دانشجوی دانشگاه فردوسی
دانشجوی دانشگاه فردوسی: داستانهایی کوتاه و جذاب از دوران جوانی شهید علمالهدی
دانشجوی دانشگاه فردوسی
نویسنده: سید حمید علم الهدی
انتشارات هویزه
خلاصه:
داستانهایی کوتاه و جذاب از دوران جوانی شهید علمالهدی؛ فعالیتهای فرهنگی او، دغدغهها، مجاهدتها و خلاقیتهایی که با قلمی روان و دلنشین روایت شده است.
بریده کتاب:
هنوز جنگ شروع نشده بود. حسین هم که دیوانه امیرالمومنین… می خواست راه امامش را دنبال کند.
لباس و مواد خوراکی جور می کرد و می رفت مناطق مرزی. روستاییان دوستش داشتند. ایرانی و عراقی هم نداشت. می گفت آنها هم مسلمانند و هم مستمند. به آنها هم کمک می کرد.
روزهای آخر عمرش هم توی هویزه می رفت کباب می خرید و به مردم مستمند می داد و ناهار خودش فقط چند لقمه نان و سبزی بود!
این غیر از ستاد ارزاق عمومی بود که راه انداخته بود و به همه مردم سهمیه ای میداد.
بریده کتاب(۲):
در تاریخ اسلام شنا کرده بود. همان یکی دو ماه اول با استفاده از تاکتیک جنگی پیغمبر صلی الله علیه و آله در جنگ خندق، به آقای خامنه ای پیشنهاد داد دور شهر را کانال بکنند و داخلش آب بیندازند تا تانکهای عراقی نتوانند بیایند این طرف. نماینده امام هم از این طرح استقبال کرد و آن را بسیار ضروری و فوری دید و هم زمان از هوش و درایت این جوان لذت برد؛
آرایش نظامی نیروهایش را هم از جنگ احد گرفته بود!