی های فوق العاده محمد(ص) در کار و تجارت، تعریف و تمجید کرد.

بریده کتاب(۴):

۷-ص۵۴
شخصی از پیامبر پرسید: «بهترین رفتار من سزاوار چه کسی است؟»
پیامبر پاسخ داد: «مادرت.»
آن شخص دوباره پرسید: «پس از آن چه کسی؟»
پیامبر دوباره پاسخ داد: «مادرت.»
آن شخص برای سومین بار پرسید: «بعد چه کسی؟»
پیامبر بازهم پاسخ داد: «مادرت.»
و در مرتبه چهارم که شخص سوال خود را تکرار کرد، پیامبر پاسخ داد: «پدرت.»

پیامبر احترام فراوانی برای خانواده قائل بود و می گفت: «بهترین مردها کسی است که برای زن خود بهترین همسر باشد.»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

تام سوئیفت

کتاب تام سوئیفت
نویسنده: ویکتور اپلتون
مترجم: پانته‌آ خوشنویس
انتشارات محراب قلم

بریده کتاب:

وقتی کفش های ورزشی ام با زمین چوبی برخورد کرد، توپ زوزه کشان از وسط تور بسکتبال گذشت. عجب اسپک محشری! برگشتم و به چهره حریفم نگاه کردم.
سوئیفت بات با بدن فلزی نقره‌ای رنگش تقریبا هم قد من بود: دو دست ، دو پا، یک سر و باقی اعضا..‌
به نظر من خیلی با شکوه بود، زیرا سوئیفت بات را خودم با کمک چندتا از دوستانم ساخته بودم.

بریده کتاب(۲):

هنوز واکنش های روباتم آن قدر که من دلم می خواهد سریع نبود. آیا می توانستم با قرار دادن ریزپردازنده های بیشتر در سیستم عصبی اش، به خواسته ام برسم؟
قبل از این که بتوانم ایده های بیشتری را در ذهنم دنبال کنم، صدایی رشته افکارم را پاره کرد.
ساعت مچی ام بود که می‌گفت: «هی پسر! بهتره راه بیفتی. شام داره دیر می شه»
صدا متعلق به کوئیپ بود، کوئیپ مخفف پردازشگر انفعالی کوانتومی است؛ یک هوش مصنوعی که باهوش ترین دستیار دیجیتالی در دنیاست!
چراغ های بالا سرم به طور خودکار به محض خارج شدنم از آزمایشگاه، خاموش شدند و در پشت سرم قفل شد.
تونل زیرزمینی آزمایشگاه، مرا به خانه وصل می‌ کرد…

بریده کتاب(۳):

(ربات و مخترعش درحال مسابقه بسکتبال با هم هستند:)
سوییفت بات در بالاترین نقطه پرشش توپ را پرتاب کرد، من هم پریدم تا جلوی شوتش را بگیرم اما پرش او خیلی از من بلندتر بود…
او به راحتی روی زمین فرود آمد. وقتی دیدم انقدر عالی فرود آمد در پوست خودم نمی‌ گنجیدم.
اولین باری که با هم بازی کردیم، او بعد از پرش، تعادلش را از دست می داد. از به یاد آوردن زمین خوردن سوئیفت بات، چهره ام در هم رفت. او هنوز هم که از پشت به زمین می‌ افتد، به سختی بلند می‌ شود،
اما الان به خاطر این که از یک مسیریاب تازه و پیشرفته استفاده می‌ کند، به ندرت زمین می‌ خورد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

پولینا

کتاب پولینا : هر پستی و بلندی زندگی ما می‌ تواند یک قصه‌ ی خواندنی باشد...
 

کتاب پولینا: هر پستی و بلندی زندگی ما می‌ تواند یک قصه‌ ی خواندنی باشد…

 

کتاب پولینا
نویسنده : آنا ماریه ماتوته
مترجم: محمد قاضی

بریده کتاب:

تا بحال شهری را در ساعت پنج صبح دیده اید؟
شهر در ساعت پنج صبح واقعا چیز عجیبی است!

