نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۳۹ مطلب با موضوع «3. کودک» ثبت شده است

 

 

 

 


 

📗••کتاب: مژده گل داستان هایی از زندگی امام رضا علیه السلام

✍🏼••نویسنده: محمود پوروهاب 

🌀•• انتشارات: جمکران

🛒•• خرید کتاب مژده گل (داستان هایی از زندگی امام رضا علیه السلام )

همه یکی است. آنها برادران ما هستند پاداش افراد به رفتار و عمل خوبشان بستگی دارد.» مرد چاق از خجالت سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت با خود گفت: «حق با امام علیه السلام است باید از این به بعد با مردم مهربان تر
باشم و با افراد فقیر و کوچکتر از خودم با احترام رفتار کنم»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۳ ، ۱۳:۵۵
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۵ ق.ظ

معمای بوبی خرگوشه

کتاب معمای بوبی خرگوشه

کتاب: معمای بوبی خرگوشه
نویسنده: سید میثم موسویان
ناشر: عهد مانا
موضوع: اخلاق

خلاصه کتاب:

بوبی خرگوشه دنبال این است که جانشین جغد پیر دانا شود؛ ولی جغد شرط گذاشته که باید آب مخصوصی را بخورد. خرگوش آب را می‌ خورد و متوجه می‌ شود موقع عصبانیت، اگر کارهایی که برایش ضرر دارد انجام دهد، یا اگر به دیگران کمک نکند، تبدیل به بچه خرگوش می‌ شود! با این اتفاقات او می ‌فهمد که برای بزرگ ماندن باید تلاش کند و کارهای خوب و مفید انجام دهد که نه به ضرر خودش باشد، نه دیگران.

بریده‌‌ی کتاب(۱):
توی جنگل‌ های شمالی پیچید که جغد دانا دنبال یک جانشین برای خودش می‌ گردد. او سال‌ ها توانسته بود جنگل شمالی را با دانایی و کمک به حیوانات، از نابودی حفظ کند. جنگل شمال و ما حیواناتی که در آن زندگی می‌ کنیم، دشمن های زیادی دارد و جغد پیر می توانست با نقشه‌ هایی که می‌ کشد، به جنگل و حیواناتش کمک کند.
ص ١١ و ١٢

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۵
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۴ ق.ظ

فرشته‌ خوش‌خبر

کتاب فرشته‌ خوش‌خبر

کتاب: فرشته خوش خبر (مجموعه داستان مهدوی، جلد۵)
رده سنی: ۷ تا ۹ سال
موضوع: اهل بیت، امام زمان (ع)

بریده‌ی کتاب(۱):
تعدادی ماهی زرد و قرمز داخل حوض با هم شنا می‌ کردند. پدربزرگ لب حوض نشست و آسمان را نگاه کرد. بعد عینک خود را درآورد و دستانش را در آب خنک و زلال حوض فرو برد. عکس ماه که در آب افتاده بود، موج برداشت.

حسین که اولین بارش بود صبح به مسجد می رفت، خیلی خوشحال بود. در راه مسجد هوای بهاری به صورتش می خورد و بوی گل های یاس و محمدی خستگی و خواب را از چشمانش می ربود.

وقتی که دید موقعیت مناسبی است، از پدربزرگ پرسید: اون خبر خوشی که شما منتظرش هستید چیست؟
پدربزرگ عینک خود را جا به جا کرد، عصایش را به نرده های پله تکیه داد و گفت: ببین حسین جان، خبر خوشی که من منتظر شنیدنش هستم، خیلی از آدم های دیگر هم منتظرند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۴
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۵۶ ب.ظ

خدای شادویز

کتاب خدای شادویز : توصیف خدا از زبان یک پشه

خدای شادویز

کتاب خدای شادویز : توصیف خدا از زبان یک پشه 
نویسنده: محسن رجایی
ناشر: جامعه القران الکریم

معرفی کتاب:
گاهی نیاز به یک تلنگر کوچک‌ و یک‌ ریزبینی داریم‌، برای ساعت‌ ها فکر‌ کردن و رسیدن به نکات‌ مهم. “خدای شادویز” یک کتاب کوتاه و زیبا برای کودکان است که نکات‌ جالب آن در قالب داستانی مطرح می‌ شود. این نکات، علتی برای فکر کردن و دیدن مسائل مهم در زندگی است که‌ گاهی به چشم‌ ما که به همه چیز عادت کرده، نمی‌ آید.
کتاب خدای شادویز، نوشته محسن رجایی، مناسب برای کودکان ۵ تا ۹ سال، به همت انتشارات جامعه القرآن الکریم، در سال ۱۴۰۲ با ۲۴ صفحه منتشر شده است.

