مغازه جادویی
نقد کتاب مغازه جادویی
نقد کتاب مغازه جادویی
نوشته جیمز دوتی
خلاصه
کتاب “مغازه جادویی” داستان پسری است که پدری بیکار و معتاد و همیشه خمار دارد، و مادرش دچار افسردگی است و همیشه در رختخواب است. مادر دو سه باری خودکشی کرده و پسرش به اورژانس زنگ زده و نجاتش داده است. پسر بیشتر مواقع غذا ندارد بخورد، بیرون از خانه است اگر به خانه دوستی برود که غذایی داشته باشد.
او یک وسیله جادویی داشته است؛ یک انگشت شست پلاستیکی که با آن دیگران را می ترسانده است. اما این وسیله گم می شود برای خرید دوباره به مغازه ی جادویی می رسد. مادر فروشنده ی مغازه به پسر می گوید من ۶ هفته در شهرتان هستم میتوانم تعدادی جادو به تو آموزش بدهم.
زمانی که پسر این داستان را می نویسد، خودش دکتر و جراح مغز و اعصاب است؛ دکتر جیمز. آر. دوتی.
۴ صفحه ی ابتدایی کتاب، تعریف و تقدیر از کتاب است و آقای دکتر آن را به همسر و سه فرزندش تقدیم کرده است. همچنین از خانمی که این مطالب را به او آموزش داده نیز تشکر کرده است.
در اول کتاب آن خانم می گوید که بیا به تو جادو یاد بدهم، و۸۰ صفحه از کتاب ترفندهای روانشناسی را یاد می دهد و معتقد است آن قدر این ترفندهای روانشناسی اثر دارد که مانند جادوست؛ مثل یوگا.
ترفند اول این است که به او می گوید یاد بگیر ماهیچه هایت را شل کنی، راحت باشی و خودت را سفت نگیری. مانند رانندگی کردن که در ابتدا راننده ناشی بدنش را سفت می گیرد و دو دستی فرمان را می چسبد یا پاهایش روی پدال گاز انقباض دارد، ولی به مرور زمان راننده یک دستی فرمان را می گیرد و بعدها حتی دستش را روی فرمان ماشین هم نگه نمی دارد. پسر می رود و ترفند اول را تمرین می کند.
ترفند دوم این است که می گوید ذهنت را خالی کن. یکی همیشه در ذهن تو دارد حرف می زند و وقایع گوناگونی را برای تو می گوید. ذهنت را از این حرف ها خالی کن. پسر که این کارها را انجام می دهد، تبدیل می شود به پسری قدرتمند که حتی به لحاظ روحی می تواند به دیگران هم کمک بدهد.
ترفند سومش این است درِ قلبت را باز کن.
جالب بود اینکه خیلی از حرف هایی که این کتاب می زند، در تعالیم دین ما آمده است؛ مثلا در عصبانیت خودت را کنترل کن، یا این که در ذهنت چیزی را نباف و تفکرت را کنترل کن و…
داستان پیش می رود تا این که می رسد به دردهای رو به رشد. دقیقا همان حرف هایی که آقای پناهیان می گوید. نویسنده می گوید: همه ی چیزهایی که به ما آسیب می زنند و اذیت می کنند، ترفندهایی دارند. قلبمان وقتی زخمی می شود که باز است. ما به وسیله ی درد رشد می کنیم. یعنی در شرایط سخت رشد می کنیم. برای همین است که باید تک تک چیزهای دشوار زندگی مان را بپذیریم. من برای کسانی که مشکل ندارند، اظهار تاسف می کنم. کسانی که هیچ وقت مجبور به پشت سر گذاشتن آن مشکل نیستند، آن هدیه خدا را از دست می دهند و جادو را از دست می دهند و…
نویسنده می گوید: بدنت را شل کن و حالا به کسی فکر کن که به شما عشق بی قید و شرط داده است! عشق بدون شرط، عشق بدون درد و رنج نیست؛ بلکه به این معناست که شخصی برای یک بار یا برای مدتی فداکارانه شما را دوست داشته است. اگر نمی توانید به کسی فکر کنید که برای مدتی شما را بدون قید و شرط دوست داشته است، می توانید به کسی فکر کنید که به او عشق بی قید و شرط داده اید! کاش نویسنده اعتقاد داشت تا بخواهد بنویسد و کاش خواننده عاقل بود و متوجه میشد که تنها خداست که بدون قید و شرط محبت میکند و محبت میپذیرد.
