نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر ابراهیم هادی» ثبت شده است

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

من کنیز زینبم

من کنیز زینبم: عزیز زینب شده ای اگر مادر باشی و عزیزترینت را در راه خدا بدهی…

من کنیز زینبم ( خاطرات حاجیه خانم اسلامی فر)
انتشارات گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

مادر باشی و لحظه لحظه شکوفایی نوگل ات را ببینی و وقتی به بار نشست، در راه خدا حاضر شوی فدایش کنی…
خواهر باشی و محبت های برادر را با لذت بنوشی و سایه اش پشت گرمی ات باشد و بعد شاهد رفتنش برای جهاد باشی و بعد تر، شهادتش…
این حرف ها ما را یاد روضه های کربلا می اندازد ولی دل شیرزنانی در همین دیار هم با یاد فرزندان و برادران و همسران و پدرانِ خود، رنگ روضه های کربلا می گیرد…

خلاصه:

این کتاب، خاطرات حاجیه خانم اسلامی فر است از پسر و برادر شهیدش، که هر دوی آنها بعد از یک زندگی زیبا، مرگ زیبایی را نیز انتخاب کردند…شهادت

بریده کتاب:

برای یکی از عملیات ها در مناطق کوهستانی نیاز به الاغ داشتیم. از جبهه برگشتیم اراک برای خریدن الاغ!
یک بنده ی خدا هم آمد و گفت: حتما باید برای کمک به جبهه الاغم را بدهم. الاغ را هم آن قدر شُسته بود که برق می زد! دم آخر که الاغ ها را می خواستیم بار بزنیم در گوش خرش چیزی گفت و آن را سوار کردیم!
رفتم پیش آن پیرمرد و گفتم: در گوش خرت چی گفتی؟
پیرمرد گفت: بهش گفتم همه ی دارایی من تو بودی، روز قیامت شهادت بده که من هر چه داشتم در راه اسلام و انقلاب دادم.

بریده کتاب(۲):

درب بازداشتگاه را زدم، سرباز در را باز کرد و گفت: چیه؟ چی کار داری؟!
گفتم: گرسنه ام.
گفت: صبر کن می گم نان برات بیاورند.
پول همراهم بود. گفتم: نه، غذای کلانتری را نمی خوام، پول می دم برو برای همه مأمورای کلانتری و زندانی ها چلوکباب بخر و بیار با هم بخوریم.
چشم سرباز برقی زد، از افسر نگهبان سؤال کرد و سریع پول را از من گرفت و رفت. چند دقیقه بعد آمد دنبالم و گفت: بیا در حیاط کلانتری دور هم ناهار بخوریم!
خیلی جالب بود. ببین پول چی کار کرد! من که متهم بودم رفتم حیاط کلانتری و با مأمورها نشستیم و یک ناهار حسابی خوردیم! بعد مرا به بازداشتگاه بازگرداندند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مزد اخلاص

کتاب مزد اخلاص: خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی‌ محمد صباغ‌ زاده، شهید اخلاص.

 

کتاب مزد اخلاص
انتشارات شهید ابراهیم هادی

خلاصه:

کتاب مزد اخلاص، خاطراتی کوتاه از زندگی شهید علی ‌محمد صباغ‌ زاده به نقل از خانواده و دوستان اوست. شهیدی که به اخلاص و فروتنی معروف بود و تقوا در ذره ذره اعمال او مشاهده می‌ شد.

 

بریده کتاب:

مدیر گفت: ازش سوال کردم ایمان خوبه یا ثروت؟
علی گفت: انسان اگر ایمان داشته باشه، همه چی داره؛ چون خدا رو داره. کسی که خدا رو داره توی زندگی ‌ش چیزی کم نداره. اما اگه ثروت داشت و خدا رو نداشت هیچی نداره.

بریده کتاب(۲):

کتاب ها رو که توی نیمکت جا می‌ داد، ادامه دادم: تو که وضعت بد نیست، بابات که قصابی داره. جوان خوش تیپ هم که هستی. یه کیف بخری شیک ‌تره. اُف داره دانش آموز دبیرستانی کتاباشو بذاره تو پلاستیک.
علی آرام گفت: مسئله، داشتن و نداشتن نیست. مسئله اینه که همه مثل من نیستن که باباشون دستشون به دهنشون برسه. بچه‌هایی هستن که وضع مالی خوبی ندارن و نمی‌تونن کیف بخرن، منم می ‌خوام هم‌ رنگ اون ‌ها باشم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۳:۰۰ ب.ظ

مصطفی

کتاب مصطفی: شاید کم تر از زندگی یک طلبه شهید شنیده باشیم… یک نمونه ی خواندنی.

