نقد رمانهای اینترنتی مذهبی
نقد رمانهای اینترنتی مذهبی
نقد رمان های اینترنتی مذهبی:
گاهی تعریف ما از دینداری، با تعریف خدایی که همان دین را به عالم هدیه کرده، چنان فاصله میگیرد که دیگر نمیشود اسمش را گذاشت «تعریف»، بلکه تبدیل میشود به «برداشتِ شخصیِ مَنْدَرآورد!»
و این برداشتِ شخصی زمانی مشکلساز میشود که از هرگوشهاش یک بیدینی بیرون میزند، و آنگاه است که مخاطب ما نمیداند قسم حضرت عباس را قبول کند یا دم خروس را!
شاید بد نباشد که چند گزارهی اساسی «مذهب» را با هم مرور کنیم تا بعدها راحتتر بفهمیم که منظور از آدمهای مذهبی، فیلمهای مذهبی، و رمانهای مذهبی چیست؟
مثلا خدایِ مهربانِ همیشه عاشقِ ما گفته: آنکس که حیا ندارد، دین ندارد.
یعنی چه؟
یعنی مثلا اگر کسی یک مقداری بودار و عشوهگرانه حرف بزند، یا راه برود، یا لبخند بزند، یا اندام و زیباییهای ظاهریاش از مرد و زن نامحرم دل ببرد، این آدم قطعا در تعریف خداوندِ آورندهیِ دین، «مذهبی» نیست.
حالا شما بگو نه…! این فرد نماز میخواند، مشهد میرود، فلان دعا را میخواند، بهمان اعمال را انجام میدهد… دیگر ادامه نده! چرا؟ چون اینها در کنار بیحیایی، همهاش پوچ میشود!
آنوقت ما این آدمها را که میبینیم به صورت خیلی خندهداری میگوییم فلان آدم مذهبی، هیز است!
خدا او را مذهبی نمیداند، تو میدانی؟!
تازه بعدش هم به متدینین بدبین میشویم!
خب مشکل از ماست، نه از چینشِ دقیقِ عالم.
یا مثلا همان خدایِ مهربانِ همیشه عاشقِ ما، فرموده یک ساعت تفکر بهتر از هفتاااااااااااد سال عبادت است.
یعنی اگر به اندازه یک فندق فکرکنی، به قدر یک باغ گردو، عایدت می شود!
حالا اگر شما کسی را میبینی که برداشت خودمحورانهاش از دین را به خانواده و اطرافیانش مسلط میکند و هرچه برایش منطقی و عاقلانه توضیح میدهی، نمی پذیرد، بدان که این آدم یکجای مهم دینداریاش میلنگد.
هزاران گذاره مانند این در ادبیات دینی ما هست که برای هرکدام هزار مثال و مصداق میتوان آورد و دینداریهای اشتباه را رد کرد.
حالا اینها که گفتیم چه ربطی داشت به رمانهای اینترنتی مذهبی؟
عرض میکنیم!
ربطش به این بود که این رمانها بصورت خیلی خود خواهانه، نه خدا خواهانه، دینی را معرف میکنند که جامع تمام تناقضهایی است که گفتیم و نگفتیم!
و اینطور میشود که مخاطب سادهدل و خوشبین ما، غرق میشود در یک دریایی که نه سر دارد و نه ته؛ فقط یک عمقِ مردابگونه دارد که آدمی را در خود فرو میبرد و رها نمیکند.
مثلا؟
مثلا:
۱-شخصیتهای اصلی این داستانها غالبا اهل تفکر نیستند؛ یعنی تغییراتی که در وجودشان اتفاق میافتد بسیار ناگهانی و جادویی است!
یکهو طرف از این رو به آن رو میشود. نه اینکه ساعتها بنشیند با خودش فکرکند، بسنجد، مشورت کند، کتاب بخواند، سبک و سنگین کند، چند بار امتحان کند، نخیر! هیچ از این خبرها نیست!