نویسنده توصیفات خدا را کرده، ولی در قالب اندیشه کوتاه خودش.
در جای دیگر می گوید: بنشین و ۲۰ دقیقه به کسی که دوستش داری فکر کن. پسر قبلا دختری را فقط یک بار دیده بوده و سپس دختر به او پشت کرده و رفته بوده را به یاد میآورد و روزی می گوید روزی ۲۰ دقیقه اسم او را با خودش زمزمه میکند!
همینجا بگویم؛ نماز ما چند دقیقه است؟ ۲۰ دقیقه. در کتاب میخوانید دختر اسمش کریس است و دست زده به دستگیره. پسر مینشیند و ۲۰ دقیقه میگوید: کریس، دستگیره. کریس، دستگیره!!! در حقیقت یک روش آرامشگری است اما بی معنا! دوستان جوان ما بدون خواستن میپذیرند از یک نویسنده با علمی معمولی. اما همین امر در 20 دقیقه با ذکر الهی پر معنا و هدفمند است و از جانب آفریدگار جهان است را نمیپذیرند. سبحان الله، سبحان الله، سبحان الله…
در اسلام چه داریم؟! حالتی که تمام اندامت راحت است. این نویسنده چه می گوید: متمرکز شو به یک جا. نماز می گوید: متمرکز شو به مُهرت.
نویسنده می گفت به معشوقه ات فکر کن و نام او را به ذهنت بیاور و به او متمرکز شو.
نکته قابل توجه این که تبلیغ + تلقین، باعث فروش کتاب می شود. مانند مغازه داری که تبلیغ + تلقین می کند و فروش بالا می رود. وقتی کتابی فضای مجازی را اسیر خودش می کند، دیگران هم در فروش به او کمک می کنند. همه تعریفش را می کنند، در دست همه می بینی و… تبلیغات، قدرت انتخاب و اختیار را هیچ می کند؛ کتاب را می خرم، چون همه می گویند!
یادش بخیر. کتابی بود به اسم “رنج مقدس”. مسخره اش می کردیم، در حالی که همین حرف ها را می زد و اگر کتاب ترجمه ای بود، همین قدر معروف می شد و فروش می رفت!!!
این خانمی که کتاب “خودت باش دختر” را نوشته است، خودش دارد طلاق می گیرد. در حالیکه این همه دارد تبلیغ می کند. نوجوان ما این را چگونه می فهمد؟ می گوید ببین این خانم چقدر شرایط بد روحی دارد، اما با این وجود به فکر دیگران است و به بقیه امید می دهد و به دنبال حال خوب دیگران است. این خانم می خواهد بگوید اگر حال خودت هم بد است، باز به دیگران امید بده و به بقیه کمک کن و…
یا حتی در همین کتاب “مغازه جادویی” هم، همین خانمی که این ترفندها را به این پسر یاد می دهد، پسر و عروس خودش از هم جدا شده اند و نوه اش پیش عروسش است. نویسنده می گوید: ممکن است عشق کامل و بی قید و شرط نیز تو را گاهی تنها بگذارد. در حالی که در مفاهیم دینی چنین چیزی نیست. عشق بی قید و شرط، خداست و خدا هیچ گاه ما را تنها نمی گذارد.
سه روز کشید تا این کتاب تمام شد. چون خیلی از مفاهیمی که ما در تعالیم دینی و قرآنی داریم، در این کتاب بیان شده است. آن چه را که ما به عنوان امام قبول داریم، تحت عنوان جادو و مغازه جادویی مطرح می کند.
مفاهیم درست کتاب های ترجمهای را با مفاهیم دینی یا با کتاب های خوب دیگری که خوانده اید، مقایسه کنید؛ مرغ همسایه غاز است…