سو من سه
بچه ها سناریو مینوشتند؛
ـ مهدوی همچون موسی کلیم است که در میان قومش متحیر مانده است. حال که از آسمان برآنان مائدهای چون غذای بهشتی فرود میآید غر میزنند که ما را مائدهای زمینی ده!
بعد هم بچه ها هرچه دستشان بود را بالا میگرفتند که «از اینا از اینا» و میخوردند.
«عیسی از قومش پرسید اگر من برای شمایان معجزه الهی بیاورم شما آدم میشوید؟ همگان تایید کردند وتصدیق. چون غذا از آسمان فرودآمد. هیچی دیگه نشد که پا حرفشون بایستند.»
جواد تا قبل از این اتفاقها همیشه با این مدل سناریوهای مسخره بچه ها همراهی میکرد. یکبار حتی گفت:
ـ خدائیش این همه کله گنده، این همه معجزه دیدند، بازم حرف خدا رو گوش نمیدن، اونوقت به مای جوون میگن: خفه شو گوش کن.
دانلود از آپارات نمکتاب
سو.من.سه: آدم های متفاوت خواندنی هستند.بخوانید و متفاوت زندگی کنید.
سو.من.سه : نرجس شکوریان فرد
بریده کتاب(۱):
من، همه نگاههای جواد را میخواندم. چشمانش یک معرفت خاصی داشت که هیچکس نداشت. کافی بود یکبار از یکی مرام ببیند، بعد اگر هزاربار هم نامردی میدید تا برایش مرام وسط نمی گذاشت نامردیهایش را تحمل میکرد. بعد که باهم مساوی میشدند کلا قید طرف را میزد. یک طور لوطی دلبر بود.
بریده کتاب(۲):
این مهدوی از لپ لپ درآمده بود، فرق داشت به موسی قسم، معلم نبود.
اشتباهی آمده بود. همان موقع ها هم همراه موسی از کوه طور آمده بود پایین که به خاطر طول عمر کشیده بود به دوره ما.
بریده کتاب(۳):
آدم همیشه باید در صندوق اسرارش یک عتیقه داشته باشد. یک زیرخاکی. تا وقتی ورشکسته شد، وقتی بیچاره و درمانده شد، برود خاک به سرش ریخته را کنار بزند و پناه ببرد به آنچه که سرمایه و امیدش میشود.
بریده کتاب(۴):
مادر و پدرم تفاهمشان مدل خاص خودشان است. تز بزرگشان در آزادی دادن است؛ انقدر که بمیری. البته بفهمی و بمیری. من حوصله فهم ندارم. الان آزادی طلب هستم. ملیحه سربه سرم میگذارد که آزادی را باید به کسی بدهند که عقل دارد.
بریده کتاب(۵):
پسرها اگر غلط اضافی می کنند، چون کنار بی عقلیشان یک کمی نترسی هست. اما دخترها که اینطوری بیرحمانه تن و بدن ضریفشان را خط و خش میاندازند چی؟ ادای ما را در میآورند که چه بشود؟ مثلا ما پسرها چه چیزی بیشتر داریم؟ بشوند مثل ما که چه غلطی بکنند؟ اگر روزی ملیحه، وای ملیحه، خودم ملیحه را می کشم اگر بخواهد چنین غلط هایی بکند.
بریده کتاب(۶):
خدایی که دیگرنیست تا آرامش بدهد، تا پناه باشد و محبت کند. خدایی که نفی شده است.
هستی یا نیستی خدایا؟ تو کی هستی؟ من کیم؟ وقتی بودی نمیخواستمت. فکر میکردم مزاحم راحتیهای منی. حالا که قرار است نباشی من چرا بیقرار شدهام. چرا همه کسانی که تو را ندارند آرامش هم ندارند. حتی اگر از سرتا پایشان نشانه آسایش باشد.
قرار بدید