نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

آشیانه در مه

 

آشیانه در مه : امیرحسین فردی، سوره مهر

خلاصه:

پسری به نام شکور، جوجه قرقی که در روستا پیدا کرده به خانه می آورد و او را بزرگ می کند. در این میان پسر ارباب که جمشید نام دارد و با تفنگش پرنده ها را شکار می کند، با شکور درگیر می شود. در این میان اتفاقات جذاب، جدی و غم انگیزی رخ می دهد.

بریده کتاب(۱):

  • در ده، فقط دو دکان وجود داشت. یکی از آن دو، دکان حاج بایرام بود، در این دو دکان همه چیز فروخته می شد. از کفش و کلاه و پارچه و قند و شکر گرفته، تا نفت و گوشت و نقل های رنگی. شکور وقتی وارد دکان شد و سلام داد و گفت:
  • حاجی گوشت دارید؟
  • حاج بایرام گفت: چه گوشتی جانم؟
  • شکور پا به پا شد و گفت: برای قرقی می خواهم.
  • حاجی پرسید: برای قرقی؟
  • جواب داد: آره حاجی! آخر یک قرقی گرفته ام می خواهم صبحانه به او گوشت خام بدهم … بعد از مدتی حاج بایرام با یک مشت گوشت که لای کاغذی پیچیده شده بود پیش او برگشت.
  • گفت: همین طور ببر بده حیوان بخورد. بگو یادش باشد مهمان حاج بایرام است.
  •  

بریده کتاب(۲):

  • زخمی شدن مونس (قرقی شکور) حوصله برای شکور نگذاشته بود. اما با دیدن شور و حال بچه ها کم کم میل لخت شدن و به آب زدن را در خودش حس می کرد. بعد از لخت شدن، ناگهان کسی از پشت محکم هلش داد تا به رودخانه بیفتد. وقتی یک جا ماند به اطرافش نگاه کرد. بچه ها قاه قاه می-خندیدند. بالای بلندی فرض علی روی پاهای لاغر و کمانی اش به هوا می پرید و در حالی که غش غش می خندید گفت: چه شیرجه ای! چه پشتکی! … شکور هم خندید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">