کتاب سرگذشت یک سرباز
نویسنده: مهدی طباطبائی پور
انتشارات: نورین سپاهان
بریده کتاب:
کاری را شروع کرد که آغازش دل شیر، ادامه اش صبرایوب، برخورد با مشکلاتش همت علوی و رسیدن به خط پایانش عمری طولانی و فائق آمدن به مشکلات اقتصادی اش، گنج قارون لازم داشت.
او هنوز نمی دانست به کجا خواهد رفت و خود را برای چه جدالی آماده می کند.
اما تنها یک زمزمه زیر لب داشت: «با توکل به خدا می توانیم.»«با توکل به خدا می توانیم.»
با توکل به خدا، با توکل به خدا ما می توانیم…
بریده کتاب(۲):
“کسی دست به این مرغ نزند. بیرون چادر را نگاه کنید.
بچه های گرسنه آمده اند بدنبال بوی غذا. این مرغ قسمت آنهاست. ما امروز هم نان و پنیر می خوریم.”
این را گفتم و سپس به علی گفتم: «به بچه ها بگو بیایند تو چادر»
علی در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود، به زبان بشاگردی بچه ها را دعوت کرد به داخل چادر بیایند. من تمام مرغ را تکه تکه گردم. لای نان گذاشتم. لقمه گرفتم و به بچه ها دادم.
مرغ و آب مرغ ها که تمام شد، بچه ها رفتند و ما چند لقمه نان با پیاز و پنیر خوردیم و این بود ماجرای اولین ناهار گرم بشاگرد.