 

کتاب مصطفی
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

بریده کتاب:

عصر آن روز به منزل آیت الله بهاءالدینی رفتیم ایشان در اتاق کوچک خود ما را به حضور پذیرفتند. بعد هم فرمودند: ما در ایران یک طبیب داریم که همه دردها را شفا می دهد. شما همه چیز را باید از ایشان بخواهید. ما منتظر ادامه بیانات ایشان بودیم؛ حضرت آقا ادامه دادند: آن طبیب حضرت ثامن الحجج امام رضا علیه السلام است. (صفحه)۹۷

بریده کتاب(۲):

از چادر سر کردن خوشش می آمد یک بار مخفیانه چادر خواهرش را برداشت و سرش کرد. کفش های پاشنه بلند او را هم پوشید. با هم رفتیم سر کوچه، یک ماشین پیکان از سر کوچه رد شد. کمی جلوتر، ترمز کرد. از آینه داخل ماشین نگاهی به مصطفی کرد. حالا او خانوم بلند قدی شده بود که سرش به اطراف می چرخید. راننده عقب تر آمد و … (صفحه )۲۱

بریده کتاب(۳):

نمیخواست برگه امتحان را به پدرش نشان دهد. برای همین تصمیم گرفت خودش انگشت بزند. کمی فکر کرد و گفت انگشت من از بابا خیلی کوچک تره و معلم می فهمه، فکری به ذهنش رسید. استامپ را آورد و روی زمین گذاشت. انگشت شصت پا را داخل استامپ زد، بعد در پایین ورقه. (صفحه۱۹)
به محض اینکه به استاد دست داد، علامه مصباح خم شد و دست مصطفی را بوسید. (صفحه۹۸)

 

 

مرتبط با کتاب مصطفی 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم..
کتاب بی قرار : جان در بدن باشد اما چه سود؟ بی قرار وصل تو بودن تا کی…

بیشتر ببینیم…
تیزر خداحافظ سالار

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

ماشال

 

کتاب ماشال
خاطرات و زندگینامه شهید براتعلی داوودی
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

معرفی:

آهای کسانی که از تنبلی خسته شده اید. آهای افسرده هایی که حوصله زندگی ندارید بیاید ببینید اشکال کار کجاست که شما از زندگیتون لذت کافی نمی برید. ببینید شهدا چطور زندگی کردند و چه می گفتند.

خلاصه:

براتعلیِ دو ساله در یک تصادف وحشتناک با گاری سرش به زیر چرخ گاری می رود و در نهایت نا باوری اطرافیان بهبود می یابد و ذخیره الهی می گردد تا سرباز خمینی شود و او را در انقلاب و دفاع مقدس با تمام توان یاری نماید براتعلی معروف به ماشال یک جوانمرد تمام عیار است که مجاهدی وارسته در همه زمینه های فرهنگی و تربیتی و نظامی است.

بریده کتاب:

دو سرباز عراقی متوجه حرکت سریع براتعلی شدند تمام وجودمان را ترس گرفت! براتعلی هم بلافاصله فهمید نمی دانستم چه پیش می آید دو نفری به سویش دویدند و در عین نا باوری چیزی که دیدیم مثل فیلم ها بود: براتعلی بدون آنکه از مسیرش منحرف شود در یک لحظه هر دویشان را گرفت و سرهایشان را به هم کوبید! ما هم آن دو سرباز بی کله را گرفتیم و به عقب منتقل کردیم.

بریده کتاب(۲):

مثل همیشه با همان لبخند همیشگی اش شروع کرد به احوالپرسی کردن خبر گرفتن از اوضاع محلّه و مسجد….
ولی این خوشی و گپ و گفت ما نیم ساعت بیشتر طول نکشید.
براتعلی در کنار مادرش با آرامشی وصف نشدنی ذکر شهادتین را گفت و چشم هایش را روی هم گذاشت و به شهادت رسید.
انگار براتعلی تنها برای احترام پدر و مادرش و نظاره کردن چهره آن ها، چند روزی صبر کرده بود و حالا دیگر به آرزویش رسید و راحت چشم هایش را می بست. (ص۱۰۵)

مرتبط با کتاب ماشال 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم..
پنجاه سال عبادت: زیباترین دست نوشته ها و تکه های ناب وصیت نامه شهدا

بیشتر ببینیم…
کلیپ کتاب سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی اهل تسنن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...