کتاب مادر
کتاب خارجی مادر
نویسنده: لیوبا ورونکوا
مترجم: فاطمه زهروی
بریده کتاب:
-ص۸
جبههی جنگ از دهکده «نیچو» دور بود. مردم دهکده نمی توانستند صدای غرش توپ ها را بشنوند.
نمی توانستند هواپیماهایی را که آتش گرفته بودند در آسمان ببینند و شعله های آتشی را که دشمنان در آن سرزمین برافروخته بودند، تماشا کنند.
ساکنان دیگر شهرها، به سوی «نیچو» می گریختند و به دنبال خود سورتمه های پرباری را می کشیدند.
بچه های کوچک به دامن مادرانشان آویخته بودند و به زحمت در میان برف ها راه می رفتند.
پاهای آنها تا نیمه در برف بود، دماغ های کوچکشان از سرما کبود شده بود و وسیله ای برای گرم کردن خودشان نداشتند…
بریده کتاب(۲):
۲-ص۱۶
والنتین دوباره زیر لحاف رفت.
بعد از چند روز برای اولین بار احساس می کرد که گرمش شده است، در چند روز گذشته و در آن هوای سرد و برفی، خیال می کرد که بدنش پر از تکه های کوچک یخ است، یخ هایی که هرگز آب نمی شوند؛ اما حالا احساس می کرد که آن تکه های یخ آب شده اند و او از نو زنده و گرم شده است.
از غذایی که روی آتش بود، بوی مطبوعی بر می خواست.
شعله های آتش روی دیوارها می رقصیدند و شیشه های یخ بسته پنجره ها را روشن می کردند…
مادر به طرف والنتین آمد و با مهربانی از او پرسید: «گرم شدی؟»
بریده کتاب(۳):
۳-ص۳۰
دخترهای کوچک با آب و تاب برای والنتین تعریف کردند که چطور در بهار و تابستان، از توی دره، گِل رُس می آورند و چطور با آن ظرف درست می کنند و توی آفتاب می گذارند تا خشک بشود.
یکی از بچه ها گفت: «یکبار یک سماور درست کردیم، ما حتی یک بخاری از خاک رس درست کرده ایم. توی آن هیزم می گذاریم و آن را روشن می کنیم. هیزم ها توی آن می سوزد و دودش از لوله بیرون می رود.
حتی رومن هم یکبار یک قطار درست کرده بود.»
بریده کتاب(۴):
۴-ص۳۷
مادر ظرف های توی بخاری را بیرون آورد و به جای آنها و روی زمین اطراف بخاری، کاه نرم و تازه ریخت. آب داغ را توی تشتی ریخت و فرچه ای از شاخه های درخت سندر درست کرد و آنها را توی حمام گذاشت و گفت: «حمام حاضر است، کی اول می رود؟»
والنتین می ترسید که توی بخاری برود؛ اما وقتی توی آن رفت، از آن حمام خیلی خوشش آمد. حرارت دلچسبی همه بدنش را گرم می کرد.
تائیس فرچه را توی تشت پر از آب و صابون می زد و آهسته به پشت والنتین می مالید.