بریده‌کتاب خدای شادویز(۱):

او پشت بلندگو ایستاد و نام حیوانات نمونه را از بین قوی ترین، باهوش ترین، زیباترین، صبورترین و مهربان ترین، یکی یکی خواند.
شادویز همان موقع ویزویز پر زد و جلو رفت و با صدای بلند از جغد پیر اجازه گرفت تا از حیوانات نمونه، سؤالی را بپرسد. جغد پیر قبول کرد…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۵۶
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۵۳ ب.ظ

به نظر من

به نظر من : دوره انسان شناسی برای کودکان

به نظر من

کتاب به نظر من : دوره انسان شناسی برای کودکان
نویسنده: زینب عقلمند
ناشر: محیی

بریده کتاب(۱):

شاخدار جیغ کشید: «روباه؟! روباه از کی تا حالا دکتر شده؟»
گوش دراز نگاهی به شاخدار انداخت و گفت: «روباه بین انسان‌ ها زندگی کرده و بهتر می‌ داند کدام غذا مفید است.»
شیرو گفت: «او فقط یک روباه بندباز است که با گروه نمایشی کار می‌ کرده. او از انسان‌ ها به جز نمایش دادن، کار دیگری یاد نگرفته.»

روباه نگاهی به موش کور و راسو انداخت که همه جا همراهی اش می‌ کردند. شال گردنش را که تا زیر پاهایش می‌ رسید، تکان داد و گفت: «راه حل این مشکل، پیش من است. می توانیم از لاک پشت پیر بخواهیم که به جای تو سد بسازد. آن وقت هم تو راحت می شوی و هم لاکی دیگر از بیکاری شکایت نمی کند.»
شاخدار که تا آن لحظه ساکت بود، بال بال زنان خودش را به پایین‌ ترین شاخه رساند و جیغ کشید: «این دیگر چه پیشنهادی است! لاکی مگر می تواند سد بسازد؟!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۵۳
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۱۲ ب.ظ

فردا را ما می‌سازیم

کتاب فردا را ما می‌سازیم : داستان های کودکانه و رنگ‌آمیزی

کتاب فردا را ما می‌سازیم : داستان های کودکانه و رنگ‌آمیزی. ۴ جلدی

ناشر: راه یار

معرفی کتاب:
کتاب “فردا را ما می سازیم”، یک‌ مجموعه چهار جلدی رنگ آمیزی، برای کودکان ۵ تا ۹ سال است. این مجموعه بسیار خلاقانه و زیباست و علاوه بر اینکه داستان خوبی دارد، به کودک‌ حس ارزشمندی و افتخار می دهد.
کتاب فردا را ما می سازیم، به همت انتشارات راهیار در چهار جلد، در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است.

بریده‌‌کتاب(۱):

فاطمه گفت: ما که بلد نیستیم…
حسن گفت: بیا امتحان کنیم.
با هم دویدند به سمت اتاق و حسن یک برگ کاغذ از وسط دفتر باطله‌ اش کند. بعد آهسته شروع کرد به باز کردن موشک پاره…

با هم خندیدند. با خودش فکر کرد اگر آدم آهنی داشته باشد، دیگر لازم نیست مادربزرگ شب‌ ها نخ بپیچد و روزها با مامان قالی ببافند. این‌ طوری خودش می‌ تواند با آدم آهنی همه‌ نخ ها را بپیچد.

دوست داشتم بدانم چند تا کشور در دنیا می‌ توانند پهپاد بسازند. ولی بیشتر دوست داشتم وقتی بزرگتر شدم، به جای موشک کاغذی، پهپاد درست کنم. شاید هم یک چیزی که تا حالا درست نشده است! کسی چه می‌ داند؟

بابابزرگ گفت: آفرین دخترم. آدم ها از دردسر خوششان نمی‌ آید. برای همین تلفن همراه را ساختند که سیم ندارد.
گفتم: اگر سیم ندارد، چه جوری صداها را جا به جا می‌ کند؟
بابابزرگ گفت: با چیزی به اسم موج، مثل نخ‌ های نامرئی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۱۲
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۱:۵۱ ب.ظ

کت چرمی‌ات را پاره کن

کتاب کت چرمی‌ات را پاره کن (دوره انسان‌شناسی برای کودکان)

