نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۸ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.5.اهل بیت :: پیامبر (صلی الله علیه و آله)» ثبت شده است

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

داستان راستان

کتاب داستان راستان
نویسنده: مرتضی مطهری
انتشارات صدرا

بریده کتاب:

دو دسته تشکیل شده بود و هر دسته یا حلقه سرگرم کاری بودند. یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تربیت و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد.
به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: هر دو دسته کار نیک می‌کنند و بر خیر و سعادتند. آن گاه جمله ‌ای اضافه کرد: لکن من برای تعلیم و داناکردن فرستاده شده‌ ام.
پس خودش به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنها نشست.

بریده کتاب(۲):

هراسان آمد به حضور امام صادق و گفت: خوابی دیده ام.
خواب دیدم مثل این که یک شبح چوبین، یا یک آدم چوبین، بر یک اسب چوبین سوار است و شمشیری در دست دارد و آن شمشیر را در فضا حرکت می دهد. من از مشاهده آن بی نهایت به وحشت افتادم، و اکنون می خواهم شما تعبیر این خواب مرا بگویید.
امام(ع) فرمود: حتما یک شخص معینی است که مالی دارد، تو در این فکری که به هر وسیله شده مال او را از چنگش بربایی. از خدایی که تو را آفریده و تو را می میراند، بترس و از تصمیم خویش منصرف شو.

– حقا که عالم حقیقی تو هستی، و علم را از معدن آن به دست آورده ای. اعتراف می کنم که همچو فکری در سر من بود، یکی از همسایگانم مزرعه ای دارد، و چون احتیاج به پول پیدا کرده می خواهد بفروشد، و فعلا غیر از من مشتری دیگری ندارد. من این روزها همه اش در این فکرم که از احتیاج او استفاده کنم و با پول اندکی آن مزرعه را از چنگش بیرون بیاورم.

بریده کتاب(۳):

مرد ثروتمند جامه‌ های خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید. رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت: ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!
– نه یا رسول االله !
– ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟
– نه یا رسول االله !
– ترسیدی که جامه هایت کثیف و آلوده شود؟
– نه یا رسول االله !
– پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی؟

– اعتراف می کنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم؟.
مرد ژنده پوش گفت: ولی من حاضر نیستم بپذیرم.
جمعیت پرسیدند: چرا؟
– چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد، و با یک برادر مسلمان خود آن چنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

محبوب من

کتاب محبوب من: شنیدنی ترین، خواندنی ترین و دانستنی ترین سیره

 

کتاب محبوب من
انتشارات عهد مانا
نویسنده: نرجس شکوریان فرد

بریده کتاب:

می فرمود:
دختران خجسته اند و دوست داشتنی!
هیچ خانه ای نیست که در آن دختران باشند، جز این که هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان بر آن فرود می آید؛ و دیدار فرشتگان از خانه قطع نمی شود و هر روز و شب برای پدر آنان، عبادت یک سال را می نویسند!
خوش برخورد ترین و نرم خو ترین و بزرگوار ترین و خنده رو ترین با همسرش او بود…!

این ها تصویری لحظه ای از اوست!
اوی مهربانی که پیامبر من است و من پیامبرم را از جانم، از فرزندانم، از همۀ دارایی و زندگی ام بیشتر دوست دارم؛
و عطش دیدارش را تنها با صلوات رفع می کنم،
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

بریده کتاب(۲):

دریاچه خشک شد، یک شبه!
کاخ کسری چنان لرزید که خسرو پرویز پادشاه پرطمطراق ایران را وحشت زده کرد و قسمت هایی از کنگره های آن در لحظه فرو ریخت!
آتش کدۀ زرتشتیان فارس به یکباره خاموش شد!
و نوری از جمع فرشتگان از آسمان به زمین تابیدن گرفت که چشمان بیدار را متحیر کرد!
بت های سنگی و چوبی عرب در همان لحظه، بی هیچ دلیل ظاهری سرنگون شدند!
انوشیروان از خواب وحشتناکی که دیده بود ترسان از جای خود برخواست؛ موبدان هم همینطور!
اتفاقی متفاوت رخ داده بود…!
محمد به دنیا آمده بود. نوزادی نه مثل همۀ نوزادها!