بریده کتاب(۲):

۵-ص۳
از آشپزخانه همیشه بوی خوبی می آمد.
آتش، رنگ سرخ طلایی زیبایی پخش می کرد که در پرتو آن، اجاق ها و دیگ ها و کفگیرها.. برق می زدند.
برعکس آشپزخانه های شهری، این جا آتش کاملا محسوس و معلوم بود و نوری گرم در همه جا پراکنده شده بود.
مارتا با خاک انداز کوچکی خاکسترها را از اطراف اجاق کنار می زد و مراقب دیزی های گِلی پای آتش بود که غل غل می جوشیدند.
یک دیزی بزرگ و سه دیزی کوچکتر.. مثل مرغی که جوجه هایش دورش را گرفته باشند.

بریده کتاب(۳):

وقتی به پل چوبی روی رودخانه می رسیدی، هیچ صدایی به جز صدای رودخانه به گوش نمی رسید، چون صدای آب صداهای دیور را محو می کرد.
چشمانم را بستم تا صدای رودخانه را خوب بشنوم..
مدت ها بود که اصلا رودخانه ندیده بودم، جز عکس آن را در کتاب ها یا بر پرده سینما.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ماروسیا

کتاب ماروسیا : درس اخلاق، شجاعت، ایمان و صبر در طی داستانی خواندنی
 

کتاب ماروسیا: درس اخلاق، شجاعت، ایمان و صبر در طی داستانی خواندنی

کتاب ماروسیا
نویسنده: پی. بی استال
انتشارات محراب قلم
ترجمه: مهدی ضرغامیان

بریده کتاب:

ص۹
در روزگار گذشته، سرزمین اوکراین جمهوری مستقلی بود که با ترک ها در جنگ بود… در آن هنگام اوکراینی ها برای حفظ استقلال خود ناچار بودند در چهار جبهه بجنگند: با روس ها، لهستانی ها، ترک ها و تاتارها.
اما به یکباره، روس ها به اوکراین پیشنهاد پذیرش عهدنامه ای دادند…

بریده کتاب(۲):

ص۱۲
هیچ گاه خوشبختی آدم ها در خوبی و خوشی زندگی مادی خلاصه نمی شود. روح و جان آدم ها نیز باید در این خوبی و خوشی شریک باشد.
روح آدمی باید از زندگی راضی باشد!

بریده کتاب(۳):

ص۱۴
پیرزنی گفت : «هر سه فرزندم به جبهه رفتند و تا آخرین نفس ایستادند، ولی هنوز اوکراین آزاد نشده است؛ اما به هرحال ما استقلالمان را به دست می آوریم»
زن دیگری گفت : «همه خودشان را به کشتن دادند؛ اما هنوز چیزی به دست نیاورده ایم…»
پیرزن حرف او را قطع کرد : «وقتی حساب آب و خاک است، آدم تجارت نمی کند. آدم نمی گوید: آیا من‌ موفق می شوم؟ بلکه باید بگوید: من به وظیفه ام عمل می کنم. بعد باید خودش را به آب و آتش بزند.
اگر به این طریق بمیرد، باز بهتر از بد زیستن است.
فرزندان من چنین کردند…»

بریده کتاب(۴):

ص۲۰
مرد می خواست به سخنان خود ادامه دهد، ناگهان متوجه شد که دو‌چشم درخشان به او خیره شده است.
صاحب این چشم ها دختر کوچک و بانمکی بود که در گوشه اتاق چمباتمه زده بود و به حرف های او گوش می داد.
دانیلو به انتهای اتاق نگاه کرد تا ببیند چه چیزی توجه مرد را به خود جلب کرده است.
با دیدن دخترک، گفت :«این دختر من است. ماروسیا، ده سال دارد. با اینکه سنش کم است، خیلی باهوش و فهمیده است..»

بریده کتاب(۵):

ص۵۱
ماروسیا به سربازها نگاهی انداخت. ناگهان متوجه شد که یکی از سربازها با نگاه هایی نافذ به او خیره شده است. شاید به دخترک مشکوک شده بود.
عرق سرد بر پیشانی ماروسیا نشست. گمان کرد دیگر همه چیز از دست می رود، اما پیش خود فکر کرد :«باید مثل او شجاع باشم!»
این فکر دوباره به او شهامت بخشید. آن‌گاه تصمیم گرفت او نیز به سرباز خیره شود .
ماروسیا چشم هایش را کاملا گرد کرد و به چشم های سرباز خیره شد!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...