بانوی آبی ها
خلاصه کتاب:
«شهلا ده بزرگی» در سال 1336 در اصفهان متولد شد، ولی پس از مدتی با خانواده به شیراز رفت. او از دوران کودکی و نوجوانی به پرواز و خلبانی علاقمند بود؛ تا این که روزی مدیر دبیرستانشان به او اطلاع داد که از شرکت هواپیمایی خواستهاند شاگردان ممتاز را برای آزمون ورودی رشتۀ هواپیمایی معرفی کنند. ده بزرگی در میان عدۀ بسیاری امتحان داده و پذیرفته شد. او یکسال فرصت داشت تا با ساختن هواپیماهای مدل، خود را آمادۀ آموزش پرواز کند. او در آزمونهای مختلف ساخت مدل و حتی پرواز از دیگر مردان پیشی گرفته و به عنوان اولین زن ایرانی در رشتۀ خلبانی مدرک گرفت. با شروع جنگ او در پستهای مختلف از جمله گشتزنی هوایی برای شناسایی دشمن فعالیت میکرد. او دو برادر خود را در جنگ تحمیلی از دست داد و برادر سومش نیز به شدت آسیب دید. ده بزرگی با تلاش بسیار توانست دورۀ پرواز با جت را نیز پشت سر بگذارد و اولین زن خلبان جت ایران شود. او پس از جنگ با خلبان دیگری ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد. او در زندگی خود نشان داد که میتوان زن بود و مردانه در میادین مختلف تلاش کرد.
برشی از کتاب:
استاد بلند گفت:کی حاضر است اولین نفر برای پرواز باشد؟
دستش را بالا برد: من
یکی از پسرها گفت: خانم ده بزرگی حالتان بد می شود ها
بدون لبخند نگاهش کرد و گفت:خب شما بفرمایید
_آمادگی ندارم.یعنی می ترسم
پس اجازه دهید من سوار شم.
هنوز لبخند کمرنگی گوشه ی لبانش بود که ضربه ای سنگین به ساعدش خورد. رو گرداند. استاد با خشم نگاهش می کرد. داغ شد. گر گرفت. سوخت. چرا؟! من که خوب پرواز کردم؟!بغض در گلویش پیچید. نه نباید اشک هایش پایین میآمد. باورش نمیشد. تا به حال حتی از پدر و مادرش هم کتک نخورده بود. چه رسد به استادش.
- چرا نگاه می کنی؟! یک چیزی هم طلبکاری؟!این چه کاری بود که کردی؟!
- فرمودید بنشین ،نشستم!
- نشستی یا وا رفتی؟!
- استاد؟!
- ساکت. تورا چه به خلبانی! باید بروی خانه ی شوهر، ظرف بشویی،؛ کهنه ی بچه بشویی. تو را چه به خلبان شدن!
خود را محکم گرفته بود. نمی خواست گریه کند. در سرش افکار مختلف مثل ابرها به هم می پیچیدند. همه ی زحماتم به باد رفت. رد شدم، به همین سادگی. حالا جواب پسرها را چه بدهم؟! وای خدای من چقدر خوشحال می شوند.
- پباده شو.
پیاده شد.
- برو سر کلاس تا صدایت کنم. ص33