بی تو یکسال است-عروس ماه می شوم
دو داستان خواندنی و شیرین در یک کتاب: بی تو یکسال است، عروس ماه می شوم
خلاصه ی کتاب:
هارون عباسی دانشگاه امام صادق را که حالا به دست امام کاظم می چرخید ، تعطیل کرد و شاگردان بانو نجمه ، که استاد بانوان بود هم ، اجازه نداشتند به خانه ی ایشان رفت وآمد کنند. حالا دیگر دانشجویان ناچار بودند که سوالات خود را مکتوب کنند و از طریقی پنهان برسانند به دست امام. یک روز به در خانه آمده بودند وسوالها را گذاشته بودند و رفته بودند. روز بعد که دوباره آمده بودند دنبال جواب ، فهمیده بودند که امام به حج رفته اند. معلوم نبود که چند روز بعد به مدینه برگردند. اما دانشجویان به جای اینکه ناراحت شوند ، حیران مانده بودند از کار اهل این خانه. امام در خانه نبودند ، اما پاسخ واضح درست همه ی سوالها در میان طومار پرسشنامه بود. کار فاطمه بود؛ دختر امام کاظم و نجمه خاتون. فاطمه کاغذ پاسخها را لای طومار پیچیده بود.
برشی از کتاب:
نمی توانم بگویم مردی بود، جوانی بود، بزرگی بود... فقط یک رؤیای ناشناخته بود؛ بالاتر و زیباتر از همه، حتی از فرشته ها حتی نمی توانم بگویم زیبا بود یا خوش قد و بالا، چیزی فراتر از همۀ این ها.
جهانشاه دوباره خندید : زیاد زیر آفتاب راه رفته ای دختر!
در مقابلم ایستاده بود و لبخند می زد. بهای شما را از بیت المال مسلمین می پردازند.شما آزادید که هر که را خواستید به همسری برگزینید! از همه طرف صدای مردان عرب بلند شده بود. صفحه60