شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۵۲ ق.ظ
آنک آن یتیم نظر کرده
رمان آنک آن یتیم نظر کرده: رمانی جذاب بر اساس زندگی پیامبر اسلام با لحنی شاعرانه
رمان آنک آن یتیم نظر کرده
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات سوره مهر
بریده کتاب:
مرا امان می دهی ای پدر، تا سخن خویش را به پایان برم، و آنگاه، آنچه که می خواهی با من کنی؟
- امان می دهم.
- آری ای پدر؛ من چندی است که اسلام آورده ام.
- از این که آگاهی یافته بودم. اینک مرا باز گوی که چه شد که بی رخصت من چنین کردی؟
- پیشتر تا امین این کیشِ نو را آورد، رؤیایی بس شگفت دیدم.
- رؤیا؟ کدام رؤیا؟! از چه رو مرا از آن آگاه نساختی؟
- شبی در خواب دیدم که مکه را، سر به سر، تاریکی فرا گرفته بود…
بریده کتاب(۲):
کلام محمد نه آیا شعر است؛ آن سان که برخی می گویند؟
- شما نیک آگاهید که در میانتان، کسی چون من، با شعر آشنا نیست. من، جمله گونه های قصیده و رَجَز و شعرهای منسوب به جنیّان را حتی، نیک می شناسم. با این رو، به خدایان سوگند که گفتار او به هیچ یک از سروده ها ماننده نیست. سخت شیرین است. گرداگرد آن گویی با هاله ای جادویی پوشیده است. فراز و فرود سخنش پربار است. بر هر چیز برتری می جوید و هیچ سخن بر آن فزونی نمی گیرد…
بریده کتاب(۳):
- روز خوش، ای امین!
محمد به رو به رو نگریست: عمار بود، که اکنون به انتهای کاروان ابوحذیفه آمده بود تا پس نگاهدار آن باشد. - روز بر تو نیز خوش باد، ای برادر!
با شنیدن این سخن، خونی گرم بر چهره عمار دوید. چندان که این سرخی، از پس پوست سبزه سیمای جوانش، آشکارا به چشم آمد.
جوانی آزاد با آن مایه بزرگی، از والا تبارترین تیره قریش و نواده شریف ترین ایشان، هم، سالار بزرگ ترین کاروان مکه، او را برادر نامیده بود…
۰۰/۰۱/۱۴