خب مخاطبِ جوان و نوجوانِ این داستان، چگونه یاد بگیرد که برای هر تغییری، بیش از آنکه به غول چراغ جادو نیاز داشته باشد، محتاج تفکر عمیق و سنجشِ داشتهها و نداشتههاست. محتاج شناختنِ هدفهای مهم زندگی است. اینکه فلان راه عاقبتش چه میشود؟ این دوستی نتیجهاش چیست؟ گفتن یا نگفتن فلان حرف چه اثری دارد؟ رفتن به این مهمانی یا نرفتن، تهش به کجا ختم میشود؟ فلان مدل زندگی، چقدر در درون انسان آرامش ایجاد میکند؟ اصلا آرامش زاییدهی مدل لباس و خوراک و مسکن است یا ماحصل انتخابهای درست؟… و هزاران سوال و جواب دیگر که همهاش بر میگردد به میزان تفکر و رشد عقلانی انسان.
اصلا در اینگونه رمانهای مثلا مذهبی، چیزی که مشاهده نمیشود، همین کلنجار درونی است که با مبنای تغییر اندیشه صورت بگیرد، بلکه کلنجاری هم اگر هست، در مورد فلان پسر و فلان دختر و فلان اتفاق و ماجراست، نه در مورد سبک و سنگینکردن انتخابهای مهم زندگی.
2- اگر یک درختی ریشه نداشته باشد، نه شاخه میدهد، نه برگ و نه میوه. اگر ریشهاش خراب هم باشد، باز هم نه شاخه میدهد نه برگ و نه میوه. از آنطرف هم وقتی میبینیم یک درختی میوههای خوب و خوشمزه میدهد، مطمئن میشویم که ریشهی سالم و محکمی دارد، پس هیچ کدام از این دو طرف، طرفِ دیگر را نقض نمیکند.
حالا وقتی کسی میآید رمان مینویسد و در رمانش صرفا بسنده میکند به توصیف چند میوه، بدون اینکه حرف از ریشه بزند، این توصیفات اثر خاصی بر مخاطب نمیگذارد؛ هرچند که ظاهر خوبی دارد. پیچیده شد؟ الان سادهاش میکنم:
در این داستانها به وفور دیده میشود که گذارههای نهایی دینی مثل شهادت، حجاب، نماز یا روزه، زیارت و جهاد، بدون ریشهیابی دقیق و اثرگذار و صرفا در حالت یک امرگذرا، توصیف میشود و خلاص!
یعنی میبینی شخصیت اصلی یکجوری درباره شهادت یا حجاب حرف میزند که انگار دارد در مورد خرید و آشپزی حرف می زند. صد رحمت به آشپزی که لااقل قبلش مواد مورد نیاز و روش پخت را ذکر میکنند.
در این داستانها که در همین حد هم در مورد پیشینهی این گذارههای عمیق، بحث و بررسی نمی شود. همینجوری یک چیزی در مورد شهادت میگوید و میرود. یک توصیفی از حجاب فلان دختر میکند و تمام! یکهو یک تیکهای درباره دوست شهیدش میگوید و دیگر هیچ. وسط ماجرا میرود یک نماز میخواند و تمام! یک دور تسبیح را نشان مخاطب می دهد و میرود سراغ ادامهی داستان! قطعا جاهایی با چالش مواجه شده که اصلا چرا این آدم به نماز پایبند است؟ از بچگی خودش و خانواده اش چه کردند که اهل هیئت شده؟ چرا حجاب را دوست دارد و به آن عمل میکند؟ هیچوقت دربارهاش شک کرده؟ سوال پرسیده؟ به جواب رسیده؟ بابت عمل به آن بهایی پرداخت کرده؟ از چیزی گذشته؟
اساسا همهی ما برای تکتک انتخابهایی که میکنیم، هزاران پیشزمینهی ذهنی داریم و هر انتخاب نهایی ما، نتیجهی هزاران مقدمه است. طبق همین قاعده هم اگر میخواهیم انتخاب کسی را عوض کنیم باید اول تکتک مقدمات ذهنیاش را تغییر دهیم تا نهایتا نتیجهاش هم تغییر کند.
اینکه صرفا بصورت سطحی یک سری انتخابهای نهایی را نشان بدهیم، بدون نشان دادنِ پیشزمینهها و مقدمات آن، هیچ اثری بر ناخودآگاه مخاطب ندارد و او را در تغییر هیچ یک از انتخابهای غلطش، یاری نخواهد کرد.
