بابای توی قاب
بابای توی قاب : روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا احمدی روشن
بابای توی قاب : هدی حشمتیان، انتشارات جمکران
معرفی:
یک کتاب قشنگ و دلنشین میخواهید، بفرمایید.
روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا احمدی روشن
خاطراتش از کودکی با بابا تا شهادتش و مهمترین و زیباترین قاب خاطره علیرضا روزی که رهبر معظم انقلاب میهمان شان شده است.
روایت ساده و کودکانه ای که هر کودکی را متاثر میکند و به فکر وا می دارد چه امثال علیرضا و آرمیتا بی پدر شدند تا…
کمترین حق علیرضا ها و آرمیتا ها این است که در میان مان غریب نباشند و کودکان مان آن ها را بشناسند و تکریم شان کنند.
بریده کتاب(۱):
بابا به خاطر خوشحال بودن بچه های مریض و آدم های فقیر شهید شده. اگر بابایی نباشد، کی به جای او با آن دستگاه های کار می کند که بچه های کوچولو زود خوب بشوند.
من هنوز مدرسه نرفته ام اما اگر مدرسه بروم و یاد بگیرم بنویسم بابا، آن قدر مثل بابا کتاب می خوانم تا بتوانم کار های سخت سخت بکنم و بچه های بی مو را خوشحال کنم. کار هایی که هرکسی بلد نیست. فقط سختی اش این است که یاد بگیرم بنویسم بابا. می ترسم تا وقتی که بروم یادم برود بابا چه شکلی بوده. آدم وقتی نداند یک چیز چه شکلی است، چطوری می تواند نوشتنش را یاد بگیرد. یگ چیز دیگری هم باعث می شود غصه ام بگیرد این است که حالا که بابایی شهید شده و رفته آن بالا بالا ها پیش خدا، من بدون بابایی چی کار کنم. با کی بروم پارک. با کی حرف بزنم.
بریده کتاب(۲):
بعدهم می گوید: «تازه اون وقت برق نداریم و تلوزیون کارتون های قشنگ پخش نمی کنه. از اون بدتر حتی دیگه خوراکیای خوشمزه هم نمی تونیم داشته باشم». به خاطر همین می گویم که بابایی همه کاری بلد است. اما من نه خوراکی می خواهم نه کارتون؛ فقط دوست دارم او پیشم باشد. اگر قبول می کنم برود به خاطر بچه هاست.
من یک تلفن اسرار آمیز دارم که همیشه با آن به بابایی زنگ می زنم. هروقت گریه ام بگیرد یا مریض باشم، سریع به بابایی زنگ می زنم و با هم حرف می زنیم. هروقت هم خانه باشد و من مریض بشوم، او هم از غصه مریض می شود و مامان مجبور می شود هر دو تایمان را پاشوره کند.