خانوم ماه
کتاب خانوم ماه
نام کتاب: خانوم ماه
نویسنده: ساجده تقی زاده
ناشر: انتشارات استان قدس رضوی
خلاصه:
کتاب همانطور که در عنوان آن آمده روایتی است از زنی به نام خانوم ماه که به معنای واقعی کلمه زن بدون هیچ پسوندی است.ایشان همسر و همسفر شهید شیرعلی سلطانی در بحبوحه ی فعالیتهای انقلابی شهید قبل انقلاب و بعد انقلاب است .کتاب به روایت نوجوانی این بانوی عظیم تا ازدواج و چگونگی شهادت شهید می پردازد. همسفری این بانو در این زندگی پرفراز و نشیب و تحمل رنج های عظمتش در کتاب به خوبی تببین شده است.
بریدهی کتاب(۱):
۱.احساس می کردم یک کوه دارد کنار من حرکت میکند،چهارشانه و قد بلند، صدایی مردانه،اما ملایم،لبخندهای گرم و نگاه های پر از محبت.ترکیبی از مهربانی و جذابیت.سرم را پایین انداخته بود و قدم به قدمش راه می رفتم.قد من به شانه اش هم نمی رسید.دست های من دست یک دختر نوجوان بود اما دست های او بزرگ و گرم و قوی که هیچ کاری برایش سخت نبود.به هرچیزی زورش می رسید و انگار از آهن و سنگ ساخته شده بود.قدم که برمیداشت انگار زمین زیر پایش می لرزید.ص۵۷
بریدهی کتاب(۲):
۲.حاجی یکدفعه دکمه ی پیراهنش رو باز کرد و لخت شد و گفت: میخواستی اینارو ببینی؟ اینا همه زخم چاقو و کبودی چماقی و چوبه!ولی من قسم خوردم تو هم بدون،سرم رو هم تو این راه می دم.راهی که رفتم رو بخاطر حرف مردم و غصه ی زن و بچه و پدرومادر برنمیگردم.من با چه رویی فردا به امام حسین علیه السلام بگم من ذاکر تو بودم در حالی که امروز اسلام مظلوم تر از همیشه امثال من رو صدا میزنه.ص۱۱۱.
بریدهی کتاب(۳):
۳.حاجی مثل شیر می جنگید و دشمن رو خسته کرد.اما بچه ها میگفتن یک لحظه نفهمیدیم چی شد فقط دیدیم حاج شیرعلی یازهرا گویان هروله میکنه.برگشتم دیدم سبحان الله بدن بدون سر داره می دوه.حاجی ده پونزده قدم بدون سر راه رفت و بعد افتاد روی زمین.اخرین گلی که روی لب حاجی شکفت.ذکر یا زهرا بود و حاجی در لحظه ی آخر به سینه می زد تا مثل یک عزادار و نوکر واقعی برای اباعبدالله علیه السلام از دنبا بره.ص۲۰۴
بریدهی کتاب(۴):
۴.سه تا شهید داده بودم،اما اصلا غمشان شبیه هم نبود.برای صفدر خواهرانه اشک میریختم برای صادق مادرانه و برای حاجی عاشقانه.در کنار این سه غم بزرگ خیلی خیلی شبیه (زن)بودم.بیش از همیشه زن بودم با تمام احساسات مختلفی که در وجود یک زن است.ممکن است یکی فراموش شود و یکی پررنگ.ممکن است یک زن فقط حس مادری اش پررنگ باشد یا حس همسری،اما من با غم صفدر و صادق و حاجی مثل جورچینی بودم که کامل میشدم.ص۳۲۸
بریدهی کتاب(۵):
۵.من قدم به قدم به سمت تابلویی می رفتم که رویش نوشته بود:محل شهادت سردار بی سر اسلام حاج شیرعلی سلطانی…خودم هم دلم شانه ای میخواست برای اشک ریختن.خیلی دلم برای آن شانه های مهربان و مردانه تنگ شده بود.دلم برای مردی که با من بود و نبود تنگ شده بود.احساس میکردم دیگر توان گذشته را ندارم.یک زن شصت و چند ساله ی عاشق.پنجاه سال گذشت و هنوز نام شیرعلی در دل من هیجان دخترانه ای ایجاد میکند.هنوز دست هایم مور مور میشود و نبضم می زند.برایم فرقی ندارد که کجاست.هرجا باشد از قلب من دور نمی شود.ص۳۵۸