چرا مخاطب ما که هزاران سوال و شبهه و درد و دل در مورد چادر دارد، باید با یک توصیفِ نیم خطی درمورد دختر چادری، به حقانیت این پوشش پی ببرد؟
مخاطبی که تا بهحال یک کتاب درمورد زندگی شهدا نخوانده و یک خانواده شهید از نزدیک ندیده، چطور میتواند با یک پاراگراف در مورد شهادت، نظرش عوض شود و نگاهِ خیلی عمیقی به این قضیه پیدا کند و مثلا شهدا را الگوی خودش قرار دهد؟!
کسی که اساسا «گناه» را قبول ندارد و طبق برداشت نصف و نیمهی خودش از دین، میگوید خدا نباید در تصمیمات من در مورد زندگی خودم دخالت کند، با یک جملهی شخصیت اصلی داستان در مورد گناه نکردن و دوری از حرام، تمام پیشینههای ذهنیاش فرو میریزد؟ دیگر گناه نمیکند؟ فهمش عمیق میشود؟
این مدل حرف زدن درمورد گزارههای دینی، بیش از آنکه اثرگذار باشد، خندهدار است، از آن دست خندههایی که از گریه غمانگیزتر است.
اگر واقعا نویسندههای این داستانها میخواهند نظر مخاطب را درمورد گزارههای نهایی دینی عوض کنند، باید سه چهارم داستانشان در مورد ریشههای اصلی این مفاهیم باشد. اینکه دقیقا این گزاره چه کارکردی دارد؟ کدام قسمت وجودی انسان را هدف میگیرد؟ با کدام گزارهی دیگر مرتبط است؟ اگر باشد چه آثاری دارد، اگر نباشد چه نتایجی دارد؟ چه حسی را در مخاطب زنده میکند یا از بین میبرد؟ چقدر طول میکشد تا بهوجود بیاید؟ چه آفتهایی در مسیر راه متوجهش میشود؟ اگر این طور شد، راهحلش چیست؟ اگر این شبهه وارد شد جوابش چیست؟ اگر نصفه و نیمه اجرا شود چه میشود؟ اگر اصلا اجرا نشود چه؟…
اینها را به بهترین وجه ممکن می شود در قالب رمان پیاده کرد، به شرطی که نویسنده خودش اهل مطالعه باشد و این چیزها را درک کرده باشد تا بتواند با زبان شیرین داستان، به مخاطبش هم عرضه کند.
3- واقعا یکی از مهم ترین گزارههای عملی دین، حیا و مراقبتهای کلامی و رفتاری است.
رمانهای اینترنتی مذهبی، بر خلاف ظاهر اسمشان، هم دارای صحنههای خاصی از شکستن حریمهای الهی توسط شخصیتهای داستانشان هستند و هم دارای صحنههای مهیج شهوانی هستند که اساسا در تقویت بیحیایی کاربرد دارند.
صحنههای عاشقانهای که نویسنده فکر میکند بخاطر وجود چادر دختر و تسبیح پسر، تبدیل به نمادی از دینداری میشود.
لمس دست، توصیف خال روی گونه، غرق شدن در رنگ چشمهای جذاب، توجه به هیکل مردانه، غش و ضعف رفتنهای دختر و پسر، در هر شرایطی و برای هر مخاطبی محرک است.
این چه منطقی است که دختر و پسر مثلا مذهبی داستان، حق دارند با توصیفات چشم و ابرو و گرفتن دستهای همدیگر و نوازش و غیره، دل از مخاطب نوجوان و جوان ما بربایند؟ کدام خدا و کدام پیغمبر گفته که تحریک شهوت و غریزه اگر توسط یک فرد نماز خوان و عاشق شهادت و روزهگیر و محجبه باشد، اشکال ندارد؟!
این اعمال در دین ما ممنوع است و این توصیفات محرک هم طبیعتا مجاز نیست، خصوصا برای نوجوان که این را برای خودش الگو قرار می دهد.
