نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سامانچی قیزی

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی: رمانی جذاب و زیبا درباره دختری معصوم و پاکدامن

سامانچی قیزی : اسماعیل یوردشاهیان

معرفی:
زیاد می شنوی که مسیحیت الان چقدر دین خودش را خوب جلوه می دهد.
این رمان زیبا و جذاب برایت می گوید که چگونه سارا دختری دلربا و محبوب را مردان مسیحی به بند می کشند، شلاق می زنند و… مردمانی که سارا را دوست دارند چگونه او را می کشند.

بریده کتاب(۱):
تو پاک و بی گناهی اما مقدر شده بود که مجازات شوی. خداوند و مسیح از گناهان ما بگذرد.
نخست سارا را مجبور کردند که روی خاکریز مقابل صلیب به زانو بنشیند. آنگاه سرش را به صلیب تکیه دادند و دستانش را بر صلیب بستند و شروع به نواختن شلاق بر پشت و شانه های او نمودند. ناگهان یکی از ضربات شلاق به پشت گردنش خورد و ضربه ی دیگر از پشت دور قفسه ی سینه اش با شدت تمام پیچید و پوست پهلو و پشتش را کند و او را از خود ربود و بی هوشش کرد.

بریده کتاب(۲):
بعد از چند ماه سارا را به دادگاه بردند.
قامت بلندش شکسته، چهره زیبایش رنگ پریده، گونه هایش زرد و چشمهایش به گودی نشسته بود. اسقف الیاریش دادگاه با صدای بلند و آمرانه و محکم گفت: دوشیزه مریم بنی کریستوا بلند شوید و اعتراف کنید که گناهکار بوده اید و اکنون طلب عفو می کنید و به کلیسا برمی گردید.
با شنیدن جملات آخر اسقف الیا انگار پتکی را به سر سارا کوبیدند. به زحمت از جایش بلند شد و نگاهش را در نگاه اسقف الیا دوخت و گفت: اسم من مریم بنی کریستوا نیست عالیجناب. نام من سارا بیگلر بیگی اقشار است. مادرم سارو دختر خانواده ی بنی کریستوا در تفلیس بود. من هرگز او را ندیدم. به من گفتند مادرم دو روز بعد از تولد من فوت کرده. هشت ساله بودم که پدربزرگ و مادربزرگم مرا به دیر سپردند بی آنکه بخواهم. گفتند که انتخاب شده ای. اما من معنی انتخاب شده را نمی دانستم و نمی خواستم به دیر بروم. من در دیرغریب و تنها مثل یک زندانی ماندم و بسیار ناراحتی و زجر کشیدم و از همان روز اول آرزوی آزادی داشتم. برای همین وقتی پدرم برای بردنم آمد دیر را ترک کردم و همراه او به ارومیه آمدم. اما کلیسای تفلیس و کسانی که می خواستند مرا برگردانند نگذاشتند در آرامش زندگی کنم. آمدند پدرم را کشتند، عمه ام را کشتند، خانه و روستایم را ویران کردند. سالهای سال تعقیبم کردند و از وقتی ازدواج کردم تهدیدم کردند که اگر به تفلیس و کلیسا برنگردم مرا و شوهرم را خواهند کشت و در آخر هم شوهرم را کشتند و خودم را دستگیر کردند و به کلیسا تحویل دادند و زندانی ام کردند و هر روز شکنجه ام کردند و شلاق زدند و نگذاشتند فرزند نوزادم را نزد خود داشته باشم.
من نمی دانم کلیسا از من چه می خواهد؟ تنها گناه من این است که خواسته ام آزاد میان مردم و مثل همه زندگی کنم.
به من تهمت ناپاکی و کفر زدند، آزارم دادند، چون می خواهم آزاد کنار خانواده ام و مثل هر فرد عادی زندگی کنم. من هیچ خطایی نکرده ام و همیشه پاک زیسته ام و سعی کرده ام بنده پاک و خوب خدا باشم.

بریده کتاب(۳):
سارا با تلخی و اشک غلتیده به گونه هایش گفت: من پاک بوده ام و پاک هستم و می خواهم میان مردم و در زادگاهم زندگی کنم و به تفلیس و کلیسا برنمی گردم.
کشیش ماتیاس پیر رو به سارا کرد و گفت: دوشیزه سارا؛گناهکاری تو به خاطر امتناع تو از بازگشت به کلیسا برای ما معلوم و آشکار است. بعد به خواهر روحانی سونیا اشاره کرد و گفت: او را ببرید و تا تشکیل دادگاه برای هشدار و یادآوری عذاب خداوند، هر شام ۵ ضربه شلاق بر تن او باید نواخته شود تا خداوند به خاطر عذابی که می کشد از تقصیر او بگذرد و شاید هم او انتخاب شده ای است که برای جبران گناهان دیگران باید رنج بکشد و عذاب ببیند. اگر این چنین باشد، خداوند و مسیح مرا ببخشد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۰۴
نمکتاب ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">