پرنده من
پرنده من: کتابی که با خواندن آن آدم پرانرژی، خسته می شود و آدم شاد، غصه دار
پرنده من ، نویسنده فریبا وفی
سلام
من خواننده کتاب شما هستم.
چند تا سوال دارم. نمی دانم که شما می خوانید و جوابم را می دهید یا نه. اما بالاخره من با این سوالم کمی از سردردی که با خواندن کتاب شما پیدا کرده ام را تسکین می دهم . شاید هم بیشتر می خواهم به اعماق ذهن شما بروم و با کاردک بنایی یک چیزهایی را بکنم و شما را راحت کنم.
من فکر می کنم شما خیلی ناامید هستید. خیلی خسته و زیاد زیاد افسرده. حس می کنم خاطرات تلخ و سخت زندگیتان شما را چنان مچاله کرده است که برای باز شدن تان باید…
شاید هم شما شکست عشقی خورده اید یا عشقتان شما را به شکست رسانده یا …
اصلا شما دلتان پر از پانسمان است. ناراحت نشوید، من حس می کنم که شما باید مدادتان را عوض کنید. خودکار جدید بخرید . دفتر نو بردارید…
هر چند فکر کنم این ها فایده ندارد شاید باید خودتان را عوض کنید …
چون خیلی تلخ می نویسید، خیلی سرد. آدم کتاب شما را که می خواند کلی غصه بار دلش می شود و مثل کتاب بوف کور صادق هدایت که آخرش به خودکشی فکر می کند با کتاب شما آخرش به دیوار بی پنجره و سیاه می رسد.
من نمی دانم بقیه برای چه کتاب می خوانند اما می دانم در دنیا، همه همه دنیا مرسوم است که می گویند کتاب بخوانید تا آرام شوید. یعنی نویسنده آن قدر مهارت و فهم و درک دارد که چیزی را می نویسد تا غصه ها را کم، ساکت ها را به حرف، تنهایان را همراه و …
مرسوم است که می گویند کتاب بخوانید تا آرام شوید. یعنی نویسنده آن قدر مهارت و فهم و درک دارد که چیزی را می نویسد تا غصه ها را کم، ساکت ها را به حرف، تنهایان را همراه و …
اما کتب شما وقتی تمام می شود آدم پرانرژی، خسته می شود و آدم شاد، غصه دار… حیف این قلم، که این قدر خسته و ناامید ورق های سفید و شاداب را سیاه و دل مرده می کند داستان این کتاب داستان زنی است که خودش را در مشکلات گم کرده است. البته تقصیر مشکلات نیست. مشکل را همه دارند. تقصیر زن های داستان های خانم وفی است که نه خودشان را می شناسند، نه دنیای اطراف و نه خالقشان را.
همه هم در زندگی مشترک دلخسته می شوند و دلشان می خواهد همه چیز را بگذارند و فرار کنند. این ور دنیا و آن ور دنیا هم ندارد. همه جا آسمان همین رنگ است؛ کار و کار و زن و خورد و خوراک. فقط آن طرف شهوت رانی آزاد است و این جا در قالب خانواده است. البته خستگی و تنهایی و دلمردگی و … زن و مرد داستان پیداست. کسی که خودش را گم کند، خدایش را گم می کند…..