بریده کتاب(۳):

زیبایی اش آن قدری بود که مشهور شده بود بین همه!
اسمش مصعب بود، جوان رشید زیبارو!
پدر و مادرش هم مشهور بودند، چه به پولداری و چه به قدرت! رفت و آمد جوان ها پیش پیامبر را می دید و گه گداری حرف هایی می شنید که از جنس حرف های قبلی و همیشگی نبود!
از لذت دنیا همه جوره بهره مند بود، اما دل و جان مسلمانان را چنان آرام و پر انرژی می دید که خودش را به همان مقدار نا آرام!
خودش خواست که کلام پیامبر را بشنود.
خودش خواست که مسیرش را عوض کند.
مسلمان شدن مصعب یک ولوله ای انداخت بین همه؛ باید مقابلش سد می ساختند!.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۵۲ ق.ظ

آنک آن یتیم نظر کرده

رمان آنک آن یتیم نظر کرده: رمانی جذاب بر اساس زندگی پیامبر اسلام با لحنی شاعرانه

 

رمان آنک آن یتیم نظر کرده
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

مرا امان می دهی ای پدر، تا سخن خویش را به پایان برم، و آنگاه، آنچه که می خواهی با من کنی؟

  • امان می دهم.
  • آری ای پدر؛ من چندی است که اسلام آورده ام.
  • از این که آگاهی یافته بودم. اینک مرا باز گوی که چه شد که بی رخصت من چنین کردی؟
  • پیشتر تا امین این کیشِ نو را آورد، رؤیایی بس شگفت دیدم.
  • رؤیا؟ کدام رؤیا؟! از چه رو مرا از آن آگاه نساختی؟
  • شبی در خواب دیدم که مکه را، سر به سر، تاریکی فرا گرفته بود…
بریده کتاب(۲):

کلام محمد نه آیا شعر است؛ آن سان که برخی می گویند؟

  • شما نیک آگاهید که در میانتان، کسی چون من، با شعر آشنا نیست. من، جمله گونه های قصیده و رَجَز و شعرهای منسوب به جنیّان را حتی، نیک می شناسم. با این رو، به خدایان سوگند که گفتار او به هیچ یک از سروده ها ماننده نیست. سخت شیرین است. گرداگرد آن گویی با هاله ای جادویی پوشیده است. فراز و فرود سخنش پربار است. بر هر چیز برتری می جوید و هیچ سخن بر آن فزونی نمی گیرد…
بریده کتاب(۳):
  • روز خوش، ای امین!
    محمد به رو به رو نگریست: عمار بود، که اکنون به انتهای کاروان ابوحذیفه آمده بود تا پس نگاهدار آن باشد.
  • روز بر تو نیز خوش باد، ای برادر!
    با شنیدن این سخن، خونی گرم بر چهره عمار دوید. چندان که این سرخی، از پس پوست سبزه سیمای جوانش، آشکارا به چشم آمد.
    جوانی آزاد با آن مایه بزرگی، از والا تبارترین تیره قریش و نواده شریف ترین ایشان، هم، سالار بزرگ ترین کاروان مکه، او را برادر نامیده بود…
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۵۲
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

محمد

 

کتاب محمد: رمانی خواندنی و متفاوت بر اساس زندگی پیامبر اسلام (ص)

 

کتاب محمد
نویسنده: ابراهیم حسن بیگی
انتشارات مدرسه

بریده کتاب:

گفتم:« تردید نکنید که محمد جادوگری بیش نیست… او در مکه پیروانی یافته اما بی شک در یثرب شکست خواهد خورد، زیرا در آنجا برادران یهودی ما جواب او را خواهند داد»
شرابش را که نوشید، با آستین دور دهانش را پاک کرد و گفت: «… اگر نمی ‌دانی بدان که او توانسته در برخی از متفکران یهود هم تاثیر بگذارد…»

