جاسوس
کتاب جاسوس : منتخبی از چهار ماجراجویی جذاب و هیجان انگیز
کتاب جاسوس
نویسنده: محمدرضا سرشار
انتشارات سوره مهر
بریده کتاب:
وقتی رفتم توی اتاق، بابا را ناراحت و گرفته دیدم. داشت با مادربزرگ حرف میزد.
فکر کردم کمی صبر کنم، ببینم اوضاع از چه قرار است. آن وقت خبر را بدهم. گوشم را سپردم به بابا که به مادربزرگ می گفت: دعا کن این روز ها کسی روضه نداشته باشد وگرنه…
بریده کتاب(۲):
اما چه میشنیدم…!
عمو داشت راجع به شاه حرف میزد!
فکر کردم خواب می بینم. اما راستی راستی عمو از شاه حرف میزد و از تظاهرات.
داغ شدم. اما انگار توی سرم، خون یخ بست…
بریده کتاب(۳):
سرباز برگشته بود و داشت طرف می آمد طرف ما. علی آماده شد. صدای قدمهای سرباز هر لحظه نزدیک تر می شد و صدای قلب من هم بلندتر.
سرباز تقریبا به زیر بام رسیده بود که علی از جایش بلند شد. علی “بسم الله” گفت و ناگهان فریاد کوتاهی سکوت کوچه را بهم زد…
بریده کتاب(۴):
اگر پدرم نبود، در خانه نشسته بودم. او بود که بالاخره مادرم را راضی کرد. وگرنه مادرم نمی گذاشت که بیاییم توی خیابان. آن هم شب! وقتی که همه جا پر شده بود از مامورها.