راه نجات
کتاب_راه_نجات
فایل پی دی اف " کتاب راه نجات"
یکی از دانشمندای کلهگندهیِ ما بچهشیعهها از زمان نوجوونیش این طور خاطره میگه:
تو نوجوونی همش بیقرار بودم، دلم میخواست همون طوری که خدا واقعاً واقعاً دوس داره باشم. همیشه دلم شور میزد که نکنه کار خطایی ازم سر بزنه. دلم میخواست یه دستورالعملی، یه کتابی، چیزی داشته باشم که بهش عمل کنم تا یه بچه شیعه خالص بشم.
یه روزی بین خواب و بیداری بودم، امام زمان (عج) رو دیدم که تو مسجد جامع اصفهان بودن. دستشون رو بوسیدم و مشکلاتم رو ازشون پرسیدم. ایشون هم جواب دادن. بعدش گفتم: «آقاجون! من که همیشه نمیتونم شمارو ببینم و سؤالامو بپرسم، لطفا یه کتاب به من معرفی کنید که دستور کار و نقشه راه من باشه و بهش عمل کنم و کمتر دلشوره داشته باشم که نکنه اشتباهی ازم سربزنه.»
آقاجون تو خواب بهم آدرسی دادن. بعد بیداری به سراغ کتاب به همون آدرس رفتم، کتاب رو از امانتدار تحویل گرفتم. اون کتاب «صحیفه سجادیه» بود.
وای کتاب! کتاب! هر کی به هر جا رسیده، از کتاب خوندن رسیده.