بریده کتاب(۲):

-چگونه است که یک عرب بی سواد و کتاب ناخوانده‌ ای چون او، همه تورات و انجیل را از حفظ شود؟…»
پرسیدم: « آیا شما او را از نزدیک دیده اید و با او صحبت کرده اید؟»
_بله… یک بار نماینده ای از سوی ابوسفیان و بزرگان قریش در مکه به نزدم آمدند و خواستند که ما با تورات او را بیازماییم تا معلوم شود از علم الهی چقدر می‌ داند.. ما به آن ها گفتیم: از محمد درباره‌ ی داستان شگفت انگیز جوانانی که در گذشته از حاکم ظالم گریختند، بپرسند، و نیز از مرد جهانگردی که به شرق و غرب عالم رسید سوال کنند، و در نهایت از حقیقت روح آدمی بپرسند و پاسخ محمد را برای ما بیاورند.
پاسخ محمد همه ما را شگفت زده کرد!..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مقابله با پیمان شوم

کتاب مقابله با پیمان شوم: نگاهی داستانی به روزگار پیامبراسلام (ص)

 

کتاب مقابله با پیمان شوم
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: موسسه فرهنگی هنری خراسان

خلاصه:

تاریخ اسلام از جنگ با یهودیان تا رحلت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله

بریده کتاب:

همسر نجاشی به هیچ کس آن راز بزرگ را نگفت، اما این سال ها اجر و مزد خود را بابت راز داری و سکوتش دریافت کرد. نوزادِ او هیچ زنی را قبول نمی کرد. از گرسنگی داشت جان می داد، اما باز هم اشتیاقی به شیر خوردن نداشت و حالا زن دعا می کرد که پسرکش یکی از زنان مسلمان را قبول کند…
ص۷۵

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

همنام گلهای بهاری

 

همنام گلهای بهاری: نگاهی نو به زندگی یک آقای بهاری…عطرش همه را مدهوش می کند

همنام گلهای بهاری
نویسنده: حسین سیدی ساروی
انتشارات: نشر معارف

معرفی:

گل اگر تازه باشد روح را نوازش می کند و لطیف؛
این کتاب به تازگی یک گل روحتان را نوازش می دهد و لطفش زندگی را شیرین

بریده کتاب:

داستان من و شما، همانند مردی است که آتشی (برای گرما بخشی و روشنایی) افروخته است… پروانه ها در آن می افتند و او سعی می کند آنها را حفظ کند، من کمربندتان را می گیرم تا در آتش (دوزخ) نیفتید و شما از دستم می گریزید. حضرت محمد (ص)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

من ادواردو نیستم

من ادواردو نیستم : مهدی یا ادواردو؟ بنظرت انتخاب این مرد ثروتمند چیست؟!

من ادواردو نیستم نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

من ادواردو نیستم : مهدی یا ادواردو؟ بنظرت انتخاب این مرد ثروتمند چیست؟!

 

من ادواردو نیستم
نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

حتماً در تاریخ خوانده‌اید مشرکان مکه رفتن پیش پیامبر. به پیامبر گفتند ای محمد ما هرچه بخواهی به تو می‌دهیم هر چقدر پول و ثروت و مال و منال بخواهی به تو می‌دهیم هر پست و مقامی هم بخواهی به تو می‌دهیم. اصلاً تو را می‌گذاریم رئیسمان. تو را می‌گذاریم سرورمان. فقط یک شرط دارد آن‌هم این‌که دست از آیینت برداری.
پیامبر اخم‌هایش را توی هم کرد. همان‌جا آب پاکی را ریخت روی دست مشرکان. به‌شان گفت: به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارید که دینم و رسالتش را رها کنم هرگز این کار را نخواهم کرد!
می‌بینید چه پیامبری داری؟ میبینی چ ولی و پیشوایی داری؟ با خودت می‌گویی ببین چه جور دل از دنیا کنده که دنیا توی نگاهش شده هیچ شده. شده پوچ. یک لحظه بایست. یک لحظه توقف کن! من کسی را می‌شناسم که یه قطره از اقیانوس بی‌پایان رسول الله در کام او ریخته شد و همچون پیامبر به دنیا و همه مافیاهایش پشت پا زد.
شهید ادواردو آنیلی را می‌گویم. کسی که پدرش صاحب کارخانجات عظیم ماشین سازی فیات بود و یکی از ثروت‌مندترین انسان‌های دنیا. می‌دانی داستانش چیست؟ در چند خط.
قرار بود ثروتی که تو توی خوابت هم نمی‌بینی، یکجا به او برسد ثروتی معادل سه برابر درآمد نفتی ایران. می‌دانی یعنی چه یعنی؟!یعنی سه برابر پول کشور نفت‌خیز مان ریخته شود توی جیب یک نفر! فقط و فقط توی جیب یک نفر!