۴-نکتهی جالب بعدی این است که در این گونه داستانها، بیش از اینکه معیار دختر و پسر اصلی داستان، داشتههای درونی و صفات برجستهی فکری و شخصیتی طرف مقابل باشد، جذابیت و زیبایی و خوش تیپ بودن اطرافیانش مهم است.
اینکه بهصورت مداوم، به ظاهر دختر و پسر اشاره میشود و معمولا «جذابیت» یک عنصر بسیار مهم تلقی میشود و دخترهای داستان همیشه «زیبا و جذاب» و پسرهایش همیشه «خوش تیپ و جذاب»، هستند. طوری نشان داده میشود که اینگونه معیارها بر صفات درونی آدمها ارجحیت دارد و بیشتر هم مورد توجه قرار می گیرد و دیده می شود.
شخصیتهای این گونه رمانها معمولا از لحاظ ظاهری هیچ کمبودی ندارند و
این حس را هم به مخاطب منتقل میکنند که تو هم باید همینگونه باشی. یعنی هم خودت باید همیشه جذاب و خوشتیپ باشی و هم در انتخاب اطرافیانت باید به این معیارهای ظاهری دقت کنی.
یعنی اگر دختر یا پسری اینگونه نبود، یک جای کارش میلنگد.
در صورتی که به هیییییییییچوجه در معیارهای دینی ما زیبایی به عنوان یک عنصر مهم برای ارزیابی آدمها حساب نمیشود. خدا و پیغمبرش میگویند برو ببین این آدم، اخلاق و شخصیت درستی دارد یا نه، در حالیکه معیار زیبایی برای افراد مختلف متفاوت است. پس القای یک مدل زیبایی چه منطقی دارد؟.
_یک تیپ از رمانهای ظاهرا مذهبی دارای غالبی هستند دو گروهی، یک گروه بچهمذهبی و گروه دیگر غیرمذهبی. علاقهای بین دو نفر(دختر و پسر) از دو گروه مخالف به وجود میآید و تمام رمان محور اتفاقاتی برای رسیدن این دو به هم میچرخد. این اتفاقات با توصیف صحنههای احساسی، کشش عجیبی در دل خواننده ایجاد میکند برای رسیدن به معشوق زمینی. زمین و زمان به هم دوخته میشود تا این دو به هم برسند و با رسیدنشان به هم رمان تمام میشود. ازدواج در اصل، ایجاد پیمان رفاقت است برای شروع یک مبارزه و مسابقهی جدی و این واقعیت زندگی است. توی این رمانها هیچ اشارهای به مبارزهی حقیقی و معشوق حقیقی نمیشود و ذهنی که با اینگونه رمانها عجین شده باشد(مخصوصا مذهبیها) بعد از ازدواج دچار یک شک روحی جدی میشود؛ چراکه آرمان خود را در یک انسانی مثل خود جست و جو کردند و بعد از وصال میبینند که او هم…
رفیق مقصد نیست، رفیق است.
_بحث دیگر شیوهی علاقمندی شخصیتهای اصلی داستان است. یکی عاشق میشود، آنقدر عشقش را به طریقهای مختلف به معشوق ثابت میکند که آنطرف هم بدون هیچ دلیل منطقی عاشق میشود. غالبا نفر اول دختر است که عاشق پسر میشود و به هر دری میزند تا پسر به او توجه کند. بلافاصله بعد از ازدواج، دختر هم بدون هیچ دلیلی مذهبی میشود، در صورتی که یک نفر هم که با منطق مسیر زندگیاش را عوض کرده تا مدت زیادی، از روی عادت رفتارهای قبل را دارد. فیلمهایی مثل نفس، پدر و لیلا هم بر اساس همین رمانها ساخته شدند.
این رمانها از رمانهایی که صحنه دارند بدتر هستند. آنها حداقل ظاهرشان گرای بد بودن میدهد، بدی اینها خوبها را هم خراب میکند؛ مثل کتابهای حدادپور که صحنههای کثیف را در ذهن طلبهها جا داد.
خلاصه که در نقد «رمانهای اینترنتی مذهبی» بسیاااااار میتوان سخن گفت، اما همین چند نکته هم برای تشخیصِ مخاطب عاقل و هوشمند ما کفایت می کند.
دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.