نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوره مهر» ثبت شده است

يكشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ب.ظ

جاسوس

کتاب جاسوس : منتخبی از چهار ماجراجویی جذاب و هیجان انگیز

 

کتاب جاسوس
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

وقتی رفتم توی اتاق، بابا را ناراحت و گرفته دیدم. داشت با مادربزرگ حرف میزد.
فکر کردم کمی صبر کنم، ببینم اوضاع از چه قرار است. آن وقت خبر را بدهم. گوشم را سپردم به بابا که به مادربزرگ می گفت: دعا کن این روز ها کسی روضه نداشته باشد وگرنه…

بریده کتاب(۲):

اما چه می‌شنیدم…!
عمو داشت راجع به شاه حرف میزد!
فکر کردم خواب می بینم. اما راستی راستی عمو از شاه حرف میزد و از تظاهرات.
داغ شدم. اما انگار توی سرم، خون یخ بست…

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۵۲ ق.ظ

آنک آن یتیم نظر کرده

رمان آنک آن یتیم نظر کرده: رمانی جذاب بر اساس زندگی پیامبر اسلام با لحنی شاعرانه

 

رمان آنک آن یتیم نظر کرده
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات سوره مهر

بریده کتاب:

مرا امان می دهی ای پدر، تا سخن خویش را به پایان برم، و آنگاه، آنچه که می خواهی با من کنی؟

  • امان می دهم.
  • آری ای پدر؛ من چندی است که اسلام آورده ام.
  • از این که آگاهی یافته بودم. اینک مرا باز گوی که چه شد که بی رخصت من چنین کردی؟
  • پیشتر تا امین این کیشِ نو را آورد، رؤیایی بس شگفت دیدم.
  • رؤیا؟ کدام رؤیا؟! از چه رو مرا از آن آگاه نساختی؟
  • شبی در خواب دیدم که مکه را، سر به سر، تاریکی فرا گرفته بود…
بریده کتاب(۲):

کلام محمد نه آیا شعر است؛ آن سان که برخی می گویند؟

  • شما نیک آگاهید که در میانتان، کسی چون من، با شعر آشنا نیست. من، جمله گونه های قصیده و رَجَز و شعرهای منسوب به جنیّان را حتی، نیک می شناسم. با این رو، به خدایان سوگند که گفتار او به هیچ یک از سروده ها ماننده نیست. سخت شیرین است. گرداگرد آن گویی با هاله ای جادویی پوشیده است. فراز و فرود سخنش پربار است. بر هر چیز برتری می جوید و هیچ سخن بر آن فزونی نمی گیرد…
بریده کتاب(۳):
  • روز خوش، ای امین!
    محمد به رو به رو نگریست: عمار بود، که اکنون به انتهای کاروان ابوحذیفه آمده بود تا پس نگاهدار آن باشد.
  • روز بر تو نیز خوش باد، ای برادر!
    با شنیدن این سخن، خونی گرم بر چهره عمار دوید. چندان که این سرخی، از پس پوست سبزه سیمای جوانش، آشکارا به چشم آمد.
    جوانی آزاد با آن مایه بزرگی، از والا تبارترین تیره قریش و نواده شریف ترین ایشان، هم، سالار بزرگ ترین کاروان مکه، او را برادر نامیده بود…
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۵۲
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سفر بر مدار مهتاب

کتاب سفر بر مدار مهتاب : کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی
 

کتاب سفر بر مدار مهتاب: کتابی برای جوانان نالان از پیچ و خم زندگی

کتاب سفر بر مدار مهتاب
نویسنده: مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی
انتشاراتسوره مهر

معرفی:

توجه توجه! این کتاب را جوان هایی بخونند که ازمشکلات جزئی زندگی خسته شدند ودائماً میگن چقدر زندگی سخته باخوندن این کتاب تازه می فهمیم بابا چقدر خوش بحالمونه خبر نداریم؟!!! مخصوصاً تازه عروس ها!!