اما… اما این شرط دارد. شرطش هم دست برداشتن ادواردو از ایمانش و اعتقادش بود. اما او از پیامبرش الگو گرفته بود و همچون رسول‌الله به مشرکان زمانه‌اش گفت: اگر صد برابر این ثروت را هم در دست من بگذارید در دست از اسلامم و پیامبرم برنمی‌دارم.

او می‌دانست این کارها به سرنوشت تمام می‌شود و آخرش او را می‌کشند، اما بارها به دوستانش گفته بود: من خود را برای شهادت آماده کرده‌ام و می‌دانم روزی من را خواهند کشت!
خلاصه کنم این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دین به دنیا و مظاهرش نفروخت مردی که ثابت کرد می شود در دره گناه بود اما زنجیر های شیطان را پاره کرد و تا اعلی علیین بهشت پرواز کرد.

خلاصه کنم این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دین به دنیا و مظاهرش نفروخت مردی که ثابت کرد می شود در دره گناه بود اما زنجیر های شیطان را پاره کرد و تا اعلی علیین بهشت پرواز کرد.

مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

وقتی دلی

وقتی دلی‌ : دلش در گرو کیست کسی که همه دل در گرو او دارند!

وقتی دلی‌ : دلش در گرو کیست کسی که همه دل در گرو او دارند!


ناگهان گویی  چیزی او را وادار کرد به پشت سر نگاهی بیندازد، برگشت. در آن میان دو چشم دید که خیره ی او بودند... چشمانی پرفریب او را می نگریست...50صفحه اول کتاب جذاب نیست و زجرکش می شوید اما بعدش اهل خانه زجرکش می شوند تا تو را راضی کنند کتاب را زمین بگذاری

خلاصه کتاب:
سیر داستان سرگذشت پسری تافته ی جدا بافته است.چه از جایگاه شخصیت خانوادگی چه از نظر زیبایی،چه از منظر توانمندی واستعداد که روبرو می‌شود با حرف جدیدی از زبان شایسته ترین جوان زمانش. اسلام، که حرف متفاوتی می‌زند و رویکرد متفاوتی ارائه می دهد و افرادی که به آن متمایل می‌شوند روش متفاوتی از دیگران پیدا می کند، او مسلمان می شود کتک می خورد، تحقیر می شود اما بر حرفش می ماند و... تا شهادت
شخصیت اول داستان #مصعب است که بسیار نازدانه ومورد احترام است وبه خاطر زیبایی فوق العاده اش دخترکُش است، اهل سخاوت است و بسیار دنبال است که حرف درست را متوجه شود(حق جو)
شخصیت دوم داستان جعفر برادرعلی پسران ابی طالب هستند که می شود دم خور لحظات تنهایی و تفکر مصعب. جعفر جوان خاصی است که همه خواهانش هستند خواهان هم صحبتی با او....