کتاب: کت چرمی‌ ات را پاره کن (دوره انسان شناسی برای کودکان)
نویسنده: ضحا چیوایی

 

بریده‌ی کتاب(۱):

خاک مادر دستی بر سر دانه اول کشید و گفت: «دانه کوچک من، بیدار شو.»
دانه چشم‌ هایش را باز کرد. می‌ خواست کش و قوسی به خودش بدهد که متوجه شد نمی‌ تواند تکان بخورد. خاک با مهربانی گفت: «نگران نباش عزیزم. کم کم از آنجا بیرون می‌ آیی.»
خاک مادر روی سر دانه دوم هم دست کشید و گفت: «بیدار شو دانه کوچکم! الان است که همبازی‌ هایتان سر برسند». دانه در آغوش نرم خاک بیدار شد و لبخند گرمی زد.

ریزه که به سختی و با کمک نورک‌ ها و قطرک‌ ها رشد می‌ کرد و سنگ‌ های بالای سرش را به عقب هل می‌ داد تا جایی برای خودش باز کند، با نگرانی پرسید: «خاک مادر! من هم می‌ توانم مانند تیزه به روی زمین بروم؟» خاک مادر گفت: «ریزه جانم! تو الان کمی ضعیف هستی، اما ناتوان نیستی. تلاشت را بکن که بالا بروی و روی زمین بتوانی درختی پربار شوی.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۱۳:۵۱
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۱:۴۷ ب.ظ

حرف رمزی ممزی

کتاب حرف رمزی ممزی

کتاب: حرف رمزی ممزی
نویسنده: کلر ژوبرت
نشر: رود آبی

خرید کتاب اول بگو بسم‌الله

بریده‌ی کتاب(۱):
صبح روز بعد بچّه زنبورها نرفتند شهد گل جمع کنند. به جای آن، ویزویزک را دنبال کردند. بعد دور هم جمع شدند. دوباره پچ پچ کردند: “ویزویز، دیدید؟ نه پیش گل مخصوصی رفت، نه کار
مخصوصی کرد. پس رازش چی چی بوده؟”
یکی گفت: “من دیدم روی هر گل که می‌نشست، خیلی یواش چیزی می گفت، ولی از دور فقط چند ویزویز شنیدم.”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۱۳:۴۷
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۱:۴۵ ب.ظ

به‌دنبال گل‌ گندم

کتاب به‌دنبال گل‌گندم

 

کتاب: به دنبال گل گندم

نویسنده: کلر ژوبرت

نشر: رود آب

لینک خرید کتاب به دنبال گل گندم

 

بریده‌ی کتاب(۱):

ویزویزک روی گلی وسط دشت نشست و صدا کرد: «آهای! دوستان دارم می روم آن طرف رو د آبی، گل کندم پیدا کنم، عسل جدید درست کنم. ولی دوست دارم همسفر داشته باشم. کی با من می‌ آید؟»

بچه زنبورها گفتند: «اوووه، این همه راه ما حوصله نداریم.»

پروانه و سنجاقک و کفشدوزک و بالتوری گفتند: «ما با تو می‌آییم.» و همه با هم به طرف رود آبی پر کشیدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۱۳:۴۵
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۱:۳۶ ب.ظ

کتاب فندقی و کار بزرگ

کتاب فندقی و کار بزرگ

کتاب: فندقی و کار بزرگ
نویسنده: محمدرضا یوسفی
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان

بریده‌ی کتاب (۱):
غروب شده بود که فندقی به خانه رسید. ننه نقلی دَم در نشسته بود و منتظر او بود؛ تا چشم ننه نقلی به فندقی افتاد گفت: ننه جان کجا بودی؟ دلم یک ذرّه شد.
فندقی بقچه اش را گوشه اتاق گذاشت و گفت: رفتم که یک کار بزرگ بکنم، اما چه فایده می بینی که دست خالی برگشته ام.
ننه نقلی لبخندی زد و گفت: بگو ببینم چه کار کردی که کار بزرگی نکردی؟
فندقی گفت: به درخت تشنه آب دادم، خرگوشی را از تله آزاد کردم، بچه های آبادی را آشتی دادم، گاو رَم کرده را رام کردم، راه آبادی را باز کردم، اما حیف هیچ کار بزرگی نکردم!
ننه نقلی روی سر فندقی دست کشید و گفت…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۱۳:۳۶
نمکتاب ...