قایق راندن به اقیانوس
قایق راندن به اقیانوس: روایتی خواندنی از سفررهبرمان به یزد
قایق راندن به اقیانوس: نویسنده مظفرسالاری
خلاصه:
مظفر سالاری نویسنده ی رویای نیمه شب در حالی که خودش یزدی است و در سفر سال هشتاد و شش همراه خبرنگاران و عکاسان دعوت میشود تا کتابی از سفر به استان یزد بنویسد. بسیار جامع نوشته. هم با زندگی خود نویسنده کمی آشنا میشویم و هم در غالب خاطرات بسیار شنیدنی جذاب و خنده دار با یزد و علمای آن و زندگی طلاب و جاهای دیدنی یزد آشنا میشویم. از طرف دیگر با نوع استقبال و شور و اشتیاق و لحظات حضور رهبری و سخنان ایشان آشنا میشویم. بسیار جامع، جذاب، لطیف، خنده دار، پرمحتوا و پراطلاعات است.
بریده کتاب(۱):
آن ها که شیخ را با عبا و عمامه دیدند چندان تعجب نکردند هنگام سوار شدن شیخ به سید شبیر گفت: از قیافه و چهره من معلوم است چه کاره ام . در استخر هم که باشم به من می گویند حاج آقا . در دوره دبیرستان معروف بودم به شیخ کلاس یکی از رفقا می گفت : تو اصلا شیخ به دنیا آمده ای…
بریده کتاب(۲):
مدتی گذشت . در یک دیدار دیگر مشغول عکاسی بودم . وقتی به آقا نزدیک شدم تا عکسی بگیرم از من پرسیدند: سر دردت چه طور است؟ تعجب کردم که یادشان است . گفتم: به لطف دعای شما بهترم . دو ماه بعد باز هم جلسه ای بود و من مشغول کارم بودم که احوالم را پرسیدند . سه چهار ماه بعد باز این قضیه احوالپرسی تکرار شد . محبت ایشان به یک عکاس ساده خیلی برایم عجیب بود.
بریده کتاب(۳):
یکی از این بچه ها که گاه حد شوخی را نمی دانست . پشکلی تازه را که از آن بخار بر می خاست سر چوب بلند و باریکی زد و به طرف او گرفت و گفت: لطفا این را یادگاری از من قبول بفرمایید .
شیخ آن را همچون شاخه گلی تحویل گرفت و با خونسردی و لبخند پاسخ داد: مطمئن باشید که هر وقت به این یادگاری نگاه می کنم به یاد شما می افتم .
بچه ها خندیدند و طرف حساب کار دستش آمد که با دم شیر خفته بازی نکند .