 



برشی از کتاب:

 

اگر از هر کسی در سراسر جزیره العرب می پرسیدی زیباروترین جوان حجار کیست ؟ بی شک پاسخ می‌شنیدی مصعب پسر عمیر . دخترانِ جوانِ خانواده های اعیان مکه ، یکایک ، هم را خبر می کردند که مصعب ، جوان برازنده ی مکه از سفر تجاری باز آمده و بزودی وارد شهر می شود . همگی دل از دست داده از زیارت این جوان رعنای عرب . هر کدام به بهانه ای از خانه بیرون می زدند و راهی بازارچه که بارانداز کاروان پدر مصعب بود . شور و لوله ای در دختران برپا بود و هر یک امیدوار به ربودن دل مصعب . مصعب که هنوز دختری دلش را نلرزانده بود . خانواده های تجار و اعیان با شنیدن خبر بازگشت کاروان ، به بهانه های مختلف ، دختران خود را آراسته همراه خود می کردند تا بلکه نظر مصعب ، سرور جوانان عرب ، معطوف دخترشان شود که در اینصورت اسباب فخر و مباهاتشان می شد . مصعب با کاروان تجاری پدر ، حامل دیبا و حریر یمنی وارد شد . بهانه‌ی حضور دختران نیز مهیا بود ، خرید حریر و دیبا. ص 63و 64
 

نقد رمان وقتی دلی: چشاندن شیرینی اسلام به خواننده و نمایش زشتی و تاریکی جهالت

 

نقد رمان وقتی دلی نوشته ی محمد حسن شهسواری
سیرداستان سرگذشت پسری است تافته ی جدا بافته؛
چه از جایگاه  شخصیت خانوادگی،
چه از نظر زیبایی،
چه از منظر توانمندی و استعداد ،
که روبرو می شود با حرف جدیدی از زبان شایسته ترین جوان زمانش.
اسلام،که حرف متفاوتی می زند و رویکرد متفاوتی ارائه می دهد و افرادی که به آن متمایل می شوند روش متفاوتی از دیگران پیدا می کند.
او مسلمان می شود کتک می خورد،تحقیر می شود اما بر حرفش می ماند و…
تا شهادت.

شخصیت اول داستان مصعب است که بسیار نازدانه و مورد احترام است و به خاطر زیبایی فوق العاده اش دخترکش است.
اهل سخاوت است و بسیار دنبال این است که حرف درست را متوجه شود.(حق جو)

شخصیت دوم داستان جعفر برادر علی، پسران ابی طالب هستند که می شود دم خور لحظات تنهایی و تفکر مصعب.
جعفر جوان خاصی است که همه خواهانش هستند خواهان هم صحبتی با او.

پیام اصلی داستان:

از فضای نادانی و خراب، اگر کسی دنبال خوبی باشد نتیجه می بیند،اگر کسی دنبال شر و بدی باشد باز هم بار خودش را می بندد.
اسلام دینی است که دل های به خواب رفته را بیدار می کند، عقل های تعطیل شده را راه اندازی می کند، وحق طلب ها را  به نور و روشنایی می رساند.

 

شخصیت های منفی داستان:
مادر مصعب:
زنی اهل حرص و هوس و شهوت و ثروت.
همه ی دنیا را می خواهد برای خودش.
حتی پسرش مصعب که نازدانه اش است برای خودش می خواهد.
ولی وقتی که باب میلش نباشد او را شکنجه و طرد می کند.
نماد یک زن که اگر محبتش جریان نداشته باشد و چشمه نباشد مرداب لجن می شود و دنیا به گونه ایست که تو هر چه بیشتر تلاش کنی مثل مرداب تو را در خود می کشد و روح حق طلبی ات را خفه می کند و سر آخر انسانیت می میرد.

برادر مصعب:
که نماد حسادت است.
در اسلام می گویند حسد ایمان را می سوزاند و در غیر مسلمان، انسانیت را می سوزاند و  فرد را کور می کند تا غیر از خود را نبیند.

تبصره:
رمان هم قوت خوبی دارد که توانمندی نویسنده را می رساند، هم به خوبی تاریخ را به تصویر می کشد تا جایی که نویسنده شیرینی اسلام را به خواننده می چشاند،و زشتی و تاریکی جهالت را نشان می دهد.

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...