بریده کتاب:

شهیداندرزگو چند سلاح کمری و خشاب داشت. گفت فردا باید برویم مشهد. آن وقت ها در پاسگاه های بین راه می گشتند. اسلحه ها را دربقچه ای پیچیدم ومن آن را به کمرم بستم چون حامله بودم خیلی به چشم نمی آمد. سواراتوبوس شدیم وبه طرف مشهد راه افتادیم.
دریکی ازپاسگاه ها گفتند: ((مسافرها پیاده شوند. می خواهیم همه رابگردیم)) وشروع کردند به گشتن. شهیداندرزگوهم آمد پایین و شروع کردن حرف زدن که ای بابا چقدرسخت است با زن مسافرت کردن.. من هم پیاده شدم وبه ایشون گفتم: ((اگربفهمند پدرمان را درمی آورند))
ایشان گفت: ((من الان به حضرت زهرا(س) می گویم خودشان مراقبت کنند. حالاببین مادرم چه می کند))
بعد به طرف رئیس پاسگاه رفت وگفت: ((خانمم حالش به هم خورده است و باردارهم هست))
رئس پاسگاه گفت: (اینکه غصه ندارد ببردش توی قهوه خانه آب وچای بده تا ما این مسافرها را بگردیم آن وقت شما بیایید و سوار شوید.)
بله! به همین سادگی رفتیم در قهوه خانه نشستیم وبعد ازچند دقیقه آمدیم وسواراتوبوس شدیم.

مرتبط با کتاب سفر بر مدار مهتاب 

بیشتر بخوانیم…
یکشنبه آخر : داستان لحظاتی که می توانست جور دیگری بگذرد، ولی او اینطور گذراند…

بیشترتر بخوانیم…
مختصر و مفید از شهید اندرزگو…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

معلم فراری

 

کتاب معلم فراری (قصه فرماندهان۲)
نویسنده: رحیم مخدومی
انتشارات: سوره مهر

معرفی:

دانش آموز اگر از مدرسه فرار کند همه می گویند چه بچه شری.
حالا این کتاب داستان معلم فراری است، چه معلم عجیبی!

بریده کتاب:

ص۳۱-ابراهیم فقط حرف خودش رامی زد”من باعث شدم سربازها کتک بخورند. حالا هم خودم باید جبرانش کنم. باید شر سرلشکر را از سربچه ها کم کنم)”
گروهبان باعصبانیت می گوید:(اوسرلشکر است….توسربازی می فهمی چه می گویی؟))
ابراهیم به شوخی می گوید: ((او سرلشکر است …من هم آشپزم. آشی براش بپزم که یک وجب روغن باشد.))
حالا برو قفل آشپزخانه را بازکن فقط مواظب باش سرنخوری، کف آشپزخانه طوری شده اگر زنجیرچرخ هم به کفشهایت ببندی بازهم سرمی خوری! یونس با احتیاط به طرف در رفته قفل آن را بازمی کند. ابراهیم درحالی که وضومی گیرد می گوید: حالاکف شور را بردار و خودت را مشغول شستن کف آشپزخانه نشان بده. ابراهیم سجاده اش را روی تخت پهن کرده به نماز می ایستد.

ازبیرون صدای ماشین می آید اول ماشین سرلشکر بعد یک جیپ نظامی چماق به دست چلوی ساختمان آشپزخانه می ایستد. سرلشکرچماق یکی ازنظامی ها را گرفته به طرف آشپزخانه راه می افتد. با دیدن آن دو غرولندکنان به طرفشان حمله ور می شود. پدر سوخته های عوضی شماهنوزآدم……هنوزحرف سرلشکرتمام نشده که سرخورده پاهایش در هوامعلق می شود و با کمرو دست به زمین کوبیده می شود. با صدای آه وناله, نظامی ها به آشپزخانه دویده, یکی پس ازدیگری روی سرلشکرمی افتند…..

مرتبط با کتاب معلم فراری 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پاوه سرخ : ذره ای آشنایی با یک اَبَرمرد

بیشتر ببینیم...
تیزر خداحافظ سالار
رهبر: اگر برایم ممکن بود میرفتم همدان دیدن این نویسنده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...